پاسخ به شبهات 2

 

                                      گل واژه هایی از نبی اعظم به اباذز

                                                                                 

ای ابــاذر! از این که کاری را بــه آینده موکول کنی بپرهیز. تو امروز، در مقابل امروزت هســتی، از آینده چه خبر داری؟ اگر فردایی داشتی، برای فردایت چنان باش که برای امروزت بودی؛ و اگر به فردا نرسیدی، بر کوتاهی و قصور امروز، اندوه نخواهی داشت.

 ای اباذر! چه بســا کســانی که به اســتقبال روزی می شــتابند و در انتظار فردایی هســتند، ولی هرگز به آن نمی رســند. اگر به اجل و سرنوشــت آن بیندیشی، آرزوهای دور و دراز و مغرور شدن به آن ها را دشمن خواهی دانست.

 ای اباذر! قبل از بیمار شدن، از سلامتی ات بهره برداری کن؛ و قبل از مرگ، از حیات خود؛ چرا که نمی دانی نام و نشان تو در فردا چیست.

ای اباذر! بپرهیز از این کــه مرگ، در حال لغزش و خطا تو را دریابد؛ که دیگر نه امکان بازگشتی هست و نه پوزش پذیرفته می شــود؛ و نه تو را برای آنچه به جا آورده ای می ستایند و نه اشــتغالاتت، عذری به حساب می آید.

ای اباذر! چون چیزی از تو بپرســند که ندانی، بگو: «نمی دانم»، تا از عواقب آن آســوده باشــی و به آنچه ندانی فتوی مده، تا از عذاب قیامت برهی.

 ای اباذر! تو، در گذشــت شــب و روز، در حالی به  سر می بری که اجل ها کم می شود؛ کارها دقیقا محفوظ است؛ مرگ هم ناگهان می رسد. هر زارع و کشت کاری، آن چه را کاشته درو می کند؛ هرکس به هرچیزی برسد، خداوند به او عطا کرده؛ و هرکه از گزند و شــر محفوظ مانده، خداوند نگهبانش بوده است.

ای ابــاذر! پرهیزکاران، ســروران اند و فقها، رهبران هستند. همنشینی با اهل تقوا و فقه، سبب فزونی دانش و دین اســت. مؤمن، گناهش را همچــون صخره ای سنگین می بیند که می ترسد بر سرش بیفتد و کافر، گناه خود را همچون مگسی می بیند که بر بینی اش می گذرد.

 ای اباذر! هر که عملش با گفته اش یکی باشد، نصیب و بهره خویش را برگیرد و هر که عملش خلاف سخنش باشد، به خود ستم روا داشته است.

 ای ابــاذر! کاری را که به تو ارتباطی ندارد رها کن؛ و جز به آنچه تو را سود بخشد سخن مگو؛ و زبانت را نگه دار، چنان که زر و سیمت را حفاظت می کنی.

 ای اباذر! خداوند روشــنی چشــم مرا در نماز قرار داده و نماز را چنان محبوب من ساخته که غذای لذیذ را برای گرسنه و آب گوارا را در کام تشنه؛ اما گرسنه از غذا سیر شود، ولی من از نماز هرگز سیر نمی شوم.

 ای اباذر! هر که در شبانه روز غیر از نمازهای واجب، رکعت نماز مستحب گزارد، خانه ای در بهشت حق 12 واجب اوست.

ای اباذر! هیــچ مؤمنی به نماز نایســتد مگر آن که خوبی هــا و اجرها بیــن او تا عرش پراکنده شــود و فرشته ای بر او گماشته شــود که بگوید: ای پسر آدم! اگر بدانی که چه اجری برای تو هست از طرف آن که با او در نماز مناجات می کنی، هرگز از نماز رو نگردانی.

 ای اباذر! خوشــا به حال پرچمداران در قیامت که آن را برداشــته بر مردم به سوی بهشت پیشی می گیرند، آن ها کســانی اند که در سحر و غیر سحر به سوی مساجد می شتابند.

 

همکار گرامی با سلام در متن ذیل کوشیده ایم تا متن چند پرسش و پاسخ پرتکرار را در اختیار شما بگذاریم امید است مورد استفاده قرار گیرد:

چند پرسش

پرسش:

آيا امام زمان (عج)داراي همسر و اولاد مي باشند؟

پاسخ:

در مورد اين كه، امام زمان (عج)داراي همسر و فرزنداني هستند يا نه؟ دليل قطعي بر وجود يا عدم آن نداريم و بين علما اختلاف است و هر كدام براي اثبات مدعاي خود و ردّ ادله ديگري، تلاش نمودهاند. كساني كه قائل هستند براي حضرت همسر و فرزنداني است ادله اي دارند كه عبارتند از:

۱- قواعد كلي

:احكام كلي شريعت محمدي ( صلي الله عليه و آله و سلّم ) اقتضا دارد كه امام زمان (عج) نيز مانند ديگر پيشوايان معصوم(ع)، تشكيل خانواده داده و از سنت جدّ بزرگوارش پيروي نمايد. مرحوم «محدث نوري» ميفرمايد:«(امام زمان (عج)) چگونه ترك خواهند نمود چنين سنت عظيمه جدّ بزرگوار خود را، با آن همه ترغيب و تشويق، كه در فعل آن، و تهديد و تخويف كه در ترك آن شده است. سزاوارترين امّت در گرفتن سنت پيامبر ( صلي الله عليه و آله و سلّم ) امام هر عصر است و تاكنون كسي ترك آن را از خصايص آن جناب نشمرده است»(1) . علماي ديگر، نيز به اين مطلب اشاره نموده‌اند(2). بنابراين، طبق قواعد كلي بايد حضرت(ع)، داراي همسر و فرزنداني باشد.


۲-روايات

در رابطه با همسر يا همسران امام زمان (عج) تنها يك روايت به دست ما رسيده است كه مرحوم «كفعمي» در كتاب شريف «مصباح» نقل كرده است،(3) امّا درباره اولاد آن حضرت روايات زيادي نقل شده است كه مرحوم مجلسي در كتاب «بحارالانوار» بابي را به اولاد حضرت مهدي(ع) اختصاص داده است(4) . مرحوم شيخ حر عاملي نيز در كتاب «الايقاظ من الهجعة» از صفحه «392 تا 405» بابي را به بحث از دولت فرزندان مهدي ( عليه السّلام ) اختصاص داده است.
امام صادق ( عليه السّلام ) ميفرمايد: «براي صاحب اين امر، دو غيبت است، يكي از آنها به قدري طولاني ميشود كه برخي مردم ميگويند: وفات كرده و برخي ميگويند: كشته شده، و برخي ميگويند: آمده و رفته است. جز تعدادي اندك از شيعيان،كسي بر باور خود استوار نميماند. و كسي از اقامتگاه او مطلع نميشود، حتي فرزندان او جايگاه او را نميدانند، به جز كسي كه متصدي امور اوست.»(5) در روايت ديگر از امام صادق ( عليه السّلام) آمده است كه ميفرمايد: « گويا نزول قائم را با اهل و عيالش، در مسجد سهله ميبينم».(6) چنانكه ملاحظه كرديد روايات متعددي وارد شده است كه امام زمان (عج) داراي همسر و اولاد ميباشد.

۳-دعاها

علاوه بر روايات و قواعد كلي، برخي دعاها نيز كه از معصومين ( عليهم السّلام ) صادر شده، دلالت دارند بر اينكه براي حضرت اهل و عيال و فرزنداني است و در حق آنها دعا شده است. در اين دعاها تعبير «وُلد»، «ذرّيه»، «اهلبيت»، «آلبيت» به كار رفته، كه همه اينها وجود فرزندان و همسر را براي آن حضرت اثبات ميكند. ما به اختصار به دو دعا اشاره ميكنيم:
الف:در دعايي كه به هنگام وداع سرداب مقدّس وارد شده، چنين امده است: «و صلّ علي وليّكَ و وُلاتِ عهدك و الائمةِ مِن وُلده(7) درود و سلام خود را به ولي امرت و اولياي هم پيمانت و پيشوايان از فرزندانش بفرست.
ب: دعايي را كه امام رضا ( عليه السّلام ) تعليم فرموده كه در عصر غيبت خوانده شود چنين است: «اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذُرّيّته و اُمّته و جميع رعيّته...»(8) «بار خدايا! به او درباره خودش و اهلش و فرزندانش و امتش و همه رعيتش عطا بفرما.(9)

امّا كساني كه قائل به عدم وجود همسر و فرزندان براي امام زمان (عج) هستند (مانند: شيخ مفيد، طبرسي، بياضي،...) تمام ادله و سند احاديث و اسناد دعاها را ضعيف و غيرموثق و غير قابل اعتنا ميدانند(10). آنها نيز در مقابل اين روايات يك روايت كه مدعاي انان را اثبات ميكند آورده اند: آن روايت اين است كه: «علي بن حمزه به امام رضا ( عليه السّلام ) عرض كرد: كه از پدرانت روايت كرده ايم كه امام از دنيا نميرود تا اينكه فرزندش را ببيند. حضرت فرمود: آيا در حديث روايت كرديد: الا القائم،به جز قائم؟ عرض كردم، بلي».(11) ولي بزرگان شيعه، مانند محدث نوري،(12) و شيخ طوسي،(13) و... اين روايت را با اين بيان كه امام زمان (عج) مانند سايرائمه(ع)، پسر امام ندارد ، نه آنكه اصلاً پسر ندارد،تفسير كرده اند.
علاوه بر مطالب فوق، شبهات ديگري نيز پيش ميآيد، مانند: اگر داشتن عمر طولاني، اختصاص به امام زمان (عج) دارد. آيا همسر امام (عج) از اين عمر طولاني بهرهمند است؟ يا اينكه حضرت داراي همسران متعدد است؟ فرزندان آن حضرت در كجا زندگي ميكنند؟... همه اين شبهات سبب ميشود، انسان به داشتن فرزند و همسر براي امام زمان(ع) با ترديد نگاه كند. در نتيجه، با وجود اينكه، هر دو گروه براي خود دليلهايي آورده اند، باز هم نميتوان به وجود يا عدم وجود همسر و اولاد براي امام زمان (عج) قطع و يقين پيدا كرد آنچه مهم است وجود مقدس آن حضرت است كه همچون، خورشيد در پشت ابرها مي درخشد و مردم از نعمت انوارش بهره مند مي شوند.

 


پاورقی:

۱-ميرزا حسين نوري،نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد مقدس جمكران، ج1، ص 224.

۲-نهاوندي، العبقري الحسان، ج 2، ص 134.
۳-میر زا حسین نوری، همان، ص 225.
۴- محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربي، دوم ، 1403 ق، ج 53، ص 149ـ145.
۵-محمد باقر مجلسي، همان، ج 53، ص ۱۴۸
۶-  میرزا حسین نوری،همان، ص 225.
۷-محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج ۱۰۲، ص 228.
۸-  محمد باقر مجلسی، همان، ج 95، ص 332.
۹-ر.ك: حبيبالله طاهري، سيماي آفتاب، قم،انتشارات مشهدي، اول ، 1378، ص 498ـ494.
۱۰-جعفر مرتضی عاملی، جزيرة الخضراء، ترجمه:محمد سپهري،قم، انتشارات دفتر تبليغات، دوم، 1374، ص ۲۲۵ـ217.
۱۱-طوسي،الغیبه، قم، معارف اسلامي، دوم ، 1417 ق، ص 134.
۱۲-میرزا حسین نوری، نجم الثاقب، ص 226.
۱۳-طوسي،همان، ص 137.

 

پرسش:

در پذيرش دين خداي متعال در آية كريمة لا اكراه في الدين به انسانها اختيار داده است، چرا اين اختيار در خارج شدن از دين وجود ندارد و فرد مرتد محسوب مي‌شود؟

پاسخ:

تبيين رابطه ميان بحث ارتداد و آزادي عقيده از ديرباز مورد توجه انديشمندان، در حوزه‌ي كلام اسلامي بوده است، اما امروزه با مطرح شدن مقولات و مفاهيم نويني همچون حقوق بشر، اهميتي دو چندان پيدا كرده است. موضوع مذكور از زواياي مختلف قابل بحث و بررسي است. از جمله درباره علت و چرايي عدم جواز خروج از دين و نيز رابطة حكم ارتداد با آزادي و بالاخره بحث دربارة مجازات وضع شده از ناحيه شرع براي شخص مرتد.

در اين پاسخ ‌مختصر مي‌كوشيم با ذكر مقدماتي پاسخگوي مباحث مطرح شده باشيم.

الف. تبيين پرسش:

 همان گونه كه عرض شد سؤال مذكور با همين شكل و صورت اش از جمله پرسشهاي مطرح در سالهاي اخير است كه با تبيين‌هاي مختلف در عرصه مطبوعات مورد توجه قرار گرفته است، از باب نمونه به يك مورد آن اشاره مي‌كنيم: مجلة كيان در يكي از شماره‌هاي خود مي‌نويسد: «به راستي اگر بشر در انتخاب دين آزاد است و هيچ اكراه و فشاري قابل قبول نيست، چگونه مي‌توان در استمرار آن كسي را مجبور كرد؟ زيرا ملاك در هر دو يك حقيقت است و آن عدم قابليت اجبار در عقيده است. اگر اين اصل را بپذيريم تفاوتي در شروع واستمرار آن نخواهد بود، پس انسان در گزينش هر آييني آزاد و رها مي‌باشد.(1)
به عبارتي ديگر، آزادي عقيده متضمن چند آزادي است:
الف. آزادي براي نفي هرگونه عقيده.
ب. آزادي براي پذيرش هر گونه عقيده.
ج. آزادي براي تغيير هر عقيده به عقيده ديگر.
ايجاد محدوديت در هر يك از اين موارد سه گانه، آزادي عقيده را با دشواري رو به رو مي‌سازد و چون ورود به اسلام، مجاز، ولي خروج از آن ممنوع و تحت عنوان «ارتداد» قابل پيگرد و مجازات است، از اين رو، اين سؤال مطرح مي شود كه چگونه مي‌توان گفت كه در اسلام آزادي عقيده به شكل كامل،‌ حمايت و تأييد شده است؟:

ممنوعيت خروج از دين، مختص اسلام نيست و برخي حقوقدانان بر اين باورند كه در همه اديان جرم شمرده مي‌شود:  
در متون مقدس مسيحيت نيز از قتل كساني كه دين را رها كنند، فراوان سخن به ميان آمده است. بايد توجه داشت كه این آیه ناظر به بحث پذيرش دين است و ارتباطي با بحث خروج از دين ندارد. اين آيه حاكي از يك واقعيت دروني بشري است و آن اين كه پذيرش هيچ اعتقادي از راه جبر به دست نمي‌آيد، چرا كه پذيرش از مقولة امور قلبي است كه تنها از رهگذر دل دادگي و اختيار به دست مي‌آيد و حتي اظهار زباني كاشف از اعتقاد قلبي نمي‌كند، پس همان گونه كه در پرسش نيز اشاره شده آية مذكور ناظر به بحث پذيرش دين است نه خروج از آن، امّا بايد ديد حكمت محدوديتهاي وضع شده توسط دين براي خروج از آن چيست؟.
در اين گفتار مي‌كوشيم حكمتهاي مختلفي كه توسط برخي انديشمندان اسلامي ارايه شده است را ذكر كنيم
حكمت ممنوعيت خروج از دين و وضع مجازات بر آن

بايد بدانيم كه از آن جايي كه آگاهي انسانها به اسرار احكام به جز موارد ذكر شده در آيات و روايات كامل نيست،‌لذا آن چه كه گاه علت ناميده مي‌شود بيشتر جنبه حكمت داشته و در همين حد از اعتبار است و وقتي فلسفة حكم، در متون ديني بيان مي‌شود، نبايد آن را ضرورتاً علت تلقي كرده و حكم را تنها داير مدار آن دانست. بلكه چه بسا ممكن است اين فلسفه در حد حكمت تشريع باشد. اينك به حكمت‌هاي ممنوعيت خروج از دين و در نتيجه وضع مجازات بر آن مي‌پردازيم.

۱. آثار و تبعات سياسي:

 در همه نظامهاي سياسي، اقدام براي براندازي جرم است. و چون در نظام سياسي اسلام عقيده ديني پايه و اساس آن را تشكيل مي‌دهد، از اين رو ارتداد اقدام براي براندازي تلقي مي‌گردد. در حقيقت، همه نظام‌هاي حقوقي و از آن جمله اسلام، اتفاق نظردارند كه براندازي اقدامي مجرمانه و قابل تعقيب و مجازات است و آن چه بين اسلام و قوانين امروزي تفاوت مي‌كند تحليل‌شان از موضوع ارتداد است كه از نظر فقه اسلامي، مصداق براندازي شمرده مي‌شود، زيرا مكتب، زير بناي نظام اسلامي است و براي پاسداري از كيان نظام، به ناچار بايد جلوي ارتداد را گرفت. ولي در نظامهاي سياسي ديگر، چون دين نقشي در نظام اجتماعي ندارد و دولت صرفاً بر مبناي قوانين بشري شكل مي‌گيرد، لذا تغيير عقيده ديني، ‌براندازي به حساب نيامده وضع قانوني ندارد، ولي به هر حال، در آن نظام‌ها هم نسبت به تفكري كه اساس نظم اجتماعي مقبول را تهديد مي‌كند، چنين حساسيتي وجود دارد و با آن برخورد مي‌شود. اين پاسخ تا حدودي در كلمات شهيد مطهري ديده مي‌شود.(5)


۲.آثار و تبعات اجتماعي:

ارتداد، از مصاديق «تعدي به حقوق ديگران» است، زيرا محيط پاك عقيده و ايمان را آلوده مي‌سازد و از اين نظر جامعه را در معرض تباهي قرار مي‌دهد، و با توجه به اين كه ايمان و عقيده نقش بنيادين در رفتار و اخلاق انسانها دارد، از اين رو، مرتد نه تنها خود را به شقاوت مي‌افكند بلكه با آشكار كردن انحراف خويش، ديگران را نيز در معرض سقوط فكري و اخلاقي قرار مي‌دهد. پس حساسيت اسلام دربارة ارتداد از حساسيت اسلام درباره هويت جامعه اسلامي برمي‌خيزد، زيرا در چنين جامعه‌اي، اظهار اسلام به معناي التزام به نظمي خاص و پذيرش هويتي ويژه است. از اين رو متقابلا ارتداد نوعي سركشي و عصيان بر عليه هويت عمومي جامعه به شمار مي‌آيد كه موجب اخلال در آرامش جامعه مي‌شود و البته شورش برجامعه در دايره خيانت بزرگ قرار مي‌گيرد.(6)
بايد توجه داشت كه در جهان امروز آزادي مطلق از منظر هيچ مكتبي پذيرفته نيست، امّا بحثها و اختلاف نظرها دربارة قيودي است كه مي‌تواند اين آزادي مطلق را محدود سازد.
آن چه امروزه در مغرب زمين به عنوان نظرية غالب دربارة حريم آزادي و مؤلفه‌هاي محدوديت آفرين آن ارائه شده، قيد «عدم تجاوز به آزادي ديگران» است، يعني انسان تا جايي آزادي عمل دارد كه به آزادي ديگران و حقوق آنها لطمه وارد نشود.
اگر ما همين را بپذيريم، باز هم برخورد با ارتداد و نشر آن قابل هضم خواهد بود. چرا كه اعلام ارتداد و نشر افكار ملحدانه، جز آلوده سازي فضاي جامعه و تزلزل ايمان افراد و به عبارتي، تعدي به حقوق ديگران كه داشتن فضاي ايماني و اعتقادي سالم است، نخواهد بود.
گو اين كه از منظري ديگر، در اين جا حق الله كه بزرگترين موجود حق دار است، نيز پايمال شده است.


۳.آثار و تبعات فردي:

 از آن جايي كه اسلام دين حق و تنها آيين مقبول نزد پروردگار است خروج از آن نتيجه‌اي جز انحطاط و شقاوت دنيوي و اخروي را در برنخواهد داشت. از اين روست كه اسلام در برابر چنين انحطاط و پسارفتي جبهه گيري كرده و آن را ممنوع مي‌سازد. آيا مي‌توان به ادعاي آزادي عقيده خروج از دايره حق و غوطه‌ور شدن در منجلاب فساد و تباهي و انحطاط را جايز شمرد؟
روشن است كه دو حكمت نخست مبين ممنوعيت ارتداد و بايستگي مجازات مرتد در صورت اعلام و تبليغ افكار الحادي در جامعه مسلمانان، مي‌باشند. ولي اگر شخص مرتد افكار خود را نشر ندهد، هيچ گاه مستحق مجازات دنيوي نخواهد بود. امّا حكمت سوم بيانگر ممنوعيت اين رويگرداني از آيين حق است كه در اين صورت نيز، ارتداد اگر چه كيفر دنيوي ندارد امّا جايز شمرده نمي‌شود.


نتيجه گيري

: همه اديان، به بريدن از دين و جدا شدن از مسلك، حساسيت دارند و اين ممانعت براي جلوگيري از دفع و خروج به مراتب بيش از تلاش براي جذب و ورود است. زيرا كسي كه مكتبي را ترك كند، عملا دربارة آن، اعلام بي‌اعتباري كرده و صلاحيت آن را براي سعادت بشر مخدوش معرفي مي‌نمايد و در نتيجه، در اطمينان و اراده ديگر مؤمنان به آن آيين نيز خلل به وجود مي‌آورد. از اين نظر ورود و خروج حكم متفاوتي پيدا مي‌كند. چنان كه در مقررات نظامي، فرار از جبهه جنگ، جرم تلقي مي‌شود. حتي اگر براي حضور يافتن در جبهه نبرد، الزامي هم وجود نداشته باشد. و لذا كساني كه آزادانه وارد شده‌اند حق خروج آزادانه ندارند. اين امر مانند مسافري است كه با انتخاب سفر هوايي و يا دريايي و شروع آن، بايد مقررات خاص سفر را ملتزم شود و چه بسا تخلف او از مقررات تحميل‌ها و فشارهايي را براي او به وجود آورد.
اساساً مي‌توان گفت همه جوامع به نوعي براي خروج از آن چه آن را تمام هويت خود مي‌دانند سختگيرند مثلاً امروزه مليت معيار هويت مهمي براي جوامع است. تابعيت يك شخص نسبت به يك مليت اجباري نيست، ولي اگر كسي پس از قبول تابعيت آن را انكار كرد و تابعيت ديگري را پذيرفت، مورد نفرت آحاد آن ملت واقع مي‌شود. و گاه براي آن مجازات هم وضع مي‌كنند، علت آن هم اين است كه تغيير تابعيت به نوعي توهين به مليت سابق و موجب تضعيف روحيه ملي است.
بر همين قياس آزادي عقيده در بخش تغيير عقيده، داراي ابعاد گوناگون و آثار مختلفي در جامعه است كه هيچ آييني نمي‌تواند درباره آن بي‌تفاوت باشد،‌ آن چه در دين اسلام موضوع را اهميتي مضاعف مي‌بخشد، آن است كه دين مبناي هويت جمعي و پيوندهاي اجتماعي مسلمانان است و در روابط خانوادگي، امور مالي، جزايي و غير اينها تأثير مستقيم دارد. در قوانين حقوقي اسلام در زمينه طهارت، ارث، نكاح، طلاق، حدود و قصاص و بسياري ابواب ديگر، پيوسته دين عامل تعيين كننده به حساب مي‌آيد و در جامعه ديني و حكومت ديني، شهروندي مقوله‌اي عادي از هويت ديني نيست، به علاوه كه در مديريت جامعه نيز مذهب به عنوان شرط اصلي دولتمردان و نيز سمت دهنده به برنامه‌ها و فعاليت‌هاي آنان، سهم تعيين كننده‌اي دارد. گذشته از آن كه اعتقاد ديني و اسلامي منبع اصلي تربيت و معنويت در مسلمانان شمرده مي‌شود و اخلاق شاخه‌اي است كه از عقيده اسلامي ارتزاق مي‌كند.
بر اين اساس،‌ارتداد و روي گرداني از اسلام صرفا تغيير عقيده به حساب نمي‌آيد، بلكه در اثر آن همه ابعاد روحي و فكري و همه پيوندهاي اجتماعي و سياسي شخص دچار بحران مي‌شود و اين دگرگوني عميق با تغيير هيچ عامل ديگري در زندگي از قبيل مليت يا جنسيت قابل مقايسه نيست.
اگر در اين جا عوامل بيروني از جامعه و دولت اسلامي را هم ضميمه كنيم كه با اهداف خاص سياسي و به انگيزه توسعه طلبي و سلطه جويي بر مسلمانان، آنان را به بازگشت از آيين خود ترغيب و تحريك مي‌كنند، اهميت موضوع افزون شده و چشم‌پوشي در برابر آن هرگز معقول به نظر نمي‌رسد. البته ممانعت از ارتداد هرگز با ايجاد محدوديت در پژوهشهاي اعتقادي و طرح پرسشهاي فكري و ميدان يافتن گفت و گوهاي ديني تلازم ندارد. زيرا آزادي پژوهش مورد قبول اسلام بوده و در همان عصري كه رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ بر كيفر مرتدان تأكيد مي‌ورزيدند، زمينه بحث و گفت و گوهاي آزاد را هم براي پژوهشگران فراهم مي‌آوردند و آنان را از آزادي و امنيت كامل برخوردار مي‌كردند.

