آش خواجگی حسن مؤدّب

خواجه حسن مؤدب از بزرگان نیشابور بود ، اما به خاطر ارادت و علاقه ای که به شیخ ابوسعید ابوالخیر پیدا کرد پشت پا به ثروت و مقامش زد و تمام ثروتش رو در راه شیخ خرج کرد .
شیخ ابوسعید ، از حسن مودب خواست خدمتگزاری درویشان رو بکنه و خودش هم آهسته آهسته او رو تربیت می کرد ولی می دید که در وجود حسن همچنان نشانه هایی از کبر و نخوت و بزرگی به چشم می خوره .
شیخ تصمیم گرفت باد غرور و نخوت حسن رو خالی کنه ، برای همین یک روز به او گفت : حسن! یک سبد بردار و برو به چهارسوی کرمانیان و اونجا هر چی شکنبه و جیگر دیدی بخر و بذار تو سبد و سبد رو بذار پشتت و به خانقاه بیار!
حسن مودب دلش می خواست به شیخ بگه : نه! این کار در شأن من نیست! درسته که من اینجا از سر تواضع و فروتنی دارم خدمتگزاری درویشان رو می کنم ، ولی شما نباید یادتون بره که من از چه خانواده ی با اصل و نَسَبی هستم!
حسن این فکرا رو کرد ولی چون خیلی شیخ رو دوست داشت خجالت کشید چیزی بگه و در جواب شیخ گفت : سمعا و طاعتا!

ادامه مطلب: آش خواجگی حسن مؤدّب

انشای دانش آموزی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع انشا

گزارشی کوتاه از اردوی برج میلاد

 

مدرسه

دکترسیدی قم

 

دبیر

آقای حامدی کیا

 

نویسنده

 سیدحسین حسینی آقایی مقدم

 

  روز سه شنبه، وقتی وارد مدرسه شدم، بچه ها بسیار خوشحال بودند چون قرار بود از طرف مدرسه به اردو برویم.

ما مثل همیشه، سر صف ایستادیم. کسانی که نمی آمدند به کلاس فرستاده شدند. آقای شاطری «معاون پرورشی مدرسه»، بچه ها را به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول همراه آقای مهدوی «معاون انضباطی» به اتوبوس اول و گروه دوم که من در این گروه بودم همراه آقای شاطری و آقای مردانه «مشاور تحصیلی» به اتوبوس دوم رفتیم.

در راه بچه ها با هم حرف می زدند، بازی می کردند و مسابقات چند نفره می دادند. بیشتر بحثـشـان روی وای فای و استفاده از اینترنت برج میلاد بود.

به تهران رسیدیم. من آوازه ی طولانی بودن تونل توحید تهران را شنیده بودم امّا نمی دانستم واقعا این قدر به درازا بکشـد. عبور ما چیزی حدود چهار الی پنج دقیقه طول کشید. وقتی به برج میــلاد رسـیـدیم، اتوبوس را ترک کرده، مـنتظر ماندیم تا حرکت کنیم. وقتی به ورودی رسیدیم، یکی از کارمندان آنجا برای ما در مورد برج توضیحاتی داد از قبیل این که بــــرج 435 متر ارتفاع دارد، ششمین برج بلند دنیا است، 200 متر از برج را آنتن تـشـکیل داده است و...

ما به داخل برج رفتیم و سوار آسانسور شدیم. طبق گفته ی آن راهنما، آسانسور در هریک ثانیه، 7 متر حرکت می کند و ما در چند ثانیه به ارتفاع  278 متری در طبقه ی سکوی دید باز قرار گرفتیم. در محوطه آنجا دوربین هایی قرار داده شده بودند برای دیدن شهر.

بعد از آن به سالن برگشتیم تا استراحت کنیم. در آنجا دستگاه هایی برای خـرید خــوراکی وجود داشت که پول را به دستگاه داده، شماره ی خوراکی را زده و از محفظه ی پایین آن خوراکی را بـر می داشتیـم. قـیـمـت خـوراکــی ها آن قـدر زیــاد بود که می توانـم بگویـم "سرگردنه" که می گویند برج میلاد است!

بعد از آن به طبقاتی مانند: گنبد آسمان، که معماری بسیار زیبایی داشت؛ گالری، که ماکت هایی از سـهـراب سـپهری، پروفسور محمود حسابی، پروین اعتصامی، ستارخان و غیره بود.

به موزه ی سکّه رفتیم؛ در آنجا از سکّه هایی مربوط به قرن یک و دو میلادی دیدن کردیم. برای صرف نهار از برج خارج شدیم. نهار را خوردیم و سپس به سینمای 6  بعدی رفتیم.

 بعد از آن آقای شاطری اعلام کرد: به خاطر کمبود زمان نمی توانیم به حرم حضرت شاه عبدالعظیم حسنی «علیه السلام» برویم.

ما خیلی ناراحت شدیم، چون ثواب زیارت این حضرت برابر زیارت امام حسین «علیه السلام » است. ما برای اقامه نماز به راه اُفتادیم. در مرقد امام خمینی «رحمه الله علیه» نماز را خواندیم و رهسپار قم شدیم.

من بعد از این اردو به تبحّر معماران ایرانی که چنین برجی را با آن ارتفاع بلند و زیبایی شگفت ساخته اند پی بردم .

من دزد مال مردم هستم نه دزد دین مردم

نقل است در روزگاری نه چندان دور کاروانی از تجار به همراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دور دست شد.

در میانه راه حرامیان کمین کرده به قصد غارت اموال به کاروان یورش بردند. طولی نکشید که محافظان کاروان از پای درآمده، تسلیم گشته و دزدان به جمع آوری اموال و اثاث از روی شتران مشغول شدند.

حرامیان هرچه بود گرد آوردند از مسکوکات و جواهرات و امتعه و هر چه ارزشمند بود به زور ستاندند. در بین اموال مسروقه یکی ازحرامیان کیسه‌ای پر از سکه‌های زر یافت که بسیار مایه تعجب بود چه آنکه در داخل همان کیسه به همراه سکه‌های زر تکه کاغذی یافت که روی آن آیه‌ای از قرآن در مضمون دفع بلا نوشته شده بود.

حرامی شادی کنان کیسه را به نزد سر دسته دزدان برد و تمسخر کنان اشارتی نیز به دعای دفع بلا نمود. رئیس دزدان چون واقعه بدید دستور داد صاحب کیسه را احضار کنند. طولی نکشید که تاجری فلک‌ زده مویه کنان به پای سردسته حرامیان افتاد که آن کیسه از آن من بود و لعن و نفرین بسیار نثار عالم دینی نمود همی گفت که من گول آن عالم را خوردم.

رئیس حرامیان دستور داد کیسه زر را به صاحبش بر گردانند. یکی از حرامیان برآشفت که این چه تدبیری است و مگر ما قطاع الطریق نیستیم؟ رئیس دزدان پاسخ چنین داد:

«ای ابله، درست است که ما دزد مال مردمیم اما هرگز قرار نبود دزد دین مردم باشیم»

یک پرسش و چند پاسخ

همکاران بزرگوار به پرسش زیر پاسخ داده و جواب خود را با دلیل و ذکر فعل یا فعل ها،

در بخش نظرات وبلاگ http://qrfarsig.blogfa.com ثبت نمایند.

پرسش:

بیت «بهتر از هر چه هست در دنیا      با خدا راز گفتنت امروز» چند جمله است؟