 


پاورقی:

1. كيان، شماره 49، ص 14.
2.
جعفري لنگرودي، محمد جعفر، مبسوط در ترمينولوژي حقوق، ج 1، ص 256.
3.
ر.ك: سفر تثنيه، فصل 17، آيه 25. فصل 13، آيه 616، رساله پولس، باب 6.
4.
ر.ك: هيكل، محمد حسين، الحكومة الاسلاميه، ص 122.
5.
مطهري، مرتضي، يادداشت‌هاي استاد مطهري، ج 2، ص 316.
6.
فضل الله، سيد محمد حسين، آزادي و دموكراسي، مجله علوم سياسي، 1377، ص 114.

 

 

 

 

پرسش: 

من مشغول تحقيق درباره اديان و مذاهبم تا به يكي از انها ايمان بياورم .شما پيروان شيعه اثني عشري معتقديد
:الف) كاملترين نسخه رستگاري در دستان شماست ؟ ب)پيروان اديان ديگر نجسند ج) پيروان اديان ديگر بهره كاملي از حقيقت ندارند، در حاليكه......
اولا:شما تنها سهم اندكي از بندگان خداوند را تشكيل ميدهيد و سخت است باور كنم نظام افرينش به گونه اي سامان يافته كه اين تنها نسخه كامل به گروه اندكي برسد
ثانیا:پيروان اين مذهب در طول تاريخ به واسطه پيروي از اين مذهب درخششي نداشته اند و اينگونه نبوده كه نشان دهند صاحب برترين برنامه زندگي بوده و با انسانهاي ديگر متفاوتند
ثالثا:ميان پيروان اين مذهب تفسيرهاي متعدد و گاه متناقضي از مباني اين مذهب وجود دارد كه به اختلاف نظرهاي جدي انجاميده است ؟
با اين وصف ..... من چگونه بپذيرم كاملترين نسخه رستگاري در دستان كساني است كه فقط اندكي از انسانها را تشكيل ميدهند و در ميان همان اندك هم بسياري به دستورات مذهب عمل نميكنند و باز ميان اندك افراد باقيمانده اختلاف نظر جدي درباره ان مذهب وجود دارد
خواهشمندم خود را به جاي كسي بگذاريد كه مذهب شما را موروثي نپذيرفته و از شما براي گرويدن به تشيع استدلال ميخواهد .

پاسخ:

قبل از بيان هر چيزي ذكر چند نكته ضروري است.

نكته اول: تمام مسلمانان جهان دين اسلام را يك دين كامل و نسخه نجات بخش بشريت مي دانند و به تعبيري نسخه رستگاري توسط آخرين پيامبر خدا براي جهانيان ابلاغ شده است. اوحي اليّ هذا القرآن لانذركم به و من بلغ. لذا از ميان فرق اسلامي تنها شيعه نيست كه معتقد باشد كه نسخه رستگاري در دستان آنهاست.

نكته دوم:اما اين كه پيروان اديان ديگر نجسند يك بحث فقهي است و مجال طرح آن در يك نوشتار كوتاه نيست ولي از باب روشن شدن شما بحث كوتاهي را طرح مي كنيم.
فقهاي اسلام بر اساس آيات قرآن و روايات رسيده از پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و امامان شيعه ـ عليهم السلام ـ معتقدند انكار كسي كه نبوت او با معجزه ثابت شده است تالي فاسد مهمي كه دارد همانا كفر است بدليل اين كه انكار نبوت آن پيامبر انكار خداي متعال است يعني انكار اين است كه خدا چنين رسولي را نفرستاده است. لذا وقتي پيروان اديان ديگر معتقد به نبوت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نباشند در حقيقت انكار آن حضرت را نموده اند و بر آن كافر شده اند و در اسلام نجاسات متعددي مطرح است كه يكي از آنها كفر و انكار نبوت پيامبر اسلام است و به همين خاطر نجاسات آنها يك نجاست ذاتي نيست بلكه به خاطر انكار نبوت پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ است و نجاست عرضي است.

نكته سوم:حقانيت يا غير حقانيت دين و آئيني دائر مدار قلت و كثرت افراد و مؤمنان به آن نيست و ربطي به نظام آفرينش ندارد اولا به دليل اين كه نظام آفرينش عالم بر اساس حكمت الهي جريان دارد نه بر اساس مقولاتي هم چون كثرت و قلت. ثانياً نظام آفرينش در دعوت به دین نژاد پرستانه عمل نمي كند بلكه معتقد است كه به حكمت و موعظه حسنه و جدال احسن بايد مردم را به آئين حق دعوت كرد و ثالثا:فرمايش شما يادآور اين فكر زمان انبياء است كه باور كردنش سخت بود كه يك نفر از ميان آنها با سهم يكي به نبوت مبعوث شود. اين كه از ميان خيل مردم يك نفر به نبوت مبعوث شود آيا بايد گفت باور كردنش سخت است كه نظام آفرينش به گونه اي سامان يافته كه تنها يك نفر از ميان آن همه قوم به رسالت مبعوث شود؟ لذا نمي توان اقبال و عدم اقبال به آئيني را متوقف به نظام آفرينش ساخت و كثرت و قلت نمي تواند ملاكي براي تشخيص حقانيت يك دين و مذهبي قلمداد شود.

نكته چهارم:پيروان مذهب شيعه در طول تاريخ به واسطه پيروي از امامان خود آن قدر درخشش داشته و دارند كه انكار آن بسان انكار خورشيد در روز روشن است كه به عنوان نمونه مواردي را ذكر خواهيم كرد بعلاوه نبايد گمان برد كه آئين اسلام و تشيع بسان يك المپيك است كه بايد در تمام رشته ها دنبال مقام و رتبه بود در عين حالي كه انتظار شيعيان از مذهب خود در اين موارد نيست بلكه آنها به دنبال كسب سعادت دنيوي و اخروي خود هستند. و از مذهب خود چنين انتظاري دارند. با اين حال هم درخششهاي زيادي را به ثبت رسانده اند واز این گذشته  در طول تاريخ ستم هاي خلفاي بني اميه و بني عباس بر شيعه را فراموش نكنيد كه صفحات تاريخ از آن ستم ها پر است. كساني كه به جرم شيعه علي ـ عليه السلام ـ بودن دار زده شدند و شيعيان علي ـ عليه السلام ـ از حق اولي خود و سهم بيت المال هم ممنوع بودند. گذري كوتاه بر تاريخ تشيع گواه صادقي بر اين مدعا است. هزاران منبري كه دشنام بر امير المؤمنان را جايز ميشمردند و كسي حق نداشت به عنوان شيعه علي(ع) فضائل رسيده از پيامبر را در مورد آن حضرت نقل كند! چرا اينك برخي انتظار دارند حقانيت تشيع را به كثرت پيروان آن گره بزنند.
نكته پنجم: شيعه بدليل تأسي از پيامبر اسلام و عمل به دستورات قرآن در مورد اهل بيت به آنها اقتدا كرده و از كمي ياران خود  هراس به دل راه نخواهند داد چرا كه در مسير سعادت تأسي از كساني كه درب شهر پيامبرند نگراني ندارد.
در اين جا به يك نمونه معاصر از درخشش اين مذهب كه به خاطر پيروي از اين آيين به دست آورده اند اشاره اي كوتاه مي نماييم.
مطالعه انقلاب هايي كه در جهان به وقوع پيوسته است و تاريخ به عنوان يك انقلاب و رويداد مهم در عرصه بين الملل به حافظه خود سپرده است اندك و از انگشتان يك دست تجاوز نمي كند كه انقلاب فرانسه و روسيه از همين باب است يكي از انقلاب هاي بزرگي كه تاريخ هم اكنون شاهد جريان آن است و هر روزهم  بر تلاطم امواج آن افزوده مي شود
انقلاب بزرگ اسلامي ايران است كه به رهبري يك شخصيت شيعي به وقوع پيوست و طوفاني به راه انداخته است كه با تسخير تمام سنگرهاي كليدي جهان در انتظار برپايي حكومت صالحان بر زمين است و ثمرات مباركي كه از اين انقلاب براي تمام آزادي خواهان رسيده است استقلال و آزادي است و مبارزه با طاغوت هاست و از جمله ثمرات آن شكوفايي علم و دانش در اين سرزمين مقدس است كه فناوري هسته اي و سلول هاي بنيادي و صدها درخشش علمي از ثمرات توليد علم اين كشور شيعي است و جهانيان امروز اين كشور شيعي را به عنوان يك ابر قدرت منطقه اي و تأثير گذار بر جريان هاي سياسي و اسلامي مي شناسند.
در اين جا دلايل نقلي عقلي حقانيت شيعه و اسلام را باز گو مي كنيم و قضاوت را به عهده شما پرسشگر گرامي مي گذاريم و از اطاله كلام عذر ميخواهيم.

دلايل عقلي حقانيت مذهب شيعه

. حكم كلي عقل اين است هر مذهبي كه پيشوايش به پيامبر و منبع وحي نزديك باشد به حق هم نزديك است، قرآن و سنت مي گويند اهل بيت (ع) چنين بوده اند، پس مذهب شيعه كه برگرفته از صميم اسلام و پيامبر و اهلبيت است برحق است.

پاسخ تشريحي:

عقل بطور كلي چنين حكم ميكند كه هر مذهبي كه امام و پيشواي آن از جانب وحي معرفي شده باشد، معصوم و به پيامبر نزديك باشد مؤيد به علم الهي و صالح براي امر امامت باشد. چنين مكتب و مذهبي بر حق است. اين كبري كلي را قرآن كريم و روايات بسياري از منابع اهل سنت و شيعه در مورد مذهب شيعه دوازده امامي تأييد ميكنند: به تعدادي از آيات و رواياتي كه حكم كلي عقل را منطبق بر عقيده شيعه در مورد امامت و پيروي از معصوم و اينكه پيشوايان اين مذهب مورد عنايت خاص الهي و منصوص و معرفي شده از جانب وحي اند اشاره ميشود و منابعي از اهل سنت در پاورقي جهت مطالعه و تحقيق مطلب ذكر ميشود.
۱-اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً(1)۲- يا ايّها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم

...(2) فخر رازي از علماي معروف اهل سنت از اين آيه معصوم بودن اولوالامر را استفاده كرده(3)كه كاملاً صحيح است. اما اينكه اولوالامر معصوم چه كساني هستند قرآن و سنّت ائمه اهل بيت عليهم السلام را معرفي مي كنند. قرآن آياتي متعدد دارد كه شأن نزول و يا مصداق آن ائمه اهل بيت عليهم السلام است. به عنوان مثال: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت...(4) كه به تفسير ابن كثير، ج 3، ص 491، شواهد التنزيل: حاكم حسكاني، ج 2، ص 18. المستدرك علي الصحيحين: حاكم نيشابوري، ج 3، ص 148 و... مراجعه فرماييد تا معلوم شود كه امامان اهل بيت معصوم اند.
اما در سنت نيز روايات متعددي وارد شده است به عنوان مثال:

 حديث منزلت(5)، حديث اطاعت(6)ميگويند: علي عليه السلام به منزله هارون به موسي نسبت به پيامبرعليه السلام است و اطاعت علي عليه السلام اطاعت از پيامبر و اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست كه مضمون آيه شريفه اطاعت را تفسير و بيان ميكند.
روايتي را فخر رازي نقل ميكند كه بهترين شاهد و مؤيد براي حكم عقل است كه بايد از علي عليه السلام پيروي و تبعيت كنيم چون مورد اطمينان و تأييد وحي است. "...فقد ثبت بالتواتر، و من اقتدي في دينه بعلي بن ابيطالب فقد اهتدي و الدليل عليه قوله (ص) اللهم ادر الحق مع علي حيث دار... ومن اتخذ عليّاً اماماً لدينه فقد استمسك بالعروة الوثقي في دينه و نفسه"(7) يعني.... به تواتر ثابت شده که هر كسي در امور دينش به علي بن ابي طالب اقتدا كند هدايت يافته است و دليل اين گفتار حديثي از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم است كه فرمود: خدايا حق را به دور علي بچرخان هر جا علي عليه السلام بچرخد... و هر كسي كه علي عليه السلام را امام و پيشواي ديني خود قرار دهد به ريسمان محكمي در دين و در نفسش چنگ زده است.
سبط بن الجوزي از ابي سعيد خدري نقل ميكند كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام نگاه ميكرد و مي فرمود: اين مرد و شيعيان او در قيامت از نجات يافتگان هستند(8).
آيت الله جعفر سبحاني دو دليل عقلي مي آورند كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم امام و پيشواي مسلمين را معرفي كرده است و حق انتخاب رهبر و پيشوا را به عهده مردم نگذاشته است و مسلم است كه مذهبي بر حق خواهد بود كه از شخصي معرفي شده از ناحيه وحي متابعت و پيروي كند.
عقل بديهي حكم ميكند كه اگر فرد مصلحي با زحمات زياد طرحي و روش جديدي را براي جامعه بشري ابداع كند حتماً براي حفظ و استمرار آن چاره مي انديشد. پيامبر كه از بيان كوچكترين مسايل مربوط به سعادت بشر دريغ نكرده چگونه معقول است در مورد رهبري كه سرنوشت ساز است سكوت كند (و يا اينكه انتخاب را به مردم واگذار كند در حالي كه خودش از همه بهتر به شخص واجد شرايط آگاه است.
خطر سه گانه مثلث دوم، ايران و منافقين به اضافه نظام قبيله ای عرب متعصب به روشني لزوم معرفي و نصّ منصب امامت را اثبات ميكند. لذا بوعلي سينا(9)ميگويد: تعيين جانشين از طريق نص پيامبر بر آن به واقع نزديكتر است چون با تعيين جانشين هر نوع نزاع و اختلاف ريشه كن ميشود.(10)


دلايل نقلي (سنت) برحقانيت مذهب شيعه

روايات و احاديث فراواني در منابع مهم اهل سنت و تشيع داريم كه صريحاً دستور داده اند از امامان اهل بيت عليهم السلام پيروي كنيد و راه نجات را منحصر در پيروي از آنها كرده است به ذكر چند نمونه آنهم از منابع اهل سنت بسنده ميشود.
اول- حديث ثقلين: در منابع متعدد اهل سنت به عباراتِ مختلف وارد شده كه مفاد تمام آنها يكي است و ميگويند نجات و سعادت و نيفتادن در شقاوت و گمراهي در تمسك به قرآن و اهل بيت است. يعني قرآن به تنهايي كافي نيست بلكه مفسر و مبيّن معصومي كه مورد تأييد وحي باشد (قرآن ناطق) لازم است.
قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً وانهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض(11)».
در اينكه مراد از عترت و اهل بيت عليهم السلام علي عليه السلام و فاطمه زهراعليها السلام و يازده فرزندشان ميباشد جاي شك نيست. در منابع مهم اهل سنت تفسير اهل بيت وارد شده است كه به عنوان نمونه به يك مورد اشاره مي شود.
فخر رازي مي گويد: هنگامي كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم با آن عباي موئين سياه بيرون آمد (براي مباهله) حسن عليه السلام را نيز در آن داخل ساخت و حسين عليه السلام آمد او را نيز داخل ساخت و علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام آمدند سپس فرمود: "انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً" فخر رازي در مورد صحت اين حديث ميگويد: گويا اين حديث مورد اتفاق علماي تفسير و حديث است(12).
ابن حجر هم ميگويد: آيه شريفه "انّما يريد اللّه ليذهب..." را اكثر مفسرين در حق علي عليه السلام و اولادش مي دانند(13).
چنانكه در منابع متعدد اهل سنت از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده كه فرمودند: "انّ وصيّيّ و الخليفة من بعدي عليّ بن ابي طالب عليه السلام و بعده سبطاي: الحسن ثم الحسين يتلوه تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار... اذا مضي الحسين فابنه عليّ فاذا مضي عليّ فابنه محمد فاذا مضي محمد فابنه جعفر فاذا مضي جعفر فابنه موسي فاذا مضي موسي فابنه علي فاذا مضي علي فابنه محمد ثم ابنه عليّ ثم ابنه الحسن ثم الحجة ابن الحسن فهذه اثنا عشر ائمة عدد نقباء بني اسرائيل"(14)
ابن جوزي شعر معروفي را مي آورد كه در آن اسامي دوازده امام بصراحت آمده است و شعر مذكور برگرفته از احاديث نبوي است(15). همينطور در كتاب ينابيع المودة از اكثر صحاح ستة حديث پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم كه خلفاي بعد از خود را دوازده تن معرفي ميكند را نقل مي كند و بدنبال آن احاديثي را كه به صراحت اسامي دوازده امام مورد قبول شيعه  را بيان مي كند آورده است(16).
دوم - قرآن كريم دستور ميدهد كه يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه وكونوا مع الصادقين(17)با راستگويان باشید لازمه آن وجود صادقين در هر زماني است(18). حاكم حسكاني(19)احاديثي آورده كه صادقين در آيه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و علي عليه السلام و يا خاندان گرامي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم هستند كه به عنوان نمونه به يك حديث اشاره ميشود: از مالك بن انس از نافع از عبداللّه بن عمر روايت كرده در قول خداي تعالي: "اتقوا اللّه و كونوا..." گفت خداوند تمامي اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را فرمان داده كه از خدا بترسيد. سپس به آنان گفت: با صادقان يعني با پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و اهل بيت گرامي وي باشيد(20).
همراهي با اهل بيت يعني اطاعت و پيروي از آنها مخصوصاً در امور دين و مذهب.
سوم- قرآن كريم در مقام معرفي بهترين اهل عالم مي فرمايد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية جزاؤهم عند ربّهم جنات عدن من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضي اللّه عنهم و رضوا عنه(21)احاديث وارده كساني را كه خداوند از آنها راضي است و آنها از خدا راضي اند علي عليه السلام و شيعه او را معرفي مي كنند به عنوان نمونه خوارزمي از علماي اهل سنت در باب آيات نازله در حق علي عليه السلام اين حديث را ذيل آيه فوق از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نقل ميكند... "انت و شيعتك و موعدي و موعدكم الحوض اذا جثت الامم للحساب تدعون غراً محجلين" يعني يا علي مراد از خير البريه در آيه شريفه تو و شيعيان تو اند وعده گاه من و شما كنار حوض كوثر است در وقتي كه خلايق براي حساب جمع شوند و شما سفيد رويان باشيد.(22)
اين حديث را تعداد زيادي از علماي اهل سنت در كتاب هايشان نقل كرده اند به عنوان نمونه شواهد التنزيل(23)، كفاية الطالب(24)، تذكرة الخواص(25)و... علامه سبط بن جوزي نقل مي كند كه رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام نگاه مي كرد و مي فرمود: "هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة"(26).
بديهي است كه تا مذهب و امام و رهبر انسان در دنيا به حق و رستگار نباشد، امكان ندارد در آخرت از فائزون باشد.
خلاصه: احاديث و روايات به تبع قرآن مذهب و روش كساني را تأييد ميكند كه از امامان و پيشوايان معرفي شده از جانب وحي پيروي كنند و مذهب شيعه پيرو پيامبر و ائمه اهل بيت هستند. حديث ثقلين، حديثي ذيل آيه "كونوا مع الصادقين"، حديث ذيل آيه خير البرية و صدها حديث ديگراین مطلب را  تأييد مي كنند.

سوال:
پيروان همه اديان از آموزه‌هاي ديني و كتاب مقدس خود دفاع مي‌كنند، زردشتي‌ها، مسيحي‌ها، يهودي‌ها، هم چنين بودايي و هندو و غير اينها، هر يك همانند مسلمان‌ها دين خودشان را حق مي‌دانند و بقيه را باطل و خرافه مي‌پندارند، با توجه به اين موضوع به چه دليل مي‌توان گفت: تنها اسلام دين حق و مورد رضايت خدا است و ساير اديان باطل است؟ چون اگر گفته مستند به آيات و روايات باشد مورد قبول غيرمسلمان نيست.

حقيقت‌‌جوئي و حق‌طلبي يكي از ويژگي‌هاي مهم بشريت است. دستيابي به حق معلول عوامل و شرايطي است كه بايد انسان حق‌طلب همواره درصدد فراهم كردن آن باشد. معيارهايي كه حقانيت دعاوي را اثبات مي‌كند، بايد شناخت. و ادعاي خود را با آن سنجيد. اسلام به عنوان دين حق و تأمين كننده سعادت و خير حقيقي انسان‌ها، با معيارهاي خردپذيري، جامعيت و كمال، مورد ارزيابي و سنجش قرار گرفته است. و با شاخصه‌هاي مزبور مطابقت دارد و منطقاً از حقانيت برخوردار است. براي اينكه بتوانيم حقانيت دين اسلام را به گونه مختصر به اثبات برسانيم، بحث خود را در محورهاي: خردپذيري گزاره‌ها و آموزه‌هاي دين اسلام، جامعيت دين اسلام و كمال و خاتميت اين دين متمركز مي‌كنيم.

الف. خردپذيري دين اسلام

آموزه‌هاي هر ديني كه با خرد و عقل همساني داشته باشد، نشانه آن است كه از حقانيت برخوردار است. زيرا عقل و دين هر دو از سوي خداوند متعال به انسان عطا شده است و خداوند كه عالم به نيازهاي او است، ‌عقل و دين را تأمين كننده سعادت و خير حقيقي او قرار داده است و لذا معنا ندارد كه ديني از سوي خداوند تشريع شود و با عقل، كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده است، در تنافي و تعارض باشد. بر اساس حكمت خداوند و قدرت بي‌پايان او در مي‌يابيم كه آموزه‌ دين حق، همواره بايد با عقل و خرد هماهنگ و همساز باشد.
وقتي آموزه‌هاي دين اسلام در پيش آفتاب عقل قرار مي‌گيرند، مشخص مي‌شود كه هيچگونه تعارض و تضادي ميان آنان وجود ندارد.
چنان كه برخي از خاورشناسان معترف‌اند كه: «اسلام از مطالبي كه با عقل و خرد سالم در ستيز است، كاملاً منزه است. در حالي كه مطالب عقل‌ستيز در ميان اديان نمونه‌هاي زيادي دارد(27
در اسلام مزيد بر اينكه تمام اصول اعتقادي اسلام خردپذيراند، هيچ گزاره و آموزه‌اي در سراسر قرآن و متون ديني آن يافت نمي‌شود، كه با عقل در ستيز و تضاد باشد به همين جهت عده‌اي از مستشرقان اذعان كرده‌اند كه قرآن اضافه بر همه محسنات، دو نكته اساسي و قابل توجه دارد: الف. هيچگاه در قرآن صفات نقص و جنبه‌هاي اغراض و هواهاي نفساني، به خداوند نسبت داده نشده است. ب. هيچ بياني كه با اخلاق و تقوي معارض باشد. در قرآن وجود ندارد. قرآن به حدي از اين نواقص منزه است كه به كوچكترين تصحيح و اصلاحي نيازي ندارد. برخلاف كتب يهود(28
ب. جامعيت دين اسلام

جامعيت دين اسلام، نسبت به اهداف و رسالت آن قابل بررسي است. بنابراين معناي جامعيت اسلام، اين نيست كه تمام نيازهاي مادي و معنوي بشر از قبيل صنعت و تجارت و توليد و... از متون ديني قابل استحصال است. و انسان از تدبر و تفكر در شيوه‌ها و روش‌هاي زندگي بي‌نياز باشد. اسلام نيامده است كه انديشه و تلاش بشري را در راه كسب تجربه و مهارت افزون، جهت آسايش و رفاه بيشتر، تعطيل كند، و برنامه ثابت و غيرقابل تغيير براي امور متعارف بشر، تحميل كند. بلكه اسلام براي هدايت و تأمين سعادت واقعي بشر، برنامه دارد. و براي اينكه هدايت و سعادت واقعي بشر فراهم شود. هيچ چيزي را فروگذار نكرده است».(29) روي اين حساب، دين اسلام در زندگي دنيائي چه در مسائل فردي، و چه در مسائل اجتماعي دخالت مي‌كند. ولي دخالت دين هرگز به معني نفي و طرد، علوم تجربي و فنون مختلف در ابعاد گوناگون نيست. بلكه دخالت اسلام براي آن است كه انسان هم در مسائل فردي خود جهت‌دار و هدفمند حركت كند و هم در مسائل اجتماعي خود به سوي اهداف متعالي و كمال‌بخش به پيش برود.
بنابراين در جامعيت دين اسلام، نكات ذيل را مي‌توان معيار قرار داد

۱-  قرآن و اسلام، شعار و قانون جهاني و عمومي داشته باشد. مخصوص يك ملت و يك نژاد نباشد، بلكه گسترة وسيع جغرافيايي انسانيت را شامل باشد.
۲-تمام نيازهاي اصيل فطري و طبيعي انسانها را در برگيرد.

۳-قانون و دستورات اسلام و نيز آموزه‌هاي معرفتي او واقع بينانه، عادلانه و مفيد باشد.
ارزيابي جامعيت اسلام

الف. قرآن خود را كتاب جهاني معرّفي مي‌كند: و ما هو الا ذكر للعالمين.(30) قرآن جز يادآوري براي جهانيان نيست: جاويد و پربركت است خدايي كه قرآن را بر بنده‌اش فرو فرستاد. تا براي تمام جهانيان هشدار و انذاري باشد.
اين قرآن به من وحي شده است. تا با اين قرآن، شما را و كساني را كه پيام قرآن به آنان مي‌رسد، بيم دهم.(31) آياتي كه شعاع هدايت و مسئوليت قرآن را روشن مي‌كند، فراوان است. از همين آيات فوق به دست مي‌آيد كه قرآن كتاب جهاني است. نه مخصوص يك نژاد و قوم. پس يكي از معيارهاي جامعيت قرآن جهاني بودن است، و قرآن خود را جهاني معرفي مي‌كند.
ب. قرآن شامل نيازهاي فطري و طبيعي بشر است. قرآن قانون كلي هدايت است و براي هدايت و سعادت انسان تمام ابعاد وجودي انسان را مدنظر قرار داده است، «قرآن به سوي حق و به راه راست هدايت مي‌كند».(32) و بر جامعيت خود گواهي مي‌دهد: اين كتاب را كه شامل همه امور است، بر تو فرستاديم. قرآن كتاب هدايت و رحمت و بشارت براي مسلمانان است(33)
اسلام دين فطري است، خصوصيت دين فطري، اين است كه تجهيزات وجودي انسان لغو نگردد، بلكه حق هر يك از آنها ادا شود. و جهازات مختلف و متضاد، مانند قواي گوناگون عاطفي و احساسي، كه در هيكل وي قرار داده شده است. تعديل شده و به هر كدام از آنها، در حدي كه مزاحم حال ديگران نباشد، رخصت عمل داده شود. در نتيجه بر انسان عقل حكومت كند نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس»(34). با اين فرض، اسلام دين فطري است. چنان كه فرموده: «پس روي خود را متوجه آيين خالص و حق‌گراي پروردگارت كن. اين فطرتي است، كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگوني در آفرينش الهي نيست، اين است آيين استوار.(35)
پس دين حق هم جامع است، و هم جاودانه. در واقع به رسميت شناختن انواع نيازهاي انسان، اعم از مادي و معنوي و تعديل و پرورش آنها، اسباب وعوامل جاودانگي يك دين را ممكن مي‌سازد. روي اين حساب، اسلام با رسميت دادن به تمام نيازهاي بشري و تعديل آنها، از حقانيت برخوردار است. به همين جهت «ژول لابوم فرانسوي»(36) مي‌گويد: اسلام بر اساس قوانين جاري در طبيعت، اميال غريزي و فطري را رسميت بخشيده و به آن در حد اعتدال و تا مرز ضرورت جسمي و روحي، اهميت داده است. و حتي دستور صريح داده است كه اميال و غرايز خود را اعمال كنيد،‌ برخلاف زهد و اعراض از دنيا كه شيرازه اغلب مذاهب دنيا است. از اين قبيل است، اصل قصاص، براي تشفّي غريزه خشم و انتقام معقول و مباح بودن جنگ براي ادامه بقاء، طلاق و تعدد زوجات و محكوم كردن فقر و اجازه دادن به افراد براي مبارزه عليه فساد و ظلم، زيرا تمام اين اميال از نيازهاي فطري و طبيعي نشأت مي‌گيرد. اسلام براي پيروانش تمام ويژگي‌هاي ملل زنده و جوامع شايسته را در عروج به مراحل تكامل انساني درنظر گرفته است(37)
تناسب آموزه‌ها و گزاره‌هاي اسلام با نيازهاي اصيل بشري

:حيات انسان داراي دو بعد مادي و معنوي است. و هر بعد وجود انسان ويژگي‌هايي دارد كه بر اساس آن مي‌توان گفت نيازهاي اصيل انساني سه دسته است:

۱. تفكر. 2. غرايز. 3. عواطف و احساس. و هر كدام از اينها در قالب و نمادهاي خاصي ظهور و بروز مي‌كند و مي‌توان آنها را به صورت ذيل مطرح كرد:

۱. نيازهاي عقلاني و اخلاقي، از قبيل عدالت‌خواهي، راستي‌ستائي، حق‌خواهي و حقيقت‌جوئي.

۲-. نيازهاي طبيعي و غريزي مانند خوراك، پوشاك، مسكن و علاقه به جنس مخالف.
۳- نيازهاي عاطفي و احساسي، مانند دوستي و محبت، انس و الفت، همكاري و ابراز همدردي.


مهمترين و شاخص‌ترين تعاليم اسلام، در توصيه به تفكر و تعقل است. در واقع از نظر اسلام، وقتي شايستگي براي انسانيت پيدا مي‌شود كه وي اهل فكر و انديشه باشد، «بدترين جنبندگان در نزد خدا افراد كر ولالي‌اند، كه نمي‌انديشند».(38) و در موارد متعددي تفكر را غايت و مقصد نزول قرآن، معرفي مي‌كند «و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است، براي آنها، روشن سازي! شايد آنان بيانديشند(39) جايگاه عقل و خرد در اسلام در بلندترين موقعيت ممكن است. لذا علي ـ عليه السّلام ـ فرموده است: به سبب عقل، ژرفاي حكمت به دست مي‌آيد، و با حكمت ژرفاي عقل به دست مي‌آيد. و با تدبير و سياست نيكو، ادب شايسته ايجاد مي‌شود و انديشيدن، زندگيِ دلِ آگاه است.(40)

اسلام و عدالت

قرآن يكي از بنيادي‌ترين اهداف رسالت و بعثت پيامبران را ايجاد قسط و عدالت معرفي مي‌كند.(41) و درجايي ديگر صريحاً مي‌گويد: «به درستي كه خداوند بر عدل و احسان فرمان مي‌دهد.(42)

اسلام و راستي‌گرايي

آياتي كه در تمجيد صدق و در مذمت ونكوهش كذب وارد شده است، بسيار فراوان است. امّا در اين ميان از باب نمونه به اين آيه اكتفا مي‌كنيم: «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، تقواي خدا را پيشه كنيد و با راستگويان باشيد(43)
مهم اين است كه در رأس هرنکته ای اخلاق عدالت و صداقت نهفته است، قرآن و ساير منابع اسلامي تأكيد تمام بر اخلاق دارد. لذا خداوند وعده داده است كه حق را ياري و تثبيت خواهد كرد و منكران حق را نابود خواهد كرد.(44)
اسلام و نياز طبيعي

بهره‌ات را از دنيا فراموش مكن، و احسان بورز، چنان كه خداوند بتو احسان ورزيده است...».(45)

اسلام و نيازهاي عاطفي و احساسي

از نشانه‌هاي او اين است كه از نوع خودتان برايتان همسران آفريده تا با آنها آرامش بگيريد. و ميان‌تان دوستي و رحمت برقرار كرد. و اين براي گروه خردورزان، نشانه‌اي است(46) اسلام توصيه اكيد به همكاري و تعاون دارد.(47) و حتي تلاش جهت نجات يك انسان به منزله نجات تمام مردم تلقي شده است. چنان كه تجاوز و قتل انسان بي‌گناه به منزله قتل همه مردم، مذموم و محكوم شناخته شده است.(48) و بلندي عاطفه و احساس انساني در تعاليم اسلامي به چشم مي‌خورد. اسلام در عين اينكه بهره گيري از دنيا را حلال كرده است، امّا هميشه حد و مرز بهره‌وري و لذت‌‌جوئي را با عدالت و فضائل اخلاقي تعيين كرده است. انسان در سايه چنين تدبيري به آرماني‌ترين وضع ممكن رشد خواهد كرد.

ج. خاتميت و كمال دين اسلام

مقصود از كمال و خاتميت دين اسلام، اين است كه آموزه‌ها و گزاره‌هاي اسلام، مزيد بر اينكه خردپذير، و جامع مي‌باشند، در كمال نهائي هم قرار دارند، يعني هيچ قانون و ديني بالاتر و برتر از دين اسلام قابل تصور نمي‌باشد. اگر واقعا ثابت شود كه احكام و دستورات ديني و معارف اسلامي از همه مكاتب و اديان الهي و هم چنين از انديشه‌ها و مكاتب انساني برتر است. منطقاً حقانيت دين اسلام هم ثابت خواهد شد. به نظر مي‌رسد كه برای این منظور دليلي روشنتر و مقبول‌تر از كامل بودن و بهتر بودن تعاليم و احكام اسلام، نتوان پيدا كرد.
معناي خاتميت دين اسلام اين است، كه اين دين تمام ساز و كار لازم و كامل را براي هدايت و سعادت انسان فراهم كرده است. پس نيازي نيست كه دين و شريعت جديد، براي انسانها از طرف خداوند آورده شود. در اين صورت مي‌توان گفت ميان كمال و خاتميت دين رابطه تلازم برقرار است. هر گاه دين و شريعتي در نهايت مطلوب و كمال خود باشد، آخرين شريعت هم خواهد بود.(49)
زيرا يكي از دلائل تجديد شريعت عدم كمال آن است. در اسلام چون مزيد بر حقايقي كه در شرايع قبلي وجود دارد، حقايق و تعاليمي مناسب با سطح درك و استعداد بشري براي هميشه مطرح شده است. از اين رو اين دين، به دليل قابليت افراد زمان نزول قرآن، مبني بر حراست و حفاظت از متون، خطاناپذيري وحي، دستخوش تحريف و تغيير بدخواهان نخواهد شد. پس دليلي از اين جهت كه بايد پيامبر ديگر براي خالص كردن و تهذيب دين بيايد، وجود ندارد. و از سوي ديگر بر اساس ملائمت دستورات ديني با فطرت و طبع انساني و نيز عمق و ژرفاي آن، امكان شريعت جديد منتفي مي‌شود.

دليل خاتميت و كمال دين اسلام

براي اثبات خاتميت و كمال شريعت اسلامي مي‌توان به عقل و نيز تصريحات متون ديني استدلال كرد.

 اسلام تعاليمي را در حوزه‌هاي مختلف، كه سعادت و هدايت انسان به آن بستگي دارد، بيان كرده است كه عقل صريح، امكان وجود معرفت برتر و بالاتر از آن را ناممكن مي‌داند. مثلاً درباره صفات ذات باري و توحيد آن، آموزه‌هاي اسلامي در حد نهائي كمال است. زيرا در توحيد الهي تنها شريك و مانند نفي نشده است بلكه حتي تركيب خارجي و عقلي از خداوند نفي شده است. توحيد الهي در اسلام به گونه‌اي تصوير شده است، كه متفكرين از فلاسفه اسلامي آن را به وحدت حقه حقيقيه تعبير كرده اند.(50) چنين آموزه‌اي در باب توحيد ذات باري نه تنها در اديان ديگرنبوده بلكه مافوق تصور افراد آن زمان بوده و نيز برتر از آن ممكن نيست.
و اينكه خداوند يگانه به وحدت حقه است و بسيط، و صرف الوجود است. و هيچ كمالي در عالم نيست مگر اينكه در خداوند آن كمال برتر و بهتر موجود است. و كمالات ذاتي خداوند در عين اينكه بي‌نهايت است، امّا از هم متمايز نمي‌باشد، زيرا او صرف وجود، ‌و بساطت محض است.(51)
توحيد الهي شامل توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد افعال، توحيد در خالقيت و ربوبيت و توحيد در عبادت و طاعت است. و منشأ انديشه توحيدي اسلام بساطت ذات و صرافت وجود باري تعالي است. و معروف است كه «صرف الشيء لا يتثنّي و لا يتكّرر». وجود صرف، و خالي از هر نقص و عدم تكرارپذير و تعددپذير نيست. و سخنان امام علي ـ عليه السّلام ـ در خطبة اول نهج البلاغه، اوج بيان توحيد قرآني است.(52)
جان ديون پورت، در عظمت توحيد قرآني گفته است: ديني كه به وسيله قرآن تأسيس شده است، عبارت از يك توحيد تام و تمام است و در توضيحاتي مقدماتي قرآن راجع به خداشناسي هيچ نوع جمود و غموضي وجود ندارد. خدايي كه قرآن وصف مي‌كند، جهان را با قانون وضع شده خود اداره مي‌كند، ‌در عين حال خودش بنفسه با عظمت و غيرقابل درك و قائم بالذّات است. و قوه‌اي است هميشه حاضر و نيروئي است هميشه خودكار.(53)
وقتي بر آموزه‌هاي توحيدي اسلام، هيچ بيان بهتر و برتر قابل تصور نباشد، به تعبير قرآن فماذا بعدالحق الا الضّلال فراتر از حق جز گمراهي نخواهد بود.(54) پس بايد به حكم عقل، ‌بر حقانيت توحيد اسلامي اذعان كرد. و هر بياني كه در تعارض با خداشناسي و توحيد قرآني باشد، ضرورتاً نادرست و باطل خواهد بود.

معاد قرآني

ضرورت، وجود معاد مقتضاي حكمت و عدالت الهي است. و بدون معاد سعادت واقعي و خير حقيقي انسان فراهم نمي‌شود. قرآن بر ضرورت معاد تأكيدات فراوان دارد. و نيز براهين متعدد بر حتميت آن ارائه كرده است.(55)
از نظر قرآن، معاد هم جسماني و هم روحاني است، قيامت و معاد، براي آن است كه عدالت واقعي الهي عملي شود. بشارت‌هاي الهي براي بهشت، و هشدارهاي تكان دهنده براي احتراز از جهنم همگي در نهايت مطلوب مطرح شده است. مكاتب بشري يا منكر معادند،‌ يا اينكه درباره معاد سكوت مي‌كنند. طبيعي است كه تعاليم بدون معاد نه عادلانه است و نه ضمانت و تعهد در اجرا دارند. امّا ساير اديان هيچ گاه توصيف‌شان از معاد به شفافيت و صراحت قرآن نمي‌رسد: هيچ انساني نمي‌داند چه چيزهايي كه مايه روشني چشم اوست، براي او پنهان نگهداشته شده.(56)
پس مي‌توان گفت كه معاد قرآني كاملترين و زيباترين صورت ممكن براي سعادت و سرنوشت جاوداني انسان است و حقانيت اسلام عقلا و منطقاً در اين باره ترديدپذير نيست.(57)

پيامبران از منظر قرآن

جايگاه پيامبران در امر ديانت، ‌جايگاه رفيع و بلندي است. آنها حاملان وحي و شريعت‌اند. به همان اندازه كه شريعت و وحي بايد، سعادت‌آفرين عادلانه و هدايتگرانه باشد. بايد رسانندگان آن هم پاك و منزه از خطا و اقدامات ضد هدايت باشند. و اولاً پاكي و بلندي وحي و شريعت صدمه مي‌بيند.
از نظر قرآن، پيامبران، انسان‌هاي شايسته صبور، شكور و مطيع خداوند‌ند. برگزيدگان از ميان بشرند، لحن قرآن در بيان اوصاف انبياء، لحن تعظيم و تكريم، اعتمادانگيز و اطمينان‌بخش است، ‌به طوري كه انسان به سخنان انبياء به عنوان مضمون وحي الهي توجه مي‌كند و هرگز با وصفي كه قرآن درباره انبياء دارد يا در حراست و امانت‌داري پيامبران نسبت به ابلاغ صحيح و درست پيام الهي هيچ ترديدي منطقي نيست. امّا در ميان اديان ديگر آنچه كه اكنون در متون مقدس آنها موجود است، هيچ اعتمادي و اطميناني به انبياء نمي‌شود، واقعاً گزارشات كتاب مقدس نسبت به انبياء شرم‌آور و دور از منطق است.(58)
روي اين حساب توصيف و تكريم انبياء در قرآن به گونه‌اي است كه بالاتر از آن نادرست است، زيرا از عبوديت خارج مي‌شوند و فروتر از آن هم نادرست است، زيرا منطقاً به گفتار و كردارشان به عنوان پيام‌آور وحي اعتماد نمي‌شود. پس قرآن در اين مورد از حقانيت برخوردار است.

قرآن و اصول اجتماعي

اساس اصول اجتماعي اسلام، عدالت و فضيلت انساني است. بيان قرآن در مسائل اجتماعي در عين اينكه جامع است. كامل هم مي‌باشد و به گونه‌اي روابط اجتماعي را تقرير و تبيين كرده است، ‌كه هم اخلاق و عدالت را تأمين مي‌كند و هم بهره‌وري انسان از امكانات مادي را، و نيز روحيه همكاري و تعاون و حفاظت از حقوق افراد را. عدالت اسلامي در اين است كه در تعارض ميان حقوق جمع و فرد جانب جمع را اولويت مي‌دهد. به صورت كلي برنامه اجتماعي اسلام حد وسط ميان عدالت و اخلاق از يك سو و حقوق و بهره‌وري مردم از امكانات و لذائذ مادي، ‌از سوي ديگر است. و حق جز همين اعتدال نيست، قرآن فرموده: «شما را اين چنين، امت وسط قرار دادم تا شما گواهان بر ساير مردم باشيد..(59)
بحث تفصيلي اصول اجتماعي اسلام خارج از حوصله اين نوشتار است. امّا با توجه به آيات قرآن در اين باره به دست مي‌آيد كه اسلام به قضاوت خرد راه معتدل ارائه كرده است. و عقل مي‌گويد: جز اين راه هر راه ديگر باطل است.(60)
گوستاولوبون فرانسوي مي‌گويد: «.. مسيو هو تينجر، ‌فهرست كاملي از اخلاق كريمه و آداب پسنديده‌اي كه در اسلام موجود است، تدوين كرده است،‌كه صرفنظر از بحث طرفداري از اسلام، به راستي اين فهرست، ‌شامل آخرين دستوراتي است كه ممكن است براي تهذيب اخلاق و جلوگيري از رفتار ناپسند يك انسان، ‌تدوين كرد.(61)
پروفسور مارسل بوازار مي‌گويد: اسلام با هدفهاي والا و متعالي خود حقوق و آزادي انسان را به بهترين صورت رعايت كرده است، و به دنبال جامعه‌اي است كه در آن از برتري و امتياز طبقاتي و نژادي اثر و نشانه‌اي نيست. عدالت اسلامي پديده فراگيري است... هنوز ارزشهاي قرآن ... بدون كوچكترين ترديد، دست نخورده باقي مانده است و فعليت نيافته است. بدين ترتيب مسلمانان مي‌توانند در روزگار ما، براي ساختن جهاني بهتر و انساني‌تر همكاري ارزنده را برعهده گيرند.(62)

تصريحات متون اسلامي بر خاتميت و كمال دين اسلام

قرآن درباره اين كه پيامبر اسلام آخرين پيامبر آسماني است با صراحت مي‌گويد: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران است.(63) و نيز درباره كمال دين اسلام با صراحت مي‌گويد: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.(64) علاوه بر اين، آياتي كه رسالت حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را جهاني و قرآن را نيز كتاب جهاني معرفي مي‌كنند، هيچ قيدي از نظر زماني و مكاني ندارد. بالالتزام خاتميت و كمال دين اسلام از آنها به دست مي‌آيد.(65)

در میان احاديث اسلامي روايات دال بر خاتميت دين اسلام در منابع شيعه و سني فراوان است و در اينجا به حديث منزلت كه از احاديث متقن و صحيح السند فريقين مي‌باشد اكتفا مي‌كنيم:
هنگامي كه پيامبر اسلام جهت غزوه تبوك با ياران و مجاهدان مدينه را ترك مي‌كرد، امام علي ـ عليه السّلام ـ را جانشين خود در مدينه قرار داد. امام علي به پيامبر عرض كرد آيا ما را در ميان كودكان و زنان وا مي‌نهي؟ پيامبر اسلام فرمود: آيا نمي‌پسندي كه  جايگاهت نسبت به من مانند جايگاه هارون نسبت به موسي ـ عليه السّلام ـ است، جزاينكه بعد از من پيامبري نيست(66)همان طوري كه حضرت هارون وصي و خليفه حضرت موسي بوده است، علي نيز خليفه و وصي پيامبر بعد از پيامبر اسلام است. امّا تفاوت فقط در يك نكته است. و آن ختم نبوت توسط حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و علي ديگر پيامبر نيست.

ارزيابي اديان ديگر

واقعيت اين است كه تمام اديان آسماني دين حق‌اند و سعادت افراد زمان خود را فراهم مي‌كرده‌اند. امّا اديان آسماني ديگربیشتر شبيه برنامه بوده‌اند تا قانون و نيز به دليل عدم رشد انسانها محفوظ از تحريف و تبديل نمانده‌اند، به همين دو دليل دين اسلام كه دين كامل است و صورت برتر از اديان سابق است، امروزه تنها دين حق به حساب مي‌آيد. و نيازي نيست كه ديگر بعد از آن دين و شريعت جديد بيايد.(67) امّا آنچه از اديان سابق در قالب كتاب‌هاي مقدس در دسترس بشر است، هرگز نمي‌تواند حق باشند، زيرا:
اولاً آموزه‌هاي اصلي آن خردستيز است: مثلاً تثليث، و تجسد خداوند در آيين مسيحيت فعلي، دنياگرايي افراطي در يهوديت، ثنويت در دين مجوس، مزيد بر اينكه كتاب مقدس تصوير بسيار نادرست وناقصی از خداوند كه مبدأ و منتهاي كمال است، ارائه مي‌دهد كه عقل سليم از پذيرش آن امتناع مي‌كند. داستانهاي خلاف تقوي و عفت و طهارت، و ملوث كردن انبياء به گونه‌اي بسيار زننده و شرم‌آور، همگي حكايت از آن دارد كه چنين تعاليمي الهي نيست و هرگز از حقانيت برخوردار نيست.(68)
ثانياً، اديان ديگر جامع نيستند يعني آنچه به عنوان مسيحيت و يهوديت و مجوسيت، مطرح است دستورات يك جانبه تك بعدي ناهماهنگ و ناقص است. كه نمي‌تواند راهگشاي دنيا و ديانت باشد. پس سخن حق ندارند.(69) مثلاً رهبانيت در مسيحيت براي بشر فعلي كه در متن اجتماع عظيم زندگي مي‌كند، اصلاً سازگاري ندارد.
ثالثاً، برخي از اديان فعلي مانند يهوديت يك آيين جهاني نيست، ‌مخصوص نژاد خاص است. لذا تبليغ ندارند.(70)
بنابراين، انسان حق‌گرا و حق‌طلب، جز از اسلام كه آيين خردساز و جامع و كامل است هيچ دين ديگري را بر حق نمي‌يابد و جز به آن تسليم نمي‌شود.

 

 

پاورقی:

1. مائده: 3. ابراهيم بن محمد مؤيد جويني: فرائد السمطين، ج 1، ص 312 (مؤسسه محمودي، بيروت) ايضاً ايضاح المكنون در ذيل كشف الظنون، اسماعيل پاشا، ج 4، ص 182 (دارالفكر). مضمون حديث از پيامبر چنين است: خداوند پيامبرش را امر فرمود تا مرا (عليعليه السلام) را در غدير نصب كند و پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: من كنت مولاه فهذا علي مولاه... و آنگاه اين آيه نازل شد كه اليوم اكملت...
2.
نساء: 59.
3.
التفسير الكبير: امام فخر رازي (چاپ دوم، دارالكتب العلميه، تهران) ج 10، ص 144، سطر 2.
4.
احزاب: 33.
5.
شواهد التنزيل: حاكم حسكاني، ج 2، ص 190 (مؤسسه الطبع و النشر، حديث منزلت را شيخ ما ابو حازم حافظ به پنج هزار سند تخريج كرده است).
6.
المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج 3، ص 195 (مؤسسه طبع و نشر).
7.
امام فخر رازي: تفسير كبير، طبع سوم، ذيل سوره حمد، ج 1، ص 205. ايضاً المستدرك علي الصحيحين: ابي عبداله حاكم نيشابوري (دار المعرفة، بيروت، كتاب معرفة الصحابه)، ج 3، ص 124. أيضاً سنن ترمذي: كتاب مناقب، ج 5، ص 633، ح 3714 (بيروت).
8.
نظر النبي (ص) الي علي بن ابيطالب فقال: "هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامه" تذكرة الخواص: سبط ابن الجوزي (موسسه اهل بيت، بيروت، 1401 ه) ص 56.
9.
شفاء، الهيات، مقاله دهم، فصل پنجم، ص 565.
10.
منشور عقايد اماميه، آيت الله سبحاني (مؤسسه امام صادق عليه السلام، اعتماد، زمستان 1376) ص 152 .
11.
پيامبر فرمودند: دو چيز گرانبها نزد شما گذاشتم قرآن و عترتم (اهل بيتم) مادامىكه به آن دو چنگ زده ايد هرگز گمراه نمىشويد و اين دو هرگز جدا نمىشود تا روز قيامت كه نزديك حوض كوثر بر من وارد شوند. احمد بن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه، محشى عبدالوهاب عبداللطيف (جامعة الزهرا، مكتبة قاهره، چاپ دوم، 1385) ص 150. مىگويد: وسنده لا بأس به (سندش اشكالى ندارد) اضافه مىكند كه حديث تمسك طرق كثيره دارد كه از بيشتر از بيست صحابى نقل شده كه از ترمذى و احمد بن حنبل و طبرانى و مسلم نقل مىكند. صحيح مسلم، ج7، ص 122 (ميدان الازهر مصر، مكتبة و مطبعه، محمد على جسيم و اولاده باب فضايل مسند الامام احمد بن حنبل با حاشيه از منتخب كنز العمال، ج 3، ص 17، دارالفكر) عين مضمون چنين است: عن ابى سعيد الخدرى، عن النبىّصلى الله عليه وآله وسلم... وانى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و ان اللطيف الخير اخبرنى انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض فانظرونى بم تخلفونى فيهما. مستدرك الصحيحين، حاكم نيشابورى، ج 3، ص 109 و 148 . تفسير كبير، امام محمد فخر الدين رازى، حاشيه ابى مسعود (مطبعة الازهر، چاپ اول، سال 1308 ه) جزء 3، ص 18 ضمن آيه اعتصام.
12.
امام محمد فخر الدين رازى، تفسير كبير (دار احياء التراث العربى) ج 8، ص 80.
13.
احمد بن حجر هيثمى، الصواعق المحرقه (قاهره، چاپ دوم) ص 143 .
14.
شيخ الاسلام ابراهيم بن محمد بن المؤيد... الجوينى، فرايد السمطين، تحقيق شيخ محمودى (موسسه محمودى، بيروت - لبنان، چاپ اول 1400 ه) ج 2، ص 133 و 134 .
15.
علامه سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص (موسسه اهل البيت، بيروت - لبنان، 1401) ص 327.
16.
سيد السند شيخ سليمان حسينى بلخى قندوزى، ينابيع الموده (اسلامبول مطبعة اختر، 1301) باب 77، ص 444.
17.
توبه: 119.
18.
تفسير كبير، ذيل آيه مورد بحث.
19.
ذهبى رجال بزرگ اهل سنت درباره او مىگويد: استاد داراى اتقان و استوارى و عالم به علم حديث است. تذكرة الحفاظ (دار الكتب العلمية، بيروت) ج 3، ص 1200 .
20.
شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، ج 1، ص 341، حديث 357.
21.
البينه: 98 .
22.
المناقب، الموفق بن احمد بن محمد الخوارزمى، تحقيق شيخ محمودى (مؤسسه نشر اسلامى، قم) ص 265.
23.
شواهد التنزيل لقواعد التفصيل، عبيداله بن عبدالله، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى (موسسه طبع و نشر، تهران، چاپ اول، 1411 ه ) ج 2، ص 459، ح 1125.
24.
كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالبعليه السلام، ابى عبداللّه محمد بن يوسف قرشى كنجى شافعى (تحقيق امينى، چاپ چهارم، شركت كتبى بيروت) ص 214 .
25.
تذكرة الخواص، سبط بن جوزى (مؤسسه اهل بيت، بيروت، 1401 ه) ص 27.
26.
همان، ص 56. "اين علىعليه السلام و پيروانش روز قيامت از نجات يافتگان محسوب مىشوند".
27.
گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، نشر كتابفروشي اسلاميه، سال 1358، چ سوم، ص 141، ترجمه سيدهاشم حسيني، با مقداري تلخيص و تصرف.
28.
جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، نشر دار التبليغ، بي‌تا، ص 111، با اندكي تلخيص و تصرف.
29.
رباني، ‌علي گلپايگاني، جامعيت وكمال دين، ص 16، نشر مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، چ اول، 1379.
30.
قلم، 52.
31.
انعام، 19.
32.
احقاف، 30.
33.
نحل، 89.
34.
مراجعه شود به طباطبايي، علامه، سيد محمدحسين، قرآن در اسلام، نشر طلوع، چ مشهد، بي‌تا، ص 13 ـ 14.
35.
روم، 30.
36.
ژول لابوم فرانسوي، (1791 ـ 1868) مستشرق و اسلام شناس مشهور كه سه سال درباره قرآن تحقيق كرده است.
37.
اسلام از ديدگاه ژول لابوم، ترجمه و اقتباس محمد رسول درياباني، نشر ميثم، سال 1361، ص 49، و بعد از آن.
38.
39.
نحل، 44.
40.
كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 1، كتاب العمل و الجهل، ص 76، حديث 34، نشر دارالاضواء، چ اول، 1413 ق، بيروت.
41.
حديد، 25.
42.
نحل، 90.
43.
توبه، 119.
44.
انفال، 8.
45.
قصص، 77.
46.
روم، 21.
47.
مائده، 2.
48.
مائده، 32.
49.
جامعيت و كمال دين، رباني گلپايگاني، ص 56.
50.
وحدت حقه و حقيقيه آن است كه ذات باري تعالي مقهور هيچ حدّي نيست. و اصلاً نهايت و حد در خداوند معنا ندارد. برخلاف وحدت عدديه، كه شيء از اشياء ديگر به وسيله وجود امتياز، يا عدم آن، متمايز مي‌شود. از اين جهت در مقابل وحدت حقه چيزي قابل تصور نخواهد بود و اين كامل‌ترين تصوير براي توحيد باري تعالي است. ر.ك: به علامه طباطبايي، الميزان، ج 6، از ص 90 ـ 96، نشر دار الكتب الاسلاميه، چ سوم، سال 1394 ق.
51.
علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، نهايه الحكمه، مرحله 12، ف 11، ص 351، نشر موسسه نشر اسلامي، چ 14، سال 1417 ق.
52.
ر.ك: نهج البلاغه، الشيخ محمد عبده، نشر مركز الاعلام الاسلامي، چ دوم، 1375 ش، خطبه اول.
53.
جان ديون پورت، عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ترجمه سيد غلامرضا سعيدي، ص 111، نشر دار التبليغ، بي‌تا.
54.
يونس، 32.
55.
به عنوان مثال به آيات 78 تا 83 سوره يس، رجوع شود.
56.
سجده، 17.
57.
درباره تصوير قرآن از معاد مراجعه شود به: مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 18، ص 485 تا آخر، چ دوازدهم، نشر دار الكتب الاسلاميه، سال 1374.
58.
كتاب مقدس عهد عتيق، سفر پيدايش، باب 12، بند 12 الي 20، بند 2 ـ 12 درباره حضرت ابراهيم و درباره لوط. همان، سفر پيدايش باب 19، بند 1 ـ 19، و باب 38، بند 15 ـ 30 درباره يهودا. درباره داود نبي همان،‌كتاب دوم سموئيل، باب 11، بند 2 ـ 27. درباره سليمان، عهد عتيق، كتاب دوم، پادشاهان، ب 13، بند 13 و كتاب اول،‌پادشاهان، باب 11، بند 1 ـ 14. و كتاب غزلهاي سليمان، باب 4، از بند اول تا آخر و همه ابواب هشتگانه اين كتاب.
59.
بقره، 143.
60.
در اين باره مراجعه شود به:‌ علامه سيد محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، از ص 94 الي 137، نشر موسسه اعلمي بيروت، چ اول، 1411 ق.
61.
گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 141 ـ 142، ترجمه سيدهاشم حسيني، كتابفروشي اسلامي، سال نشر 1358، چ سوم.
62.
بوآزار، مارسل، اسلام و حقوق بشر، ترجمة دكتر محسن مويدي، نشر دفتر نشر فرهنگ اسلامي، سال 1358، ص 135 ـ 136.
63.
احزاب، 40.
64.
مائده، 3.
65.
مثلاً آيه 28 سبأ و 107 انبياء و يك فرقان و 4 بقره به عنوان نمونه بر جهاني بودن قرآن و رسالت پيامبر اسلام دلالت دارند.
66.
الف. صحيح بخاري، جزء ششم، ص 3، نشر دار الجيل، بيروت، بي‌تا. ب. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 330 ـ 331، دار الصادر، بيروت، بي‌تا.
67.
ر.ك: به استاد شهيد مطهري، ختم نبوت، نشر دفتر انتشارات اسلامي، بي‌تا، از ص 26 الي 30.
68.
كتاب مقدس، سفر پيدايش، ب دوم، بند 16 و باب سوم، بند اول تا 34 و باب 6، بند 5 الي 8. براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به كتاب: البيان، تأليف آيت الله خويي (ره)، ترجمه صادق نجمي و هريسي، چاپ پنجم، نشر دانشگاه آزاد اسلامي خوي، سال 1375، از ص 90 ـ 100. تاريخ جامع اديان، جان بي‌ناس، ترجمه علي اصغر حكمت، چ پنجم، نشرآموزش انقلاب اسلامي، سال 1372، ص 575. تاريخ و شناخت اديان، دكتر علي شريعتي، ‌نشر البرز، ص 141، بي‌تا.
69.
اسلام و حقوق بشر، مارسل بوآزار، ص 98.
70.
توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، نشر سمت، چ پنجم، سال 1381، ص 108 و 149.

پرسش:

چرا جوانان ايران براي فرهنگ غربي بيش از فرهنگ خودي اهميت قايل اند؟     

 

پاسخ:                                                    

ابتدا بايد به اين نكته اشاره كنم كه مطلب ذكر شده درباره همه جوانان ايران صادق نيست. گرچه تعداد زيادي از جوانان و نوجوانان به خصوص در سالهاي اخير خواسته يا ناخواسته به تقليد و الگوبرداري از فرهنگ غربي پرداخته اند، امّا برخي از جوانان آن چنان مذهبي هستند كه به هيچ وجه علاقه اي به فرهنگ غربي ندارند.
با اين مقدمه كوتاه مي پردازيم به تبيين اين كه چرا برخي از جوانان و نوجوانان براي فرهنگ غربي بيش از فرهنگ خودي اهميت قايلند و از همه مهمتر اين كه وظيفه ما چيست؟
در يك نگاه كلي گرايش جوانان و نوجوانان به فرهنگ غربي، را مي توان ناشي از عوامل و زير ساخت هاي تاريخي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و روان شناختي دانست.

ريشه تاريخي

 ريشه هاي تاريخي غرب گرايي به سالهاي بسيار دور بر مي گردد، با نگاهي به تاريخ ايران، در عصر سلطنت فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه كه پاي ايرانيان به فرنگ باز شد، تا عصر رضا شاه كه دورة حسّاسي را در تاريخ ايران رقم زد، فصل متفاوتي در گرايش جوانان به فرهنگ غربي آغاز شد. از آن زمان كه رضا شاه با سلطه سياسي بر كشور، نحوه لباس پوشيدن و فرهنگ مردم ايران را تغيير داد، تاكنون مدها و الگوهاي مختلف غربي در ايران و به خصوص در بين قشر جوان رايج گرديده است.(1)

ميل به پيشرفت عامل ديگري است كه باعث شده جوانان ايران به فرهنگ غربي بيش از فرهنگ خودي اهميت قايل شوندو فرهنگ غربي را نماد تمدن و پيشرفت  بدانند. بسياري از افراد بر اين باورند كه بايد خود و فرهنگ شان را اروپايي كنند تا بدين ترتيب از ضعف و عقب ماندگي رهايي يافته و در رديف كشورهاي پيشرفته قرار گيرند. در حال حاضر بيشترين مدهايي كه در جامعه و به خصوص در بين جوانان رايج مي شود، با همين انگيزه است و افراد فكر مي كنند كه با تقليد از الگوهاي غربي مي توانند شخصيت بهتري از خود به نمايش بگذارند.
همة ما به خوبي مي دانيم كه پيروي از الگوها و مدهاي غربي و پوشيدن لباس هايي با آرم خارجي يا تقليد از مدل موي فلان فوتباليست، نمي تواند به ما شخصيت اعطا كند و موجب پيشرفت و ترقي ما گردد. عوامل اصلي موفقيت در تمامي زمينه ها، خودباوري، اعتماد به نفس، و پايبندي به اصول و ارزشهاي اخلاقي است. تا زماني كه علم و دانش در وجود ما شكوفا نگردد و زيرساخت هاي شخصيت ما مبتني بر الگوهاي فرهنگ اصيل اين مرز و بوم شكل نگيرد، آرايش ظاهر و تقليد از مُدها و الگوهاي ديگران، جُز بحران هويت و دور شدن از اصالت فرهنگي خويشتن نتيجه اي در پي نخواهد داشت.
شايد درك اين مطلب براي من و شما راحت باشد، امّا براي افرادي كه تحت تأثير رسانه هاي غربي قرار گرفته و شناخت سطحي از مسايل دارند پذيرش اين واقعيت سخت است. بنابراين نكته مهم اين است كه چگونه بايد روحيه خودباوري را در جوانان و نوجوانان شكوفا كرد.(2) چگونه بايد ارزش هاي فرهنگي و ديني را در رفتارهاي جوانان نهادينه كرد؟ اين وظيفه من و شما و همه نهادهاي فرهنگي، خانواده ها و از همه مهمتر رسانه هاي گروهي است. براي رشد خودباوري در جوانان نياز به يك برنامه منظم و بلند مدت است. برنامه ريزي فرهنگي در جامعه بايد متأثر از خط مشي ها و سياست هاي فرهنگي كلان در راستاي تحقق اهداف متعالي اسلام باشد.

تبليغات گسترده غرب

 مهاجمان فرهنگي با درك قابليت هاي فراوان هنر و برنامه هاي هنري و نيز با شناخت نيازهاي نوجوانان و جوانان سعي كرده اند پيام هاي زهرآگين خويش را در قالب هاي زيبا و جذاب هنري عرضه نمايند. آنان همانگونه كه كالاها و توليدات خود را با بهترين بسته بندي ها و جذّاب ترين رنگها و فريبنده ترين تبليغات ارايه مي نمايند، هم چنين افكار و انديشه هاي شيطاني و دنيا پرستانه خود را در قالبهای  دلفريب و تحريك آميز به فكر و جان مخاطبين القا مي كنند. و معمولاً براي پرجاذبه تر شدن آثار هنري خود، آن ها را با مسائل جنسي و شهواني همراه مي كنند.
عدم درك هويت و فرهنگ خود

عامل ديگري كه موجب مي شود برخي جوانان، فرهنگ غرب را بر فرهنگ خودي ترجيح دهند اين است كه نسبت به فرهنگ و هويت خودي بي اطلاع يا كم اطلاع هستند، گرايش به فرهنگ بيگانه در صورتي امكان پذير است كه فرد احساس خلاء فرهنگي نمايد. و يا اينكه فرهنگ خويش را ناقص يا غلط بپندارد. بلكه اگر جوانان، فرهنگ غني و كامل اسلامي ايراني را درك كنند، هيچگاه سرا غ فرهنگ هاي پوچ و ناقص غربي نمي روند.
پس اطلاع رساني و رواج فرهنگ خودي باعث بيداري جوانان مي گردد و آنها را در مسير فرهنگي درستي قرار مي دهد.
براي مقابله با هجوم فرهنگي دشمنان همه نهادهاي اجتماعي عهده دار مسئوليت ها و وظايف مهمي هستند. فرايند عملكرد اين نهادها، چگونگي حركت و گرايش افراد جامعه را مشخص مي سازد.
اگر هر يك از نهادهاي اجتماعي وظايف خويش را به خوبي و با دقت انجام داده و با هماهنگي ساير نهادها در حفظ و حراست از فرهنگ خودي و هويت اسلامي، كوشا باشند، جوانان و نوجوانان به فرهنگ غربي دلبسته نخواهند شد. آسيب پذيري زماني آغاز مي شود كه هر يك از نهادها يا وظايف خويش را انجام ندهند و يا همسو و هم راستا با اهداف كلي نظام اسلامي حركت ننمايند.
اگر در جامعه انقلابي و اسلامي ما الگوهاي مورد قبول نظير بسيج، روحانيت، خانواده هاي شهدا، و از همه مهمتر دولتمردان نتوانند آرمان ها و باورهاي اسلامي و انقلابي را در زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي خويش پياده نمايند، در نتيجه عملكرد آنان موجب دلسردي جوانان از اسلام و انقلاب شده و زمينه گرايش به فرهنگ غربي افزايش مي يابد.
بنابراين بايد تلاش نمود تا هماهنگ و منسجم در راستاي اهداف انقلاب اسلامي حركت نموده و روحيه خودباوري را در جوانان تقويت كرد. هر چند سالم سازي و پاكسازي محيط جامعه از ابزار و وسايل آلوده كننده و افراد منحرف يك ضرورت است، ليكن بايد توجه داشت كه رسالت اصلي ما مصون سازي افراد در برابر هجوم بيگانگان و بالا بردن قدرت مقاومت و مقابله با آنان است. جوانان و نوجوانان بايد به گونه اي تربيت شوند كه آگاهانه و با اختيار كامل از آلودگي و گناه و همانندسازي با رفتارها و هنجارهاي متضاد با ارزش هاي ديني پرهيز نمايند. به عنوان مثال برخورد جدّي با افرادي كه اخلاق و ارزش هاي اسلامي را رعايت نمي كنند، در شرايط فعلي لازم و ضروري است، امّا كافي نيست. بايد روحيه تقوا و خودباوري را در افراد ايجاد نمود تا در برابر هر نداي انحرافي مصون باشند.
اميد است همه نهادهاي فرهنگي و افراد مذهبي و دلسوز دست به دست هم داده در جهت تحقق بخشيدن به اين آرمان كه همان آرمان امام راحل و شهدا است، تلاش نمايند. نبايد لحظه اي از خود و كساني كه به هدايت نياز دارند، غافل باشيم، اگر تقواي الهي پيشه كنيم و در فكر سعادت خويشتن و جامعه باشيم خداوند راه نجات و خوشبختي را فراروي ما قرار خواهد داد: زيرا در قرآن مي فرمايد: وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً(3)هر كس تقواي الهي پيشه كند، خداوند راه بيرون رفتن از گناهان و شدايد را برايش مي گشايد.

 


پاورقی:

1. قائمي، علي، دنياي نوجواني، سازمان ملي جوانان، 1381، ص 127ـ130.
2.
ايماني، محسن، تربيت عقلاني، انتشارات اميركبير، 1378، فصل اول و سوم.
3.
طلاق:2.

 

پلسخ به شبهات 1

 

                                   پرسش و پاسخهایی با موضوع عدل الهی:

معناي عدالت خداوند را كه يكي از اصول دين است به صورت شفاف و با ذكر مثال توضيح دهيد؟

پاسخ:

عدل در لغت به معناي راستي و درستي، برابري و انصاف در داوري آمده است.(1) راغب عدل را به معناي تقسيم كردن به طور مساوي دانسته است.(2) و ابن منظور مي‌گويد: عدل عبارت است از هر چيزي كه در ذهن مردم درست، مستقيم و راست باشد و در مقابل جور قرار دارد.(3) و در روايتي از امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ آمده است: عدالت عبارت است از وضع و قرار دادن هر شي در جايگاه مناسب آن.(4) اين تعريفي جامع است و در تمامي موارد كاربرد عدل اين معنا به نحوي در نظر گرفته شده است.
عدل در موارد مختلف به كار مي‌رود، در مورد كارهاي انسان استعمال مي‌شود و خداوند هم متصف به عدل مي‌شود. و آنچه مورد پرسش قرار گرفته عدل خداوند است. لذا ما نيز به همين بُعد مي‌پردازيم. به طور كلي، خداوند از سه جهت متصف به عدل مي‌شود و مفهوم عدالت در اين حوزه ها از يكديگر متفاوت است ولي در هر سه حوزه دو پرسش اساسي وجود دارد:

1 . عدالت چيست؟

2. با چه معياري مي‌توان عادلانه بودن يك آفرينش و قانون را به دست آورد؟

 


1. عدالت در حوزه آفرينشقبل از پاسخ به اين پرسش به اين مثال توجه نماييد: اگر فرض كنيد نقاش چيره دستي وجود دارد كه در صدد است اثر هنري بديعي را بيافريند، در صورت فراهم بودن امكانات و وسايل لازم، هنرمند تمام تلاش خود را در جهت آفرينش اثر هنري زيبا و عالي به كار مي‌بندد و در نهايت، اثر هنري هنرمندانه‌اي مي‌آفريند. شما در چه صورت اين اثر را متصف به عدل مي‌كنيد؟ دقت شود.
با توجه به اين مثال، وقتي ما به رابطه جهان و خداوند مي‌نگريم، مي‌بينيم جهان اثر خداوند است و خداوند خالق اين اثر است و ذات باري‌تعالي از علم لازم و فراوان جهت ايجاد اثر عالي برخوردار است و قدرت بر ايجاد آن را دارد و از اوصاف او حكمت است، يعني كارها را در نهايت اتقان و محكمي انجام مي‌دهد، بنابراين از نظر فاعلي هيچ منع و محدوديتي وجود ندارد، در اين كه خداوند جهان آفرينش را در نهايت جمال و زيبايي، اتقان و استحكام بيافريند. در حديث نبوي آمده است و بالعدل قامت السموات و الارض.(5)(توسط عدل آسمانها و زمين استوار باقي مانده است).

با قطع نظر از فاعل، اگر ما به اثر بنگريم جهان طبيعت را كه پست‌ترين عالم از عوالم وجود است، در نهايت زيبايي، اتقان و تناسب مي‌بينيم، درخت را با توجه به نحوه وجودي او داراي ريشه‌هاي عميق، تنه محكم و شاخسار بلند قرار داده است. ميان ريشه، تنه و شاخه يك نوع تناسب و موزون بودن خاص حاكم است. تغذيه شير قوي پنجه را با توجه به نيرومندي اش، گوشت حيوانات قرار داده است كه براي به دست آوردن آن تلاش زياد لازم است، در مقابل، تغذيه كرم كوچك زمين را با توجه به ضعف او، خاك قرار داده است. اگر ما به دقت بنگريم ميان اجزاي تك تك موجودات طبيعي و ميان اشيا و مولفه‌هاي عالم طبيعت يك نوع تناسب و توازن خاص حاكم است كه اين توازن و تناسب را آفريدگار جهان عطا كرده است. و اين تناسب و موزون بودن زيبايي خاصي را جلوه‌گر ساخته است به گونه‌اي كه يك نقاش خوب در صورتي نقاش خوبي است كه زيبايي‌هاي طبيعت را به خوبي تصوير نمايد.

با توجه به مثالي كه در ابتدا اشاره كرديم، مي‌خواهيم بگوييم، عدل در حوزه جهان آفرينش عبارت است از موزون بودن و هماهنگي كامل ميان اجزا و مؤلفه‌هاي عالم وجود. كه اين تناسب و توازن از جانب خداوند اعطا شده است، و ما از دو طريق اين عدالت را كشف مي‌كنيم: 1. از راه اينكه خداوند عليم و قادر و حكيم است و كارهاي خود را بر اساس علم، قدرت و حكمت خود در نهايت احكام و اتقان ايجاد مي‌نمايد و هيچ منعي از فيض او نيست.

2. از راه مطالعه آثار و عالم طبيعت كه موزون بودن اجزا و مؤلفه‌هاي عالم طبيعت، براي ما به نحو شهودي معلوم و مشهود است. البته ممكن است در موارد نادري، برخي از موجودات به كمال شايسته خود نرسد، اين امر منافات با عدل ندارد زيرا جهان طبيعت عالم تزاحم است.(6)


2. عدالت در حوزه تشريع و قانون گذاريقبل از توضيح اين امر به اين مثال توجه نماييد: فرض كنيد پدري داراي سه فرزند است يكي از آنان عالم، دانشمند و اهل قلم و كتاب است و ديگري نجار است و سومي كشاورز است. اگر شخصي ثالثي اموالي را به آنان ببخشد كه حاوي قلم، ‌كتاب، آلات نجاري و كشاورزي است و پدر را مسئول تقسيم قرار داد، كه ميان آنان عادلانه قسمت نمايد. سه فرض در مقام قسمت متصور است:

1. هر شيء را سه قسمت كند، قلم سه قسمت، كتاب سه قسمت، و هر قسمت را سهم يكي از آنان قرار دهد.
2. بدون موجب و مزيتي هر كدام از وسايل را به يكي از آنان بدهد.

3. با توجه به تناسب هر كدام، اشيا را ميان آنان تقسيم نمايد. في المثل آلات كشاورزي و نجاري را براي كشاورز و نجار قرار دهد و قلم و كتاب را براي عالم و دانشمند. واضح است گزينه سوم عادلانه‌ترين راه قسمت است.

با توجه به مثال فوق عدالت در حوزه قانون‌گذاري را مي‌توانيم اين چنين تعريف نماييم: عدالت عبارت است از دادن حقي به ذي حق آن. بنابراين، معيار در اين عدالت رعايت حق است. و كسي مي‌تواند حقوق انسان و ساير موجودات طبيعي را به خوبي رعايت كند و حق را به ذي حق دهد كه بر تمامي جنبه‌هاي وجودي انسان احاطه داشته باشد و از مسير سعادت و انحطاط بندگانش آگاه باشد، و او خداوند است. لذا با توجه به اين خصوصيات قوانين خود را وضع مي‌كند،‌ هر چند ممكن است در قوانين او تفاوت‌هايي به نظر برسد اما اين تفاوت، مثل تفاوتي است كه در تقسيم اشياء در مثال فوق وجود داشت، و ناشي از حكمت الهي مي‌باشد و تبعيض و ظلمي در كار نيست.(7)

علاوه بر اين كه، منشأ ظلم يكي از دو امر است: يا جهل به حق و صاحبان آن است و يا نياز و منتفع شدن ظالم از كار خويشتن مي‌باشد و هر دو احتمال در مورد خداوند منتفي است. نه او جهل به احكام و حقوق و صاحبان آن دارد و نه نياز و انتفاعي در كار است. بلكه او مهربان و رئوف است و لازمة رأفت او اين است كه قوانينش عادلانه باشد.(8)

به هر حال ما به عدالت خداوند در حوزه آفرينش و قانون‌گذاري ايمان داريم، نه از آن رو كه با عقل خودمان تك تك موارد آفرينش و قوانين الهي را محك بزنيم، چون عقل ما ضعيف‌تر از آن است كه به همه جهان آفرينش و خصوصيات آن و رمز و راز قوانين آگاهي داشته باشد، هر چند موارد جزئي را ادراك مي‌كند، بلكه از آن جهت خداوند را متصف به عدالت مي‌دانيم كه او حكيم و رؤوف به بندگان خود مي‌باشد و هر آنچه از آفرينش و قانون جعل مي‌كند از سر حكمت و رأفت است.

 
3. عدالت در جزا و پاداشعدالت در حوزه سومي نيز به كار مي‌رود و آن عدالت در جزا است. قبل از توضيح اين قسم به اين مثال توجه كنيد: اگر نهادي و يا مقام مسئولي اعلام نمايد: هر كسي در مسابقه مقاله نويسي در موضوع خاص و يا شعر و داستان حايز رتبه شود، مثلا يك ميليون تومان به او پادش داده خواهد شد، بعد چنانچه كسي و يا كساني واجد شرايط دريافت پاداش شود و مقام و يا نهاد مسئول، پاداش را نپردازد، آيا اين كار عادلانه است؟ واضح است هيچ كسي اين عمل را عادلانه ارزيابي نمي‌نمايد.
مثال ديگر: اگر انسان كريمي, جمعي را چند روزي ميهمان خود قرار دهد و بخشي از اموال خود را در اختيار آنان قرار دهد و از تعدي و تجاوز نسبت به بخشي ديگر, آنان را برحذر دارد و در صورت تعدي مجازات خاصي را بر آنان ابلاغ نمايد، ‌ترديدي نيست صاحب خانه چنين حقي را دارد و در صورت افراط ميهمانان حق دارد آنان را بر اساس اعلام و قراردادي كه كرده است مجازات نمايد و اگر نكند از روي بزرگواري و تفضل است، البته لازم است ميان كيفر و جرم تناسبي باشد.

خداوند نيز در مقام پاداش و كيفر عادل است لذا در مقابل اعمال نيك، نيكوكاران آنان را پاداش مي‌دهد و بدكاران به سبب كارهاي زشت‌شان مستحق كيفر متناسب با جرم‌شان است و اگر خداوند عفو نمايد منافات با عدل او ندارد، بلكه كار مستحسني است.(9)اين قسم از عدالت در واقع به عدالت در نظام آفرينش بازگشت مي‌نمايد.

 


پاورقی:

1. المنجد في اللغة، ماده عدل.
2. راغب الاصفهاني، مفردات القرآن.
3. ابن منظور، لسان العرب، ماده عدل.
4. نهج البلاغه، حكمت 437.
5. تفسير صافي، ذيل آيه 7 سوره الرحمن.
6. ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1370، ج 1، ص 78 ـ 84.
7. ر.ك: سعيدي مهر، محمد، كلام اسلامي، قم، موسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.
8. همان، ص 329.
9. ر.ك: سعيدي مهر، كلام اسلامي، قم، مؤسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.

 

آيا عدم پذيرش اعمال خير از غير مسلمان، خلاف عدل الهي نيست؟

پاسخ:

قبل از اينكه وارد بحث اصلي شويم ذكر اين مطلب ضروري است كه عدل بر دو قسم است:
1. عدل بشري، كه داراي معاني متفاوتي است ولي بخاطر رعايت اختصار به يكي از آنها كه مهمتر است اشاره ميشود وآن عبارت است از احترام به حقوق ديگران و عدم تجاوز و تصرف در حقوق افراد ديگر. 2. عدل الهي: يعني خداوند فضل و كرمش را نسبت به موجودي كه استحقاق دريافت آنرا دارد دريغ نكند. به عبارت ديگر عدل خداوند عين فضل اوست.(1)

پس از اشارة كوتاه به معناي عدل الهي، ميپردازيم به اين مطلب كه آيا اعمال خير از غير مسلمانان پذيرفته ميشود يا خير؟ در صورت پذيرش فرق ميان مسلمانان و غير مسلمان در چيست و در صورت عدم پذيرش و عدم تعلق پاداش به آن اعمال، با عدل الهي چگونه سازگار است؟ به عبارت ديگر، از يك سو چنين به نظر ميرسد كه اعمال صالح فقط از افراد مسلمان و مؤمن پذيرفته ميشود. از سوي ديگر وقتي زندگي برخي از مخترعين و مكتشفيني كه مسلمان نيستند مورد مطالعه قرار ميگيرد مشخّص ميگردد كه آنها خدمات بسيار با ارزشي به بشريت كردهاند و به همين خاطر مستحق دريافت پاداش به نظر ميآيند. اين دو حالت مذكور باعث بوجود آمدن ابهام و سردرگمي در مسأله ميشود. نكتهاي كه در روشن شدن بحث، بايد به آن توجّه كرد اين است كه ما نميخواهيم دقيقاً مشخص كنيم كه چه كسي اهل بهشت است و چه كسي اهل جهنم. چون چنين كاري از هيچ كسي غير از خداوند امكان پذير نيست. فقط خداوند از نيات و باطن افراد خبر دارد و ميتواند بصورت قطعي حكم كند كه عمل چه كسي پاداش دارد و عمل چه كسي پاداش ندارد. البتّه فقط دربارة افرادي ميتوان اظهار نظر قطعي كرد كه اولياء الهي سرنوشت نهائي آنها را مشخص كرده باشند.
اكنون به بررسي و توضيح مشروح سؤال مذكور ميپردازيم. در مورد اين بحث دو ديدگاه و طرز تفكر وجود دارد كه كاملاً مخالف و مقابل يكديگر ميباشند. ما پس از بيان و بررسي اين دو طرز تفكر به ديدگاه سومي ميرسيم كه بيانگر حقيقت در بحث مورد نظر ميباشد.

ديدگاه اول مربوط به كساني است كه معتقدند هيچ فرقي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان نيست و هر كس عمل صالح و خيري انجام دهد، نظير احسان به خلق، خدمات بهداشتي و امثال اينها، مستحق پاداش از جانب خداوند ميباشد. اين گروه براي ادعاي خود دو نوع استدلال عقلي و نقلي ميآورند كه ما بصورت خيلي خلاصه به آنها اشاره ميكنيم. دليل عقلي داراي دو مقدمه است. مقدمه اول: خداوند بين موجودات تبعيض قائل نميشود بلكه نسبت خدا با همه موجودات يكسان است. به همين خاطر عدالت خداوند اقتضا ميكند كه هر كس ـ مسلمان يا غيرمسلمان ـ اگر عمل نيكي انجام داد پاداش دهد. مقدمه دوم: حُسْن و قُبح اعمال، واقعي و ذاتي است نه قراردادي. از اين دو مقدمه چنين نتيجه گرفته ميشود كه خداوند بين بندگانش فرق نميگذارد و عمل خير و صالحِ هر كسي را پاداش ميدهد. در بيان دليل نقلي، آياتي را بعنوان نمونه ميآورند كه در آنها اصل عدم فرق و تبعيض ميان انسان‌ها، در پاداش داشتن براي عمل خير و كيفر داشتن براي عمل شر را بيان ميكند. برخلاف دستة اول، گروه ديگري هستند كه معتقدند اكثر قريب به اتفاق مردم اهل جهنم ميباشند و بايد مجازات شوند. اين گروه نيز دو نوع استدلال عقلي و نقلي دارند كه بصورت گذار به آنها اشاره ميشود. دليل عقلي: در صورتي كه خداوند كارهاي نيك غيرمسلمانان را بپذيرد پس مسلمان با غيرمسلمان تفاوتي نميكند. و اگر فرقي بين مسلمان و غيرمسلمان نباشد اصلاً اسلام و ايمان اثر نخواهد داشت و بيفايده ميشود. در حالي كه اينگونه نيست و فقط اعمال مسلمانان پذيرفته ميشود. اين گروه حتي بسياري از مسلمانان را هم به دلايل مختلف مستحق عذاب ميدانند و اعمال خير آنها را مردود اعلام ميكنند. دليل نقلي: به آيات و رواياتي استدلال ميكنند كه در آنها، عمل كافر غيرمقبول شمرده شده است.

پس از اشاره كوتاه به اين دو طرز تفكر، نوبت ميرسد به توضيح ديدگاه سوم كه نه تفريط گروه اول را دارد و افراط دسته دوم را. آنچنانكه قبلاً‌ هم گفته شد، گروه اول ادعا ميكردند كه كارهاي خوب كافران را خداوند ميپذيرد. بخاطر اينكه خوبي و بدي اعمال ذاتي است و عمل خير حتي اگر از كافر صادر شود، خداوند پاداش ميدهد.
اين ادعا و دليلي كه براي آن آوردهاند درست است ولي از يك مطلب بسيار مهم غافل شدهاند و آن اينكه، خوبي و بدي داراي دو بُعد است. بُعد اول، حُسن و قُبح فعلي و بُعد دوم حسن و قبح فاعلي. حُسن و قبح فعلي عبارت است از: اثر سودمند يا زيانبار كاري در جامعه. در استدلال مذكور فقط اين جنبه از حُسن و قبح مورد توجّه واقع شده و نتيجهگيري شده است كه به همين خاطر نتيجه نادرست ميباشد. حُسن و قبح فاعلي عبارت است از: «انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزههاي نفساني و روحي فاعل كه موجب آن عمل شده است.»(2)
پس حسن و قبح فعلي به اثر خارجي عمل مربوط ميشود و حسن و قبح فاعلي به چگونگي انجام عمل از سوي فاعل مربوط ميشود. براي اينكه يك عمل خير باشد تا اينكه مستحق دريافت پاداش گردد، سودمند بودن عمل به تنهايي كافي نيست، گرچه اهميتش انكارناپذير است، بلكه بايد ديد فاعل با چه نيّت و چه منظوري و هدفي اقدام به انجام عمل كرده است. اگر داراي نيت و هدف خير باشد كارش خير است يعني حُسن فاعلي هم دارد.(3) اعمال از جهت ظاهر ممكن است شبيه هم باشند و شايد دو عمل هر دو خير و صالح به نظر آيد و عين هم باشند. يا حتي يكي از آندو خيلي با ارزشتر و بزرگتر به نظر آيد ولي انگيزه و نيت است كه اعمال را از هم جدا ميكند. لذا ممكن است عملي كه خيلي با ارزش به نظر ميرسد در واقع اصلاً ارزشي نداشته باشد و يا برعكس. پس ارزش واقعي اعمال وابستگي جدي به نيّت و انگيزه فاعل دارد.(4) به علت اينكه نيّت روح عمل ميباشد. نيّت و هدف خير، وقتي حاصل ميشود كه اعتقاد و ايمان به اصول دين از قبيل توحيد و نبوت و معاد حاصل گردد. «تا عملي از راه ايمان، عقيده و نيّت, نورانيت و صفا پيدا نكند، به ملكوت الهي نائل نميشود. عمل زماني به اين مرتبه والا ميرسد كه روح داشته باشد، روحِ عمل همان بهرة اخروي و ملكوتي آن است.»(5)

 پس كسي كه ايمان و اعتقاد به خداوند نداشته باشد و كافر باشد، عملش اجر و اثري نخواهد داشت، البتّه نكتة بسيار مهمي كه نبايد مورد غفلت واقع شود اين است كه همه كافران با هم مساوي نيستند بلكه گاهي كفر از روي عمد و لجاجت است كه در اين صورت شخص كافر با آگاهي و علم، حقيقت را انكار ميكند و كفر ميورزد. عمل خير چنين كافري پاداش نخواهد داشت و جايگاهش جهنم است.

 اما گاهي كفر از روي جهل و ناداني است هيچگونه عمل و عنادي وجود ندارد. در اين صورت عمل خير شخص كافر پذيرفته ميشود و نزد خداوند معذور خواهد بود. علاوه بر اينكه اگر عملي با نيّت خير و به منظور خدمت به بشريت از شخص كافر و مشرك صادر شود در اين صورت هم خداوند عمل شخص را ناديده نميگيرد. چنانكه در بعضي از احاديث آمده است كه مشركاني مثل حاتم طائي چون كارهاي خير و نيكو از روي انسان دوستي انجام دادهاند، دچار عذاب نميشوند و يا در عذابشان كاهش داده ميشود.(6)
در پايان اين نكته را متذكر ميشويم كه اگر عمل خير غيرمسلمان صلاحيت پاداش گرفتن داشته باشد خداوند دريغ نميكند و الاّ عملش اثري نخواهد داشت و اين از ناحيه خداوند نيست بلكه از ناحية خود عمل است. پس هيچ منافاتي با عدل خداوند ندارد. چون عمل به صورت مطلق ارج و پاداش ندارد بلكه عملِ مشروط به شرايطِ خاص داراي پاداش است.

 


پاورقی:

1. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزة علميه، 1361، ص 48 ـ 50.

2. همان، ص 291.

3. همان، از ص 261 ـ 293.

4. ر.ك، به عدل الهي از ديدگاه امام خميني (ره)، استخراج و تنظيم: معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر امام خميني (ره) موسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ اول، 1378، ص 94 ـ 196.

5. مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 301.

6. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 297 ـ 305.

 

 

چرا جهاني را كه خدا براي بندگانش خلق كرده بايد پر از بديها و ناسپاسيهاي همان بندگان باشد؟ چرا پليدي بيشتر از پاكي است ، يعني نمي‌شد همه در كنار هم با خوبي زندگي كنند؟

خداوند هر عده ای را در عصر بخصوصی آفریده چرا ما را در عصر ظهور نیافریده است؟

پاسخ:

سوال را اينگونه مي‌توان مطرح كرد كه چرا خداوند كه جهان را براي انسان آفريد، همانطور كه خودش مي‌فرمايد: او خدايي است كه آنچه را كه در زمين است براي شما آفريد.(1) انسان را به گونه اي نيافريد كه فقط دنبال عبادت و كارهاي خوب و پاكي باشد؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت خداوند قبلا چنين موجوداتي آفريده بود كه همان ملائكه باشند. وقتي خداوند جريان خلقت موجودي را به عنوان خليفه مطرح كرد. آنها گفتند: آيا كسي را در آن قرار مي‌دهي كه فساد و خونريزي مي‌كند؟! ما تسبيح و حمد ترا به جا مي‌آوريم و ترا تقديس مي‌كنيم.(2)

آنها مي‌دانستند كه موجود زميني، موجودي است مادي و مركب از قواي غضب و شهوت و عالم ماده هم عالم تزاحم و محدوديتها است و چنين موجودي طبعاً از خونريزي و فساد خالي نخواهد بود.(3) لذا گفتند اگر به دنبال عبادت و تسبيح و حمد و پاكي هستي، ما اين كار را انجام مي‌دهيم. خداوند نگفت كه نه، انسان خونريز و مفسد نيست و نيز نگفت شما در عبادت و پاكي كوتاهي مي‌كنيد. بلكه گفت: من چيزي مي‌دانم كه شما نميدانيد.(4)
اين سخنان شايد ناظر به اين باشد كه خداوند متعال مي‌خواهد بگويد اي ملائكه شما فقط اين بعد او را ديده ايد كه مي‌تواند فساد و خونريزي كند، اما ساير ابعاد او را نديده ايد. و با توجه به آيات بعدي مي‌فهميم انسان مي‌تواند به دانش و علمي برسد كه ملائكه نمي توانند برسند. انسان قدرت تحمل علوم و اسراري را دارد كه ملائكه ندارند.

پس تا اينجا روشن شد كه خداوند جهان را براي موجودي خلق نكرد كه فقط به عبادت و تقديس او فكر كند يعني موجودي تك بعدي و خالي از شهوت و غضب كه جز به خدا و عبادت او نينديشد، بلكه براي موجودي خلق كرد كه در عين آن كه توان خونريزي و فساد را دارد, استعداد رسيدن به مقامي برتر از مقام فرشتگان را نيز دارد. فرض اين كه عالم فاقد اين خصوصيات و بشر فاقد اين ويژگي ها بايد آفريده مي شد، مساوي است با اين كه نبايد اين عالم خلق مي شد. چون عالم را نمي توان از خصوصيات ذاتي اش جدا كرد.
اما اين كه، چرا پليدي بيشتر از پاكي است، سخني است كه از بدبيني نسبت جهان ناشي مي شود واقعيت امر اين است كه بر اساس اصل مسلم فلسفي و كلامي، كه عالم موجود از نظام احسن برخوردار است, بايد مجموع خوبي ها بر بديها بيشتر باشد. چون اگر شرور در اين عالم از خيرات بيشتر مي بود، خداوند آن را خلق نمي كرد.

گذشته از اين كه شر در عالم هميشه يك امر عدمي است. بنابر اين تمامي موجودات عالم خير هستند. هر چند اين خيرات و شرور هم نسبي اند. يعني آن چيز، يا آن موجودي كه به تصور من شر است و پليد، براي خودش يا موجود ديگر خير است, اما از آن جا كه موجب ضرر و سلب آسايش من مي شود نسبت به من, شر به حساب مي آيد.

در هر حال توجه به مشخصات و ويژگي هاي انسان, ما رادررسيدن به پاسخ مناسب رهنمون مي كند:
انسان چه گونه موجودي است؟1. اولين خصوصياتي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه انسان موجودي است زميني و مادي و مثل ساير موجودات زميني سير تكاملي دارد. زندگي او از نطفه شروع مي‌شود تا مي‌رسد به سن پيري و بعد مرگ و ساير عوالم بعد از مرگ. انسان موجودي است كه مي‌تواند به تكامل برسد.

2. انسان موجودي است ذو ابعاد: بعد جسماني و بعد روحاني. داراي قواي مختلف غضبيّه وهميّه، شهويّه، عقلانيّه كه هر يك داراي فوايدي براي انسان است. فايده قوه شهويه آن است كه در انسان ميل به خوردن و نوشيدن ايجاد مي‌كند و سبب بقاي بدن مي‌شود و نيز با ميل به آميزش نسل انسان باقي مي‌ماند. فايده قوة وهميه علم پيدا كردن به امور جزئي است. فايده قوة غضبيه دفاع از خود در برابر ضررها و آسيبهاي وارده به انسان مي‌باشد.

فايده قوه عقليه هم كه معلوم است. درك و علم به امور كلي و نيز كنترل سه قوه قبلي.(5)
بنابراين انسان به اين قواي 4 گانه نياز دارد، چون براي او فوايد مهم و حياتي دارند. شهوت، غضب و وهم در آنجا مذموم مي‌باشد كه ازحد اعتدال و چارچوبهاي مشخص شده عرف و شرع خارج شود. شهوتي پسنديده نيست كه به شكل پرخوري يا حرام خواري در بيايد و به شكل تجاوز به ناموس مردم و لذتهاي حرام در آيد. غضب در آنجا مذموم است كه انسان را از حال عادي خارج كرده و حرفهاي بي ربط بزند يا خداي نكرده به زد و خورد با ديگران بينجامد. قوه و هم در آنجا بد است كه به نقشه كشي و حيله و مكر بر عليه مردم كشيده شود.
3. انسان موجودي است مطلق خواه و كمال طلب. ابتدا مسكن و همسر و وسيله مي‌خواهد، بعد خانه بزرگتر و وسيله مدل بالاتر و همين طور دنبال بالاتر بردن سطح دارايي هايش مي‌باشد. اول مي‌خواهد عضو شوراي ده و شهر باشد، بعد نماينده شهر و بعد وزير و... و همين طور است در زمينه دوست داشتن جمال و علم و ساير كمالات.
از طرفي چون در عالم ماده هر چه هست محدود و فاني است، لذا انسانهاي مطلق خواهي كه محبوب كامل خود را در اين عالم جستجو مي‌كنند، خواستهاي آنها با هم تضاد پيدا مي‌كند و به نزاع و جنگ در زمينه هاي مختلف رو مي‌آورند، گاه نزاع بر سر مالكيت زمين و خانه است گاه بر سر قدرت و حكومت و رياست و گاه نيز حسادتها در زمينه علم و دانش به وجود مي‌آيد.

اما وقتي خوب نگاه مي‌كنيم مطلق خواهي و كمال جويي و كمال طلبي چيز بدي نيست، بدي آن به خاطر آن است كه انسانها مصداق آن را در اين دنيا مي‌جويند. حال آن كه مصداق حقيقي كامل علي الاطلاق ذات خداوندي است. علم، قدرت و زيبايي حقيقي را بايد نزد خدا يافت و نعمتهاي بيشمار و جاويد را بايد در آخرت جست.
4. خصوصيت مهم ديگر انسان اختيار و اراده اوست. خدا انسان را هم از درون خودش و هم از بيرون هدايت كرده است. در مورد هدايت دروني مي‌فرمايد: قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوي (خير و شر) را به او الهام كرده است(6) و در مورد هدايت بيروني كه توسط انبياء و اوصياء آنها انجام مي‌شود مي‌فرمايد: پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند (فرستاد) تا بعد از اين پيامبران حجت بر مردم باقي نماند و خداوند توانا و حكيم است.(7) البته ناگفته نماند كه شيطان از بيرون وجود انسان سعي در گمراهي او دارد و براي گمراه كردن انسانها قسم ياد كرده است.(8) ولي تمام تلاش او در دعوت كردن انسانها به پيمودن راه شر و گمراهي و نافرماني خداست نه بيشتر، يعني اينگونه نيست كه بر انسانها سلطه اي داشته باشد و انسان مجبور باشد.(9) در درون نيز نفس اماره انسان، او را به بدي امر مي‌كند.(10) در مقابل دعوت انبياء و اولياء به راه خير و صلاح شيطان انسان را به گمراهي و عصيان دعوت مي‌كند و در مقابل عقل كه حجت باطني است نفس اماره قرار دارد.

در برابر هدايت انسانها خداوند چه خواسته است؟ آيا خدا انسان را مجبور به پيمودن طريق هدايت كرده است؟ نه بلكه مي‌فرمايد ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيراي هدايت) خواه ناسپاس.(11) انسان مي‌تواند از نعمت هدايت الهي براي تعالي خود استفاده كند و شكرگذار اين نعمت باشد و مي‌تواند استفاده نكند.
جمع بندي: انسان مي‌تواند به كمال برسد. مي‌تواند اميال خود را كنترل كند يا برعكس. مي‌تواند از خصوصيت كمال طلبي خود در مسير درست استفاده كند و به حق تعالي به عنوان كامل مطلق توجه كند و به صفات عالي انساني برسد يا برعكس در مسير تباهي به نهايت برسد. مي‌تواند شكر نعمت هدايت را به جا آورده و دعوت سفيران هدايت را پاسخ گويد يا ناسپاسي كرده و به شيطان پاسخ مثبت دهد.

پس انسان موجودي است كه مي‌تواند در هر يك از دو مسير خير و شر، پاكي و ناپاكي گام بردارد و در سير هر يك ازاين دو مسير تا آنجا رود كه يا از ملائكه برتر شود يا از حيوانات پست تر و اگر مي‌بينيم كه عده‌اي كه به عقيدة شما در اكثريت هم مي‌باشند در طريق ناپاكي گام بر مي‌دارند و در زمين پليدي غلبه يافته، به خاطر همين خصوصيات انسان و انتخابي است كه آنها انجام داده‌اند. يعني وقتي اكثريت چنين خواستند نتيجه آن غلبه ناپاكي بر پاكي است، ولي اينگونه نيست كه هميشه غلبه با ناپاكيها و ظلمها باشد. بلكه خداوند وعده كرده است كه زمين سرانجام به دست انسانهاي صالح خواهد رسيد.

خداونددر قرآن مي فرمايد: در زبور بعد از ذكر نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.(12) و سرانجام با ظهور آقا امام زمان (عج) زمين پر از قسط و عدل و خوبي خواهد شد.(13)

پس اينكه در زمين ناپاكي بيشتر باشد يا پاكي، صفا و عدل و خوبي بيشتر باشد يا كينه و جور و ظلم بسته به انتخاب اكثريت انسانها است و انسانها در انتخاب هر يك مختارند.

 


پاورقی:

1.                                                                                                                                                                                                         1. بقره: 29.
2. بقره: 30.
3. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة ناصر مكارم، بنياد علامه، چاپ پنجم، 1370، ج 1، ص 147.
4. بقره: 30.
5. ر.ك: نراقي، ملا احمد، معراج السعاده، مطبوعاتي حسيني، چاپ دوم، 1367، ص 21 و 22.
6. شمس: 7 و 8.
7. نساء: 76.
8. ص: 82.
9. ر.ك: ابراهيم: 22.
10. يوسف: 53.
11. انسان: 3.
12. انبياء: 105.
13. ر.ك: صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، موسسه السيره المعصومه، چاپ اول، 1419، ص 598.

 

اگر خداوند حکیم و عادل است چرا در جامعه شرور وجود دارند؟

پاسخ:

طبق آيات و روايات، نظام آفرينش، بهترين نظام مي باشد و خداوند، نيز فياض مطلق است به هر موجودي همان وجود و همان اندازه از كمال و زيبائي را مي دهد كه مي تواند بپذيرد، خداوند متعال مي فرمايد: الذي احسن كل شيء خلقه... او همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و به تعبير ديگر بناي كاخ عظيم خلقت را بر نظام احسن يعني بر چنان نظمي استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمي شد. در ميان همة موجودات پيوند و هماهنگي ايجاد كرد و به هر كدام آنچه با زبان حال مي خواستند عطا فرمود.(1)
پس لازم است در ابتدا نظام عالم را بشناسيم كه آيا يك نظام قراردادي است يا يك نظام ذاتي؟

آيا معناي خلقت و آفرينش اين است كه خداوند مجموعي از اشياء و حوادث مي آفريند در حالي كه هيچ رابطة وا قعي و ذاتي ميان آنها نيست ،بعد آنها را به صف مي كشد و يكي را پشت سر ديگري قرار مي دهد و نظام عالم پيدا مي شود؟ يا آنكه روابط علل و اسباب با معلولات و مسببات شان طوري است كه قرار گرفتن هر معلول و مسببي در دنياي علت و سبب، عين وجود آن معلول است و به اصطلاح: «مرتبه هر وجود در نظام طولي و عرضي جهان مقوّم ذات آن وجود است» همانند مراتب اعداد كه با جابجا كردن تنها مرتبه عوض نمي شود بلكه ماهيت تغيير مي كند مثلا عدد پنج ماهيتش پنج است، و پنج بودن پنج به اين است كه ميان عدد چهار و شش باشد و فرض وقوع عدد پنج در ميان عدد شش و هشت مساوي است با نبود پنج بلكه آن چه هست هفت است كه در جاي خود قرار دارد. مثلا سعدي، در مرتبه و درجة خاصي از شرائط زماني و مكاني قرار گرفته است كه در نتيجه از لحاظ زماني بر ما مقدم است، آيا سعدي آفريده شده و سپس در آن شرايط خاص قرار گرفته است، و يا وجود سعدي مساوي است با آن درجة خاص در وجود و با همة آن شرايط؟ جدا كردن سعدي از زمان و مكان خود يعني جدا كردن سعدي از خود يعني سعدي، سعدي نباشد. پس نظام موجودات، عين و جود آنها است كه از ناحيه ذات حق افاضه مي شود. چون وجود موجودات و مرتبة وجود آنها يكي است ارادة وجود آنها عين ارادة نظام و ارادة نظام، عين ارادة وجود آنها است. و ما امرنا الا واحدة(2)،(3) عليت علت و معلوليت معلول، جعلي و قرار دادي نيست، وقتي (الف) علت (ب) است به خاطر خصوصيتي است كه در ذات الف وجود دارد و آن را علت ب ساخته است و نيز ب كه معلول است خصوصيتي دارد كه بخاطر آن مربوط به الف گشته است. البته اين خصوصيت چيزي جز نحوة وجود آنها نيست، بين علت و معلول يك ارتباط واقعي و حقيقي وجود دارد، اعتباري و قراردادي نيست، عارضي و قابل انتقال نيز نمي باشد. اين ارتباط از ذات علت و ذات معلول، بر مي خيزد. معلول به تمام ذات خود مرتبط با علت است و علت نيز، به تمام ذات خود، منشأ صدور معلول است.

استاد مطهري در عدل الهي در اين باره مي نويسندخداوند زردآلو را زرد آلو نكرده است، بلكه زردآلو را ايجاد كرده است يعني خداوند اشياء را آفريده در حالي كه آنها ذاتاً با هم اختلاف دارند، خداوند زمان را آفريده است زمان خاصيت معيني دارد، گذشته و حال و آينده در آن هست، نبايد پنداشت كه در آغاز، زمان را به صورت يك مجموعه كه همة اجزاء آن با هم است آفريده و سپس آن را كش داده و به صورت فعلي در آورده است، در آية شريفة «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» از كلمه «خلقه» استفاده مي شود، كه هر چيز، خلقت خاصي دارد كه مال خود او است و خدا همان خلقت خاص را به او داده است. حقيقت، اين است كه جهان به همين گونه كه هست، امكان وجود داشته است و در واقع هر جزئي از اجزاء جهان نيز آفرينش معيني درباره آن امكان داشته است و خدا همان آفرينش را به آن داده است. رحمت پروردگار هيچ موجود مستعدي را محروم نمي سازد ولي استعداد و ظرفيّت موجودات هم يكسان نمي باشد. استعدادها مختلف است و اين اختلاف ذاتي جهان است.

استاد مطهري در عدل الهي مي فرمايند: جهان هستي نظامات و قوانين ذاتي و لا يتغير دارد و به موجب آن هر شيء و هر پديدة مكان و موقعيت خاصي دارد و تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(4)

 


پاورقی:

1. تفسير نمونه، سوره الم سجده آيه 7، شدهم از تفسير نمونه نقل شده در ذيل آيه ذكر شده.
2. قمر:50.
3. مطهري، مرتضي، عدل الهي، حسينيه ارشاد، چاپخانه اتحاد، 1349، صص 44، 43، 42، 41. و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ضرورت و مكان، مستفاد از مقاله هشتم و نهم، ج 3، صص 98 و 99.
4. همان، ص67.

 

پاسخ:

مسأله شر(evil) يكي از كهن‌ترين مسائلي است كه از ديرباز انديشة آدمي را به خود مشغول داشته است. از آن هنگام كه انسان پا به عرصة خاك گذاشت، خويشتن راهم آغوش رنج و رنجوري يافت و همراه با شيريني لذت و كاميابي، تلخي محنت و ناكامي را چشيد و بزودي دانست كه حيات آكنده از نيكي و نيالوده به شر و بدي آرزويي دست نيافتني است. مواجهه آدمي با رويه درد آلود و اندوهبار زندگاني و رويارويي او با مصيبتها و فلاكتهاي آن، پرسشهايي را فرا روي ذهن جستجوگر او قرار مي‌داد، پرسشهايي كه امروزه ـ پس از گذشت هزاران سال ـ هنوز تازه و جديدند: حقيقت اموري كه در نظر ما در زمرة شرور و يا خيرات قرار مي‌گيرند، چيست؟ آيا وجود شرور با اعتقاد به اوصافي همچون عدل، قدرت و علم مطلق الهي سازگار است؟ به بيان ديگر، اگر آفريننده جهان هستي، قادر همه توان، عالم همه‌دان و عادل محض است، چگونه اجازه داده است كژي‌ها و بي‌عدالتي‌ها ـ كه رقم قابل ملاحظه‌اي را تشكيل مي‌دهند ـ در عالم رخنه كند؟!


چرا شرور داريم؟1. پاسخ اجمالي (لمّي): به صورت اجمال مي توان گفت كه وجود صفاتي چون قدرت، عدالت، حكمت و علم خداوند، خود شاهد بر آن است كه شر واقعي در جهان وجود ندارد. بنابر اين اگر در جهان اموري مشاهده مي شود كه به ظاهر شر به حساب مي آيند بايد توجيه شوند. چون منشأ چنين شر و ظلمي، جهل يا عجز و يا نياز است و هيچ كدام از اينها در خداوند متعال راه ندارد. در دعاهاي مأثور از معصومين رسيده است: «و قد علمت انه ليس في حكمك ظلم... و انما يحتاج الي الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهي عن ذلك علواً كبيراً»(1) اما اين پاسخ نمي تواند ذهن نقاد را قانع كند. به همين دليل لازم است به ادله ديگري تمسك نمود.

2. پاسخ تفصيلي: اهم پاسخ‌هاي تفصيلي به مسأله شرور به قرار ذيل است:
1:2- شر امر موهوم و پنداري: آن چه كه ما آن را شر مي ناميم، ناشي از عدم درك ما از واقعيت آن امر است. اگر ما به حقيقت آن امر به خوبي آگاه باشيم خواهيم ديد كه در واقع خير است.

اين نظريه را مي توان در ميان مكاتب و آيين هاي فلسفي هند باستان يافت.(2)

2:2- شر امر عدمي: اين ديدگاه كه در ميان فلاسفه مسلمان رواج دارد، شر را مساوي با عدم مي داند. مقصود ايشان اين است كه هر چه در جهان خارج مي بينيم وجود است و همين وجودات است كه مخلوق و معلول ذات حق اند. عدميات مخلوق نيستند، بلكه «عدم الخلق» هستند. ما وقتي به موارد شر نگاه مي كنيم، در همه آن ها مي بينيم كه مفهوم شر ازآن بُعد و جايگاهي انتزاع مي شود كه يك نوع «فقدان»، «نيستي» و عدم در كار است. دقيقاً مثل سايه كه از فقدان نور انتزاع مي شود.

با توجه به مطلب بالا كه شرور عدمي هستند و از دايره وجود خارجند چرا كه همه شرور يا از قبيل عدميات هستند مثل فقر (عدم ثروت) و ناداني (عدم علم) و عجز( عدم قدرت) و... يا خود امور وجودي هستند كه منشأ بدي و ناملايمات مي‌شوند مثل زهر مار كه خود امر وجودي است و براي خود مار خير است و وسيله دفاعي اوست اما براي انسان مار گزيده بد و شر است.از اين رو شرور هيچ گاه خالقي ندارند.
نتيجه اي كه از اين مسئله مي توان گرفت آن است كه نمي توان گفت خداوند عادل، قادر و عالم چرا شر را خلق نمود، چون خداوند شر را اصلاً خلق نكرده است. زيرا شر امر عدمي است و عدم مخلوق نيست.
منتهي اين پرسش ممكن است مطرح گردد كه اگر شر امر عدمي است، چرا خداوند آن عدم را تبديل به وجود نكرد تا چنان شري بوجود نيايد؟ پاسخ اين پرسش در مباحث آينده روشن مي شود.(3)

3:2: شر از لوازم وجود خير: خاستگاه اوليه اين نظريه به انديشه‌هاي ارسطو باز مي‌گردد و بر اساس تفسيري كه در فلسفة اسلامي از اين نظريه شده است، موجودات امكاني از پنج حالت بيرون نيستند: الف) آنچه كه خير محض و ناب است. ب) آنچه كه خيرش بيشتر از شرش است. ج) آنچه كه خير و شرش مساوي است. د) آنچه كه شرش بيشتر از خيرش است. هـ) آنچه كه شر محض است.

ابتدا اين مطلب به اثبات مي‌رسد كه از ميان احتمالات پنجگانه، تنها احتمال اول و دوم به واقعيت پيوسته است و سپس روشن مي‌گردد كه وجود اين دو قسم در جهان، امري ضروري است. قسم اول كه روشن است اما در مورد قسم دوم گفته مي‌شود كه اگر خداوند از اين قسم از موجودات را به دليل شر‌ اندك نيافريند خير فراواني كه ملازم با اين شر است محقق نمي‌گردد، حال آنكه ترك خير كثير، خود شر بزرگي است كه در مقايسه با شر اندك، به مراتب عظيم‌تر است، بنابراين، خودداري خداوند از آفرينش اين قسم، از آن رو كه مقتضي تحقق شر بزرگتري است، روا نخواهد بود.(4)

4:2: ماده منشأ شر: خداوند متعال, جهان آفرينش را بر اساس سنن، قوانين و شيوه‌هاي معيني اداره مي‌كند كه در آنها هيچ گونه تغيير و تبدلي رخ نخواهد داد. از سوي ديگر، خداوند عوالم (تجرد، مثال و ماده) آفريده است كه بر اساس سنخيت اين عوالم و مرتبه وجوديشان در نظام هستي، هر يك داراي قوانين و سنن مخصوص به خودند. يعني در عالم ماده احكام و آثاري است كه در عالم مثال و تجرد نيست و نيز در عالم مثال و تجرد سنني است كه در جهان ماده نمي‌باشد. پس اگر عالم ماده باشد ولي اثري از احكام و سنن حاكم بر آن نباشد، عالم ماده ديگر عالم ماده، نخواهد بود. در اين عالم ـ برخلاف عالم تجرد كه تنها خير محض است ـ تضاد، تزاحم، محدوديت، زوال و بطلان، غم و شادي و رنج و اميد و بالاخره خير و شر وجود دارد.(5)

5:2: شر معلول اختيار آدمي: كمال آدمي در گرو اختيار او است. و همين اختيار منشأ پيدايش خير و شر مي‌باشد. انا هدينا، السبيل اما شاكراً و اما كفوراً(6)و البته روشن است كه جهان با موجودات مختار به مراتب كامل‌تر و برتر از جهاني است كه موجودات آن مجبور باشند و همين كمال خود خير است.(7)از اين رو برخي شرور اخلاقي و اجتماعي از سوي انسان هاي ظالم و ستمكار بر برخي ديگر, مربوط به اختياري است كه خدا به همه انسان ها داده است و نخواسته به اجبار همه خوب و با تقوي باشند.

6:2: نسبي بودن شر و قضاوت محدود ما: وقتي كه بارش برف و باران زندگي و رفت و آمد را سخت مي‌كند و هنگامي كه ساختمان فرسوده‌اي براي نوسازي ويران مي‌كنند و براي رهگذران غير از گرد و غبار، منفعتي به بار نمي‌آورد بسياري از مردمان اين امور را شر و بلا مي‌دانند. وقتي اثر آن برف و باران حياتبخش را در نظر بگيريم، يا به جاي آن بناي فرسوده، بناي عظيمي كه احتمالاً يك بيمارستان عام المنفعه است را مشاهد كنيم، تصديق خواهيم كرد كه اين حوادث كه در يك بررسي كوتاه شر مطلق به نظر مي رسيدند، خير است.

فوايد شرور1. مصايب سازنده روح آدمي: مصايب به همراه خوشبختي‌ها است، زيرا بسياري از خوبي‌ها از بدي‌ها زاييده مي‌شوند و زشتي‌ها و رنج‌ها مقدمه و پديدآورنده زيبايي‌ها است: فان مع العسر يسرا.(8)
2. ادراك خير از راه شر: اگر در جهان شرور وجود نمي‌داشت به دليل عدم مقايسه و مقارنه، خير، حسن و زيبايي عالم هستي درك نمي‌شد. مثل مورچه‌هاي سيا و يا زرد از يك نوع . آيا مي‌توان گفت يكي از آنها زيباتر از بقيه است؟(9)

3. بيدارگري: طبق روايت «اگر بيماري، فقر و مرض نبود، چيزي سر آدمي را خم نمي كرد ولي با اين حال او خيلي بي‌پروا است»(10)آري يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي بلايا آن است كه آدمي را از خواب غفلتي كه بر اثر فرو غلتيدن در نعمت‌هاي دنيوي بدان دچار شده بيدار كرده مسئوليت‌هاي خطير او را در برابر خداي خويش يادآور مي‌شوند و استكبارش را به فروتني و خضوع مبدل مي‌سازند.

 قرآن كريم با اشاره به اين مطلب بيان مي‌دارد كه همواره اقوام پيامبران با انواع سختي‌ها رو به رو بودند، تا مگر از سركشي دست كشيده در مقابل حق تسليم شوند.(11)«و در هيچ شهري پيامبري نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختي و رنج دچار كرديم تا مگر به زاري در آيند.»(12)

نكته: در پايان يك نكته شايان ذكر است. از ديدگاه اسلام، خداوند در مقابل رنج‌ها، دردها و مصائبي ـ كه بعضي از انسان‌ها ناخواسته دچار آنند. مانند كري و كوري و فلج مادرزادي كه از آن به شرور طبيعي ياد كرديم ـ در عالم ديگر (قيامت) جزاي برتري اعطا مي‌فرمايد.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ (در توجيه نقص‌هاي بدني مانند نابينايي و ناشنوايي) تأكيد مي‌فرمايند كه خداوند در آخرت به چنين اشخاصي در صورت بردباري و صبر، چنان پاداشي اعطا مي‌كند كه اگر ميان بازگشت به دنيا و تحمل دوباره همين مصايب و باقي ماندن در آخرت مخير باشند، بازگشت به بلايا را انتخاب مي‌كنند تا اجرشان افزوده گردد.(13)

البته بايد توجه داشت كه منظور از اين اجر، اين است كه اين مصيبت با عوض شايسته جبران خواهد شد كه طبعاً اين عوض مانند ثواب همراه با تعظيم و اجلال نخواهد بود.(14)

نتيجه:
ـ برخي شرور عدمي اند و نياز به خالق مستقل ندارند و برخي ديگر نسبي اند و نسبت به برخي موارد شرند مانند زهر مار كه براي انسان ها بد و شر است اما نسبت به خودش كه وسيله دفاعي است خير است.
ـ شروري كه با اوصاف و اسماي حسناي حق تعالي مثل قدرت و علم مطلق منافات داشته باشد در نظام احسن الهي رخنه نمي‌كنند.

 ـ آنچه از شرور در نظام احسن راه پيدا كنند، لازمة جدايي ناپذير آن است.

 


پاورقی:

1. طوسي، مصباح المتهجدين، چاپ اول، ص188.
2. پلانتينجا، الوين، فلسفه و دين (خدا، اختيار و شر)، ترجمه محمد سعيدي مهر، قم، انتشارات طه، 1376، 1376، ص 179.
3. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1373، چاپ پنجم، ج1، ص 149.
4. الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص202.
5. ر.ك: كاشفي، محمدرضا، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، دفتر اول، خداشناسي و فرجام شناسي، قم، دفتر نشر معارف، 1381، ص58 ـ 55.
6. دهر:3.
7. ر.ك: الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص205.
8. ر.ك: مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، صدار، 1376، ص175ـ173.
9. ر.ك: خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، ص81.
10. لولا ثلث في ابن آدم ما طأطأ رأسه شيء المرض، الفقر و الموت و كلهم فيه و انه معهم لوثاب. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج5، ص316، روايت 12، باب 5.
11. سعيدي مهر، محمد و ديواني، امير، معارف اسلامي، قم، انتشارات معارف، 1379، ج1، ص83.
12. اعراف:94.
13. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص71.
14. حلي، كشف المراد، قم، نشر اسلامي جامعه مدرسين، چاپ پنجم، 1415، ص332.

 

 

چرا خداوند به گناهكاران مهلت بيشتري مي دهد تا بر گناهانشان بيفزايند؟ مگر او نمي خواهد بنده اش به كمال برسد؟ پس چون بنده اش را دوست دارد نبايد به عذاب بيشتر او راضي باشد؟

پاسخ:

پاسخ در چند محور ارائه مي شود:

1. در ابتداء لازم است اشاره شود كه تعبير «مهلت بيشتري مي دهد تا گناهانشان افزوده شود» در سؤال چندان گويا نيست و بخوبي معلوم نيست كه مراد ايشان از اين «مهلت» چيست؟ اگر مراد ايشان اين است كه چرا خداوند كساني را كه گناه مي كنند، با خواست و ارادة خود از عمل كرد ناپسند آنان جلوگيري نمي كند، پاسخ اين است كه خداوند گرچه خواست و ارداه تشريعي نموده و از بندگانش خواسته است كه گناه نكنند و از احكام الهي جهت تأمين سعادت ابدي خويش پيروي نمايند و از آنچه در شرع مقدس حرام شمرده شده جداً پرهيز كنند، اما اگر با اراده تكويني بخواهد جلوي عمل و گناه مردم را بگيرد، موجب جبر مي شود. يعني انسان ها مجبور مي شوند كه گناه نكنند. اين كار با محذور مواجه است، زيرا، اراده تكويني خداوند مبني بر جلوگيري از گناه بندگانش، با اين مسئله كه انسان موجودي مختار، آزاد و با اراده است و همه اعمال خود را بايد از روي اختيار انجام دهد تا پاداش بگيرد و مانند آن، منافات دارد. زيرا عملي كه از روي اختيار انجام نگردد، به عمل كننده انتساب ندارد و در واقع، عمل او محسوب نمي شود. به همين دليل استحقاق پاداش هم در قبال چنين عملي ندارد. اين گونه عمل ها براي انسان پيامد و نتيجة معنوي ندارد و موجب تكامل او هم نمي شود.(1)

2. نكته ديگر اين كه، درست است كه خداوند بندگانش را دوست دارد و به همين دليل تمامي امكانات هدايت، از ارسال رسل، انزال كتب، نعمت هاي فراوان و ... را در اختيارش قرار داده است. اما دو نكته در اين محبت الهي بايد در نظر گرفته شود. نخست اين كه، بنده مي تواند با اعمالش مورد غضب الهي هم واقع شود، چنان كه نسبت به برخي از طوايف اين تعبير در قرآن آمده است، و دقيقا همين گروه هستند كه خداوند كاري براي جلوگيري از هدايتشان انجام نمي دهد تا گناه بر گناه بيفزايند و سر انجام هم به عذاب دردناك گرفتار شوند. (2) دوم اين كه محبت خداوند در حدي است كه با حكمتش در تضاد قرار نگيرد. اگر رفتار اختياري انسان مقتضاي حكمت اوست، نمي تواند تا آن حد در حق بنده اي محبت داشته باشد كه اختيار را از او سلب كند.

3. شايد مراد پرسشگر مسئله استدراج باشد، كه در قرآن و روايات دربارة آن بحث شده، والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون (3)يعني آنهايي كه آيات ما را تكذيب كردند تدريجاً از آن راه كه نمي دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. در روايات متعددي نيز دربارة اين مسئله نكته هايي مطرح شده است كه عصارة آنها اين است كه خداوند برخي از گناهكاران را با دادن نعمت ها غافل مي كند تا بيشتر زمينة عذاب و شدت آن را در خود فراهم آورند (4). در هر حال از نحوة بيان اين مسئله در آموزه هاي وحياني (آيات و روايات) بدست مي آيد كه اين مهلت دادن براي كساني است كه خداوند حجت را بر همه آن ها تمام كرده است و آنها علي رغم هدايت هاي گوناگون الهي، سر به طغيان زده و گرفتار گناه، بلكه غرق در آن هستند و هيچ گونه نداي هدايتي را حاضر نيستند بشنوند. مثلاً در آية ياد شده جمله: «و الذين كذبوا بايتنا» آمده يعني خداوند آيات گوناگون براي آنها نازل كرد ولي آنها پيوسته در جهت مخالفت و تكذيب آيات الهي عمل مي كردند. لذا خداوند فرمود چنين افرادي را بگونه اي خاص گرفتار عذاب مي كند. و از آن جا كه اين قبيل افراد اساساً زمينة كمال جويي و تكامل پذيري و سعادت طلبي در آنها به طور كلي از بين رفته و آنها استعداد كمال يابي را بر اثر طغيان و گناه از دست داده اند، لذا آنان دچار عذاب مي شوند كه خود بدست خود آن را فراهم نموده و در واقع عذاب آنها تجسم گناهشان است(5).

4. اما اگر مراد اين است كه چرا خداوند گناه كاران را كه دست از گناه نمي كشند، دچار هلاكت نمي كند تا بيشتر گناه نكنند و عذاب آنها شديدتر نشود، بايد گفت چنين فرضي مقتضاي حكمت الهي است، و گرنه اكثر افراد بشر كه به نحوي گرفتار گناه هستند بايد هلاك شوند، در حالي كه اين برخلاف فلسفة خلقت است، چون خداوند انسان را خلق كرده و زمينة تكامل را نيز در اختيار آنها قرار داده تا خود در مسير كمال حركت كنند، نه اين كه به مجرد اين كه گناهي كرد آنها را هلاك نمايد، خداوند در همين زمينه مي فرمايد: اگر، مردم را به گناهانشان مجازات مي كرديم، بر روي زمين كسي باقي نمي ماند(6). گذشته از اين، ممكن است برخي گناه كاران بالاخره در مراحل بعدي عمر خود توبه كنند و از طريق توبه شرايط جلب رحمت الهي را فراهم سازند، چه اين كه افراد زيادي از اين دسته اند، لذا هلاكت گناه كار بخاطر گناه هيچ توجيه عقلاني ندارد و خلاف حكمت الهي است.

 


پاورقی:

1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379، ج 19، ص 464

2. آل عمران: 178

 3. اعراف: 182.
4. باب استدراج، كتاب الكفر و الايمان کليني 189، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تهران، نشر فرهنگ اهل بيت، بي تا، ج 4، ص 188

 5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر پيشين، ج 7، ص 33، طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، نشر جامعة مدرسين، 1364 ش، ج 8، ص 453.
6. فاطر: 45

 

 

بعضي از مخترعين مثل مخترع برق خدمات بزرگي براي بشريت انجام داده اند آيا زحمات ايشان به صرف اين كه مسلمان نبوده اند از جانب خداوند در قيامت ناديده گرفته مي شود؟

پاسخ:

هر انساني، يا منكر خدا و معاد است يا معتقد به پروردگار عالم و روز جزا است. گروه اول خود به دو دسته تقسيم مي‌شوند: منكرين خدا و روز قيامت، يا انكارشان از روي لجاجت و عناد است و يا انكارشان از روي جهل و ناداني است. دستة دوم كه معتقدين به خدا و معاد هستند، خود به دو گروه تقسيم مي‌شوند، يا مسلمانند يا غير مسلمان.

پس تمام انسانها مجموعاً به چهار گروه تقسيم مي شوند: 1. كسي كه منكر خدا و معاد است و انكارش از روي عناد و لجاجت است يعني حق را مي شناسند و منكر مي شوند. 2. كسي كه منكر خدا و روز قيامت است و انكارش از روي جهل و ناداني است. 3. كسي كه اعتقاد به خدا و روز جزا دارد ولي غير مسلمان است (مسيحي، يهودي و...). 4. كسي كه اعتقاد به خدا و روز قيامت دارد و مسلمان است.

حال بايد ديد مخترع يا مكتشف و يا هر انسان نيكوكاري كه زحمتي كشيده و خدمتي به خلق كرده در كدام يك از دسته‌هاي فوق قرار دارد.

اولاً بايد گفت هر كسي كه كافر و معاند باشد و از روي لجاجت منكر خدا باشد، هر عملي كه انجام مي‌دهد پذيرفته نخواهد شد، و مستحق عقوبت است. پس هيچ عملي از دسته اول پذيرفته نيست، به خاطر انكار خدا و دشمني كه با خدا دارد. امّا نسبت به سه دسته ديگر بايد گفت. عملشان در صورتي پذيرفته مي‌شود كه به قصد دنيا و شهرت و خودپرستي نباشد.

توضيح مطلب:

مخترعين و مكتشفيني كه زحمات بسيار كشيده‌اند و گاهي تمام عمر خود را در راه كشف حقايق و ساختن وسايلي براي رفاه انسان‌هاي ديگر صرف كرده‌اند، دو دسته مي‌شوند:

1. گاهي مخترع و مكتشف تمام مقصد و هدف خود را رسيدن به مقام و شهرت در ميان جوامع بشري و مجامع علمي قرار مي‌دهد و يا مي‌خواهد از اين طريق اموالي كسب كند تا زندگي مرفهي تشكيل دهد و بدين وسيله به اهداف مادي و دنيوي خود برسد.

2. گاهي هدف نهايي مخترع و مكتشف رفاه زندگي خود نيست. نمي‌خواهد از اين طريق شهرتي براي خود كسب كند، بلكه تمام تلاش و كوشش او براي كشف حقيقت و به وجود آوردن رفاه و آسايش براي بندگان خدا و اجتماعات انساني است. او هم مي‌خواهد خدمتي به جامعة بشري كند يا بالاتر. او به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد، عملش را براي رضاي خدا و خدمت به مردم انجام مي‌دهد (غير مسلمان و مسلمان).
حال بايد گفت هر مخترعي كه جزو دستة اول باشد (يعني هدفش فقط دنيا باشد) چه كافري ‌باشد كه انكارش از روي جهل است و چه معتقد به خدا باشد (چه غير مسلمان و چه مسلمان)، در آخرت هيچ پاداش و جزايي نخواهند داشت. چون فرض بر آن است كه اين دسته از مخترعين در اين خدمت، خدا و جامعة بشري را در نظر نداشته اند و تنها انگيزة آنان همان شهرت و درآمدهاي مادي بوده است كه به آنها هم رسيده‌اند.
امّا نسبت به دسته دوم بايد گفت، هر سه گروه بي‌اجر و پاداش نمي‌ماند و در پيشگاه خداوند در آخرت اجر و پاداشي خواهند داشت. امّا كيفيت پاداش آنها با هم فرق مي‌كند.

آن كه منكر خداست (از روي جهل) پاداشي كه به او تعلق مي‌گيرد، حداقل اين است كه در عذاب آنها تخفيف داده مي‌شود و يا عذاب از آنها به طور كلي برداشته مي‌شود، ولي ممكن نيست وارد بهشت شوند، به خاطر انكاري كه نسبت به خدا و معاد داشته‌اند. چنان كه نسبت به حاتم طائي حديث داريم كه به دليل نوع دوستي. به عذاب نمي افتد و يا از عذابش كاسته مي شود.

امّا آن كه معتقد به خدا و روز جزا است ولي مسلمان نيست، به او هم پاداشي تعلق مي‌گيرد، ولي فرقي كه با گروه قبلي دارد اين است كه به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد امكان ورود به بهشت هم برايش ميسر است. (پس مخترعيني كه مسيحي هستند و عملشان را به ‌قصد دنيا انجام نمي‌دهند نه تنها پاداش عندالله دارند بلكه با شرايطي امكان ورود به بهشت را هم دارند.

و امّا آن كه معتقد به خدا و روز قيامت هست و مسلمان هم هست، به او هم پاداش تعلق مي‌گيرد، ولي به واسطه اعتقادي كه به دين الهي دارد و مقيد به احكام اسلام است، عملش به صورت كامل پذيرفته مي‌شود و بي‌هيچ نقص و كسري مقبول عندالله خواهد بود. فرقي كه بين مسلمان با غيرمسلمان هست در اين است كه نيكوكار مسلمان همچون مريضي است كه تحت مراقبت و دستور يك طبيب حاذق برنامه دارد و غذا و دوايش همه به دستور طبيب است ولي نيكوكار غيرمسلمان هم چون مريضي است كه برنامه ندارد و خودسرانه كار مي‌كند، هر غذا يا دارويي كه به دستش مي‌رسد مي‌خورد چنين مريضي ممكن است، احياناً يك داروي مفيد بخورد، نتيجه خوب بگيرد، ولي همين طور هم ممكن است دوايي را كه زيانبار و مهلك است مورد استفاده قرار دهد.

 

 

 

آيا سرگذشت هر فرد نزد خداوند تعيين شده است؟ آيا قابل تغيير است؟ و اگر خداوند به همه چيز دانا و به عاقبت هر فرد آگاه است، چرا او را خلق مي نمايد؟

پاسخ:

يكي از اوصاف خداوند سبحان، علم است و به اين معنا كه به تمام امور دنيا آگاه و دانا است، و از هر چيزي آگاه است. علم خداوند مراتب مختلفي دارد كه برخي از آن ها صفات ذات خداوند است و برخي صفت فعلي.
لازم به ذكر است كه علم و دانايي خداوند، از نقايص و كاستيهايي كه علم ما انسان ها دارد، منزه و پيراسته است. علم ما انسان ها حادث و پس از جهل است و آن هم به صورت ناقص و محدود كه به وسيله ابزار و آلات نظير چشم و گوش و ... حاصل مي شود، اما علم الهي، مطلق، نا محدود و ازلي است كه به ابزاري نيازمند نيست.

علم الهي در بيان معصومين:حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) درباره علم خداوند متعال مي فرمايد: خداوند پيش از آنكه اشياء را بيافريند، از آنها همانطور با خبر و آگاه بود كه بعد از آفرينش آنها(1)بنابراين روايت، خداوند از قبل مي دانسته هر كس چه راهي را انتخاب مي كند و اين را هم مي دانسته كه هر كس آنچه را انتخاب مي كند، با آزادي اراده و اختيار انتخاب مي كند، همانطور كه اصل انجام فعل با علم خدا بوده، شرط آزادي اراده هم بوده است. اگر ما با آزادي، كار خود را انجام دهيم، علم خداوند مطابق واقع خواهد بود و اگر مجبور باشيم خلاف واقع(2).

به عبارت ديگر، علم ازلي الهي از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست، آنچه علم الهي ايجاب كرده همين جهان است با همين نظامات. انسان هم، در نظام هستي، داراي نوعي اختيار و آزادي است و علم ازلي به معني اين است كه او مي داند چه كسي به موجب اختيار خود اطاعت و چه كسي معصيت مي كند. و اگر غير از اين باشد، بر خلاف علم خدا خواهد بود(3).

اما آيا اين سرنوشت قابل تغيير است؟ در روايت آمده است كه امام علي (ع) در سايه ديوار كجي نشسته بود و چون آن را مشرف بر خرابي ديد، از آنجا حركت كرد و در جاي ديگري نشست، شخصي به حضرت عرض كرد: «تفرّ من قضا الله» آيا از حكم الهي فرار مي كني؟ حضرت فرمود: «اَفِرُّ مِن قضاء الله الي قَدَرِالله» يعني از قضاء الهي به قدر الهي فرار مي كنم(4).

توضيح روايت اين است كه خود را از خطر دور نگهداشتن، پرهيز از امر خداست به امر خدا، و فرار از قدر الهي است به قضاء الهي(5) و تغيير سرنوشت به حكم سرنوشت است، خلاصه اينكه جواب سئوال مثبت است.
پس قلم بنوشت كه هر كار را

لايق آن هست تأثير و جزا

كژ روي جفّ القلم كژ آيدت

راستي آري سعادت زايدت(6)

از نظر جهان بيني الهي، علل و عوامل معنوي، هم دوش عوامل مادي در كار است. حيات و موت و رزق و روزي و سلامتي و سعادت و امثال اين امور با دعا و صدقه و نيكي به پدر و مادر و صاحبان حق تغيير مي يابند، اين امور معنوي در سرنوشت حادثه ها مؤثرند و گاه جلو قضا و قدر را مي گيرند(7).

اما در رابطه با اين پرسش كه اگر خداوند به عاقبت هر فرد آگاه است چرا او را خلق مي نمايد؟ مي توان گفت:
اگر روح سؤال را بشكافيم منظور اين است كه: وقتي خداوند رفتار و عمل آدمي را مي دانسته، معنايش اين است كه سرنوشت او از قبل چنين رقم خورده و او نمي تواند از آن تخطي كند، پس چرا خداوند چنين انساني را كه عاقبتش از قبل رقم خورده، خلق كرده است تا او را گرفتار جهنم و يا بهشت بكند؟
پاسخ اين است كه قضا و قدر علمي خداوند به افعال انسان، به صورت مطلق تعلق نمي گيرد. بلكه با تمام خصوصيات آن تعلق مي گيرد كه از آن جمله آنها اختياري بودن است، بدين معنا كه انسان با اختيار خود چنين عملي را انجام مي دهد، و افعال اختياري انسان با وصف اختياري براي خداوند معلوم است(8) و اين به معناي عبث بودن آفرينش انسان نيست، چون انسان براي گزينش راه هدايت و يا ضلالت مختار است، كه اگر راه هدايت را بر گزيد، پاداش داده مي شود و اگر راه گمراهي را انتخاب كرد، و به حق و حقوق آدمي تجاوز كرد عقاب داده مي شود. و علم خداوند به افعال آدمي با وصف اختياري اعمال او، موجب عبث بودن خلقت انسان نمي شود، چون هدف هدايت، رشد و كمال انسان است و خداوند راه كمال را به او معرفي نموده است، و حال او با اختيار خود تحطي كرده، بايد خود تاوانش را بپردازد، كه هر كس مسؤول اعمال اختياري خود مي باشد. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (انسان:3) من عمل صالحا فلنفسه و ما اساء فعليها، و ما ربك بظلام للعبيد (فصلت 46).


علم خداوند به اشياء و افراد و عاقبت آنها موجب پيدايش و بلكه عين پيدايش آنها است. و اگر خداوند آگاه به عاقبت هر فرد نبود، آفرينش آنها بي هدف بود.

خداوند متعال جهان مادي را براي تكامل موجودات جسماني و رسيدن آنها به خير و كمال واقعي خودشان آفريده است، و رسيدن به كمال، مراحل مختلفي دارد كه هر موجودي با توجه به شرايط و استعداد خود، آن مراحل را طي مي نمايد. هدف نهايي خداوند متعال در آفرينش انسان (مطابق آيات قرآن) رسيدن به قرب الهي و بهره مند شدن از پايدارترين فيض و رحمت و رضوان الهي است، و هدف متوسط تحقق عبادت و اطاعت از خداي متعال است كه وسيله رسيدن به آن هدف نهائي مي باشد. و هدف نزديكتر، فراهم شدن زمينه هاي مادي و اجتماعي و تحقق شناختهاي لازم، براي انتخاب آزادانه راه راست زندگي و گسترش خدا پرستي در جامعه است (9).

پيمودن راه رشد و كمال، توسط انسان و رسيدن به مقام قرب خدا و يا سقوط در جانب خلاف آن، بدون آفرينش جهان و انسان ممكن نيست. تنها علم خداوند بدون اينكه تحقق پيدا كند و واقع شود علم نخواهد بود. علم در صورتي است كه معلومي باشد. اگر انسان نباشد و اطاعت و عصياني نباشد، علم خداوند به عاقبت هر فرد بي معنا است (10).

 


پاورقي:

.1. وافي، باب صفات الذات، به نقل از مكارم شيرازي، ناصر، كتاب خدا را چگونه بشناسيم
2. مكارم شيرازي، ناصر، خدا را چگونه بشناسيم، كانون انتشارات محمدي، چاپ سوم، ص154

 3. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، نشر شركت انتشار، ص132

4. صدوق، توحيد، چاپ سنگي، ص337، به نقل از: طباطبائي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه، ج5، ص169

5. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، ص62
6. همان، ص56 ـ 53 و 79

7. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، از انتشارات سازمان تبليغات،ج 2،ص416
8. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، دوره سه جلدي، تهران، نشر بين الملل، چاپ هفدهم، 1384، ص 147 - 178. و سعيدي مهر، پيشين، ص340 و 342

9. هود:7. ملك:2. كهف:7 و ذاريات:56
10. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج2، ص403

 

 

اگر مرگ و زندگي در دست خداوند است، نظريه هاي پزشكي كه مي گويند انسان اگر واجد اين خصوصيات باشد، طول عمرش اين مقدار است و يا فلان انسان تا اين مدت مي تواند زندگي كند، چه مي شود؟

پاسخ:

ابتدا لازم است معنا و مفهوم قضا و قدر را توضيح دهيم. قضا در لغت به معناي: محكم كردن، تمام كردن، خاتمه دادن مي‌باشد،(1) قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر يعني: حكم، اندازه چيزي، سرنوشت(2) .
قضا و قدر در كاربرد شرعي آنقضا يعني حتميت اشياء و حوادث،(3) آنجا كه يك شئ حتماً موجود مي‌شود و يك حادثه حتماً اتفاق مي‌افتد. و هنگامي كه فرمان چيزي را صادر كند تنها مي‌گويد: موجود باش، و آن، فوري موجود مي‌شود. وَ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(4).

قدريعني خصوصيات و صفات يك شئ، يعني اين كه شئ در چه زمان و مكان معيني و با چه كيفيات و خصوصيات رخ مي‌دهد(5).

قضا و قدر را مي‌توان بر نظام علي و معلولي جهان منطبق كرد. قضا منطبق مي‌شود بر وجوبي كه يك شئ (معلول) از ناحيه علت تامه‌اش بدست مي‌آورد (6). وقتي خداوند مي‌خواهد يك شئ موجود شود، آن شئ حتماً موجود خواهد شد. لذا علت تامه آن را فراهم مي‌كند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحلة‌ وجوب برسد. قدر منطبق مي‌شود بر تك‌تك شرائط و عللي كه بايد در كنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شكل گيرد(7). يك بچه كه مي‌خواهد به دنيا بيايد اگر قضا الهي بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً‌ به دنيا مي‌آيد اما اين بچه چون يك موجودي است كه در عالم ماده پا به عرصه وجود مي‌گذارد بايد شرائط زيادي دست به دست هم دهند. پدر خاص، مادر خاص، زمان معين، مكان معين و... به اين شرائط قدر الهي و به اين كه خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معيني در زمان و مكان مخصوصي با شكل و شمايل خاصي متولد شود تقدير الهي گويند.
پس قضا و قدر الهي چيزي بيرون از نظام علي و معلولي عالم نيست، كه اين نظام خودش نيز به تدبير الهي ايجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طريق علل و معاليلي كه آفريده، جاري مي‌كند.


توضيح قضا و قدر در اين‌بارهانسان طبق روايات، دو اجل دارد: اجل حتمي و اجل مشروط. در اين آيه ... ثمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ به اين دو اجل اشاره شده، اجل مسمّي همان اجل معين و حتمي است. اجل (غير مسمّي) اجل مشروط است(8). اجل حتمي اجلي است كه تخلف از آن ممكن نيست ولي اجل مشروط و مبهم بسته به شرط يا شروطي مي‌باشد. اگر آن شرائط محقق نشود اجل نيز محقق نخواهد شد، البته ممكن است اجل مسمّي و مشروط در يك زمان با هم اتفاق افتند، ممكن است زمان فرا رسيدن آنها متفاوت باشد كه در اين صورت آنچه اتفاق مي‌افتد و تحقق مي‌يابد اجل مسمّي است(9).

 

اجل مشروط، مشروط به شرائطي است كه توسط انسان فراهم مي‌شود. با تحقق يا تخلف از آن شرائط اجل تغيير مي‌كند. مثلاً عمركسي 50 سال مقدر شده است به شرطي كه بعضي گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از اين شرط تخلف كرد، عمر او كوتاه‌تر مي‌شود يا عمر كسي 40 سال مقدر شده به شرطي كه كارهاي خير از او سر نزند ولي اگر او اهل احسان شد يا كارهاي خير معيني را انجام داد عمر او بيشتر مي‌شود. يا در مورد سؤال عمر كسي 100 سال معين شده به شرطي كه در حفظ جان خود كوتاهي نكند مقررات رانندگي را رعايت كند، اگر مريض شد تحت درمان قرار گيرد. روي همين اساس است كه در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است: «كساني كه به خاطر گناهان خود مي‌ميرند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي مي‌كنند بيشتر است(10) » كساني كه به خاطر كارهاي نيك خود زندگي ميكنند تعدادشان از آن‌ها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيش‌تر است.

بنابراين، قضا و قدر الهي در مورد مرگ و تلاشي كه انسان در حفظ جان خود مي‌كند منافاتي با هم ندارند، تنها در صورتي تلاش انسان در حفظ جان خود با قضا و قدر الهي منافات داشت كه تلاش و عملكرد او هيچ تأثيري در زمان مرگ و كيفيت آن نداشته باشد و كاري باشد بر خلاف سلسله علل و معاليلي كه خداوند مقرر داشته است، ولي همان طور كه گفتيم، خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوه عملكرد او را در مدت زندگي‌اش در مسأله مرگ او دخيل كرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در اين مسئله قرار داده است.
با توجه به مطالبي كه گفته شد، در پاسخ به سوال مطرح شده مي توان گفت كه:

ـ نظريات اطبا و پزشكان در مورد زمان مرگ و تعداد و اندازه طول عمر انسان ها بر اساس بررسي علل و عوامل طبيعي و زيست شناسي است كه فقط در حد امكان و احتمال مي توانند درست باشند. تأثير اين علل و عوامل در كوتاهي و يا طولاني بودن عمر انسان با اين مطلب كه همه چيز در دست خداوند است، منافات ندارد. چون توحيد افعالي خداوند كه بر اساس آن مي گوئيم همه چيز در دست خداوند است، تنها استقلال تأثير عوامل طبيعي را نفي مي كند، به گونه اي كه عوامل مستقلي در كنار خداوند باشند. اما اگر در طول تأثير خداوند باشند، چنانكه حق همين است، منافاتي ندارد.

شاهد مطلب اين است كه خداوند مي تواند كاري كند كه تأثير علل طبيعي را از آن ها سلب نمايد. چنان كه آتش را بر ابراهيم ـ عليه السلام ـ سرد نمود و در مورد ما مي تواند تمامي پيش بيني هاي اطبا را باطل نمايد و نتيجه عكس گردد. علاوه بر اين كه، نظريات اطبا هم چيزي بيش از اين نيستند كه به دليل فلان عامل، چنان نتيجه اي بدست مي آيد، اما اين خداوند است كه آن عامل را علت آن پديده قرار داده است. پس باز هم، همه چيز در دست خداوند است.

ـ اين كه همه چيز در دست خداوند است، با تلاش براي نجات مان نيز منافاتي ندارد، چون خداوند دوست ندارد كه اراده اش را از غيرمجاري طبيعي اعمال نمايد. خداوند اين علل و مجاري را قرار داده است تا از آن طريق در دنيا زندگي كنيم. اگر اين قوانين طبيعي را رعايت نكنيم زندگي برايمان غير ممكن مي شود. علاوه بر اين كه، خود خداوند به ما دستور داده كه از جانمان محافظت كنيم: «با دست خود، خود را هلاك نكنيد(11)» و «هر كس عمدا دست به خودكشي بزند ـ از سر ستم ـ بزودي او را در آتش خواهيم افكند و خداوند بر اين كار توانا است(12)»

 


پاورقي:

1. ابن اثير، النهاية، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم،1364 ، ج 4، ص 78

 2. سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران، انتشارات اسلام، ج 2، ص 1280
3. ر.ك: مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31
4. بقره: 117

 5. ر.ك: مطهري، همان، ص 31
6. ر.ك: طباطبايي، همان، ص 293
7. ر.ك: همان
8. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه: سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، ج 1، ص 202
9. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چاپ چهارم، 1370، ج 7، ص 13
10. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء تراث عربي، چاپ دوم، 1403ق، ج 5، ص 140
11. بقره: 195
12. نساء: 29و30

پرسش وپاسخ هایی درزمینه عدل الهی

 

                                   پرسش و پاسخهایی با موضوع عدل الهی:

معناي عدالت خداوند را كه يكي از اصول دين است به صورت شفاف و با ذكر مثال توضيح دهيد؟

پاسخ:

عدل در لغت به معناي راستي و درستي، برابري و انصاف در داوري آمده است.(1) راغب عدل را به معناي تقسيم كردن به طور مساوي دانسته است.(2) و ابن منظور مي‌گويد: عدل عبارت است از هر چيزي كه در ذهن مردم درست، مستقيم و راست باشد و در مقابل جور قرار دارد.(3) و در روايتي از امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ آمده است: عدالت عبارت است از وضع و قرار دادن هر شي در جايگاه مناسب آن.(4) اين تعريفي جامع است و در تمامي موارد كاربرد عدل اين معنا به نحوي در نظر گرفته شده است.
عدل در موارد مختلف به كار مي‌رود، در مورد كارهاي انسان استعمال مي‌شود و خداوند هم متصف به عدل مي‌شود. و آنچه مورد پرسش قرار گرفته عدل خداوند است. لذا ما نيز به همين بُعد مي‌پردازيم. به طور كلي، خداوند از سه جهت متصف به عدل مي‌شود و مفهوم عدالت در اين حوزه ها از يكديگر متفاوت است ولي در هر سه حوزه دو پرسش اساسي وجود دارد:

1. عدالت چيست؟

2. با چه معياري مي‌توان عادلانه بودن يك آفرينش و قانون را به دست آورد؟


1. عدالت در حوزه آفرينشقبل از پاسخ به اين پرسش به اين مثال توجه نماييد: اگر فرض كنيد نقاش چيره دستي وجود دارد كه در صدد است اثر هنري بديعي را بيافريند، در صورت فراهم بودن امكانات و وسايل لازم، هنرمند تمام تلاش خود را در جهت آفرينش اثر هنري زيبا و عالي به كار مي‌بندد و در نهايت، اثر هنري هنرمندانه‌اي مي‌آفريند. شما در چه صورت اين اثر را متصف به عدل مي‌كنيد؟ دقت شود.
با توجه به اين مثال، وقتي ما به رابطه جهان و خداوند مي‌نگريم، مي‌بينيم جهان اثر خداوند است و خداوند خالق اين اثر است و ذات باري‌تعالي از علم لازم و فراوان جهت ايجاد اثر عالي برخوردار است و قدرت بر ايجاد آن را دارد و از اوصاف او حكمت است، يعني كارها را در نهايت اتقان و محكمي انجام مي‌دهد، بنابراين از نظر فاعلي هيچ منع و محدوديتي وجود ندارد، در اين كه خداوند جهان آفرينش را در نهايت جمال و زيبايي، اتقان و استحكام بيافريند. در حديث نبوي آمده است و بالعدل قامت السموات و الارض.(5)(توسط عدل آسمانها و زمين استوار باقي مانده است).

با قطع نظر از فاعل، اگر ما به اثر بنگريم جهان طبيعت را كه پست‌ترين عالم از عوالم وجود است، در نهايت زيبايي، اتقان و تناسب مي‌بينيم، درخت را با توجه به نحوه وجودي او داراي ريشه‌هاي عميق، تنه محكم و شاخسار بلند قرار داده است. ميان ريشه، تنه و شاخه يك نوع تناسب و موزون بودن خاص حاكم است. تغذيه شير قوي پنجه را با توجه به نيرومندي اش، گوشت حيوانات قرار داده است كه براي به دست آوردن آن تلاش زياد لازم است، در مقابل، تغذيه كرم كوچك زمين را با توجه به ضعف او، خاك قرار داده است. اگر ما به دقت بنگريم ميان اجزاي تك تك موجودات طبيعي و ميان اشيا و مولفه‌هاي عالم طبيعت يك نوع تناسب و توازن خاص حاكم است كه اين توازن و تناسب را آفريدگار جهان عطا كرده است. و اين تناسب و موزون بودن زيبايي خاصي را جلوه‌گر ساخته است به گونه‌اي كه يك نقاش خوب در صورتي نقاش خوبي است كه زيبايي‌هاي طبيعت را به خوبي تصوير نمايد.

با توجه به مثالي كه در ابتدا اشاره كرديم، مي‌خواهيم بگوييم، عدل در حوزه جهان آفرينش عبارت است از موزون بودن و هماهنگي كامل ميان اجزا و مؤلفه‌هاي عالم وجود. كه اين تناسب و توازن از جانب خداوند اعطا شده است، و ما از دو طريق اين عدالت را كشف مي‌كنيم: 1. از راه اينكه خداوند عليم و قادر و حكيم است و كارهاي خود را بر اساس علم، قدرت و حكمت خود در نهايت احكام و اتقان ايجاد مي‌نمايد و هيچ منعي از فيض او نيست.

2. از راه مطالعه آثار و عالم طبيعت كه موزون بودن اجزا و مؤلفه‌هاي عالم طبيعت، براي ما به نحو شهودي معلوم و مشهود است. البته ممكن است در موارد نادري، برخي از موجودات به كمال شايسته خود نرسد، اين امر منافات با عدل ندارد زيرا جهان طبيعت عالم تزاحم است.(6)


2. عدالت در حوزه تشريع و قانون گذاريقبل از توضيح اين امر به اين مثال توجه نماييد: فرض كنيد پدري داراي سه فرزند است يكي از آنان عالم، دانشمند و اهل قلم و كتاب است و ديگري نجار است و سومي كشاورز است. اگر شخصي ثالثي اموالي را به آنان ببخشد كه حاوي قلم، ‌كتاب، آلات نجاري و كشاورزي است و پدر را مسئول تقسيم قرار داد، كه ميان آنان عادلانه قسمت نمايد. سه فرض در مقام قسمت متصور است:

1. هر شيء را سه قسمت كند، قلم سه قسمت، كتاب سه قسمت، و هر قسمت را سهم يكي از آنان قرار دهد.
2. بدون موجب و مزيتي هر كدام از وسايل را به يكي از آنان بدهد.

3. با توجه به تناسب هر كدام، اشيا را ميان آنان تقسيم نمايد. في المثل آلات كشاورزي و نجاري را براي كشاورز و نجار قرار دهد و قلم و كتاب را براي عالم و دانشمند. واضح است گزينه سوم عادلانه‌ترين راه قسمت است.

با توجه به مثال فوق عدالت در حوزه قانون‌گذاري را مي‌توانيم اين چنين تعريف نماييم: عدالت عبارت است از دادن حقي به ذي حق آن. بنابراين، معيار در اين عدالت رعايت حق است. و كسي مي‌تواند حقوق انسان و ساير موجودات طبيعي را به خوبي رعايت كند و حق را به ذي حق دهد كه بر تمامي جنبه‌هاي وجودي انسان احاطه داشته باشد و از مسير سعادت و انحطاط بندگانش آگاه باشد، و او خداوند است. لذا با توجه به اين خصوصيات قوانين خود را وضع مي‌كند،‌ هر چند ممكن است در قوانين او تفاوت‌هايي به نظر برسد اما اين تفاوت، مثل تفاوتي است كه در تقسيم اشياء در مثال فوق وجود داشت، و ناشي از حكمت الهي مي‌باشد و تبعيض و ظلمي در كار نيست.(7)

علاوه بر اين كه، منشأ ظلم يكي از دو امر است: يا جهل به حق و صاحبان آن است و يا نياز و منتفع شدن ظالم از كار خويشتن مي‌باشد و هر دو احتمال در مورد خداوند منتفي است. نه او جهل به احكام و حقوق و صاحبان آن دارد و نه نياز و انتفاعي در كار است. بلكه او مهربان و رئوف است و لازمة رأفت او اين است كه قوانينش عادلانه باشد.(8)

به هر حال ما به عدالت خداوند در حوزه آفرينش و قانون‌گذاري ايمان داريم، نه از آن رو كه با عقل خودمان تك تك موارد آفرينش و قوانين الهي را محك بزنيم، چون عقل ما ضعيف‌تر از آن است كه به همه جهان آفرينش و خصوصيات آن و رمز و راز قوانين آگاهي داشته باشد، هر چند موارد جزئي را ادراك مي‌كند، بلكه از آن جهت خداوند را متصف به عدالت مي‌دانيم كه او حكيم و رؤوف به بندگان خود مي‌باشد و هر آنچه از آفرينش و قانون جعل مي‌كند از سر حكمت و رأفت است.

 
3. عدالت در جزا و پاداشعدالت در حوزه سومي نيز به كار مي‌رود و آن عدالت در جزا است. قبل از توضيح اين قسم به اين مثال توجه كنيد: اگر نهادي و يا مقام مسئولي اعلام نمايد: هر كسي در مسابقه مقاله نويسي در موضوع خاص و يا شعر و داستان حايز رتبه شود، مثلا يك ميليون تومان به او پادش داده خواهد شد، بعد چنانچه كسي و يا كساني واجد شرايط دريافت پاداش شود و مقام و يا نهاد مسئول، پاداش را نپردازد، آيا اين كار عادلانه است؟ واضح است هيچ كسي اين عمل را عادلانه ارزيابي نمي‌نمايد.
مثال ديگر: اگر انسان كريمي, جمعي را چند روزي ميهمان خود قرار دهد و بخشي از اموال خود را در اختيار آنان قرار دهد و از تعدي و تجاوز نسبت به بخشي ديگر, آنان را برحذر دارد و در صورت تعدي مجازات خاصي را بر آنان ابلاغ نمايد، ‌ترديدي نيست صاحب خانه چنين حقي را دارد و در صورت افراط ميهمانان حق دارد آنان را بر اساس اعلام و قراردادي كه كرده است مجازات نمايد و اگر نكند از روي بزرگواري و تفضل است، البته لازم است ميان كيفر و جرم تناسبي باشد.

خداوند نيز در مقام پاداش و كيفر عادل است لذا در مقابل اعمال نيك، نيكوكاران آنان را پاداش مي‌دهد و بدكاران به سبب كارهاي زشت‌شان مستحق كيفر متناسب با جرم‌شان است و اگر خداوند عفو نمايد منافات با عدل او ندارد، بلكه كار مستحسني است.(9)اين قسم از عدالت در واقع به عدالت در نظام آفرينش بازگشت مي‌نمايد.

 


پاورقی:

1. المنجد في اللغة، ماده عدل.
2. راغب الاصفهاني، مفردات القرآن.
3. ابن منظور، لسان العرب، ماده عدل.
4. نهج البلاغه، حكمت 437.
5. تفسير صافي، ذيل آيه 7 سوره الرحمن.
6. ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1370، ج 1، ص 78 ـ 84.
7. ر.ك: سعيدي مهر، محمد، كلام اسلامي، قم، موسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.
8. همان، ص 329.
9. ر.ك: سعيدي مهر، كلام اسلامي، قم، مؤسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.

 

آيا عدم پذيرش اعمال خير از غير مسلمان، خلاف عدل الهي نيست؟

پاسخ:

قبل از اينكه وارد بحث اصلي شويم ذكر اين مطلب ضروري است كه عدل بر دو قسم است:
1. عدل بشري، كه داراي معاني متفاوتي است ولي بخاطر رعايت اختصار به يكي از آنها كه مهمتر است اشاره ميشود وآن عبارت است از احترام به حقوق ديگران و عدم تجاوز و تصرف در حقوق افراد ديگر. 2. عدل الهي: يعني خداوند فضل و كرمش را نسبت به موجودي كه استحقاق دريافت آنرا دارد دريغ نكند. به عبارت ديگر عدل خداوند عين فضل اوست.(1)

پس از اشارة كوتاه به معناي عدل الهي، ميپردازيم به اين مطلب كه آيا اعمال خير از غير مسلمانان پذيرفته ميشود يا خير؟ در صورت پذيرش فرق ميان مسلمانان و غير مسلمان در چيست و در صورت عدم پذيرش و عدم تعلق پاداش به آن اعمال، با عدل الهي چگونه سازگار است؟ به عبارت ديگر، از يك سو چنين به نظر ميرسد كه اعمال صالح فقط از افراد مسلمان و مؤمن پذيرفته ميشود. از سوي ديگر وقتي زندگي برخي از مخترعين و مكتشفيني كه مسلمان نيستند مورد مطالعه قرار ميگيرد مشخّص ميگردد كه آنها خدمات بسيار با ارزشي به بشريت كردهاند و به همين خاطر مستحق دريافت پاداش به نظر ميآيند. اين دو حالت مذكور باعث بوجود آمدن ابهام و سردرگمي در مسأله ميشود. نكتهاي كه در روشن شدن بحث، بايد به آن توجّه كرد اين است كه ما نميخواهيم دقيقاً مشخص كنيم كه چه كسي اهل بهشت است و چه كسي اهل جهنم. چون چنين كاري از هيچ كسي غير از خداوند امكان پذير نيست. فقط خداوند از نيات و باطن افراد خبر دارد و ميتواند بصورت قطعي حكم كند كه عمل چه كسي پاداش دارد و عمل چه كسي پاداش ندارد. البتّه فقط دربارة افرادي ميتوان اظهار نظر قطعي كرد كه اولياء الهي سرنوشت نهائي آنها را مشخص كرده باشند.
اكنون به بررسي و توضيح مشروح سؤال مذكور ميپردازيم. در مورد اين بحث دو ديدگاه و طرز تفكر وجود دارد كه كاملاً مخالف و مقابل يكديگر ميباشند. ما پس از بيان و بررسي اين دو طرز تفكر به ديدگاه سومي ميرسيم كه بيانگر حقيقت در بحث مورد نظر ميباشد.

ديدگاه اول مربوط به كساني است كه معتقدند هيچ فرقي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان نيست و هر كس عمل صالح و خيري انجام دهد، نظير احسان به خلق، خدمات بهداشتي و امثال اينها، مستحق پاداش از جانب خداوند ميباشد. اين گروه براي ادعاي خود دو نوع استدلال عقلي و نقلي ميآورند كه ما بصورت خيلي خلاصه به آنها اشاره ميكنيم. دليل عقلي داراي دو مقدمه است. مقدمه اول: خداوند بين موجودات تبعيض قائل نميشود بلكه نسبت خدا با همه موجودات يكسان است. به همين خاطر عدالت خداوند اقتضا ميكند كه هر كس ـ مسلمان يا غيرمسلمان ـ اگر عمل نيكي انجام داد پاداش دهد. مقدمه دوم: حُسْن و قُبح اعمال، واقعي و ذاتي است نه قراردادي. از اين دو مقدمه چنين نتيجه گرفته ميشود كه خداوند بين بندگانش فرق نميگذارد و عمل خير و صالحِ هر كسي را پاداش ميدهد. در بيان دليل نقلي، آياتي را بعنوان نمونه ميآورند كه در آنها اصل عدم فرق و تبعيض ميان انسان‌ها، در پاداش داشتن براي عمل خير و كيفر داشتن براي عمل شر را بيان ميكند. برخلاف دستة اول، گروه ديگري هستند كه معتقدند اكثر قريب به اتفاق مردم اهل جهنم ميباشند و بايد مجازات شوند. اين گروه نيز دو نوع استدلال عقلي و نقلي دارند كه بصورت گذار به آنها اشاره ميشود. دليل عقلي: در صورتي كه خداوند كارهاي نيك غيرمسلمانان را بپذيرد پس مسلمان با غيرمسلمان تفاوتي نميكند. و اگر فرقي بين مسلمان و غيرمسلمان نباشد اصلاً اسلام و ايمان اثر نخواهد داشت و بيفايده ميشود. در حالي كه اينگونه نيست و فقط اعمال مسلمانان پذيرفته ميشود. اين گروه حتي بسياري از مسلمانان را هم به دلايل مختلف مستحق عذاب ميدانند و اعمال خير آنها را مردود اعلام ميكنند. دليل نقلي: به آيات و رواياتي استدلال ميكنند كه در آنها، عمل كافر غيرمقبول شمرده شده است.

پس از اشاره كوتاه به اين دو طرز تفكر، نوبت ميرسد به توضيح ديدگاه سوم كه نه تفريط گروه اول را دارد و افراط دسته دوم را. آنچنانكه قبلاً‌ هم گفته شد، گروه اول ادعا ميكردند كه كارهاي خوب كافران را خداوند ميپذيرد. بخاطر اينكه خوبي و بدي اعمال ذاتي است و عمل خير حتي اگر از كافر صادر شود، خداوند پاداش ميدهد.
اين ادعا و دليلي كه براي آن آوردهاند درست است ولي از يك مطلب بسيار مهم غافل شدهاند و آن اينكه، خوبي و بدي داراي دو بُعد است. بُعد اول، حُسن و قُبح فعلي و بُعد دوم حسن و قبح فاعلي. حُسن و قبح فعلي عبارت است از: اثر سودمند يا زيانبار كاري در جامعه. در استدلال مذكور فقط اين جنبه از حُسن و قبح مورد توجّه واقع شده و نتيجهگيري شده است كه به همين خاطر نتيجه نادرست ميباشد. حُسن و قبح فاعلي عبارت است از: «انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزههاي نفساني و روحي فاعل كه موجب آن عمل شده است.»(2)
پس حسن و قبح فعلي به اثر خارجي عمل مربوط ميشود و حسن و قبح فاعلي به چگونگي انجام عمل از سوي فاعل مربوط ميشود. براي اينكه يك عمل خير باشد تا اينكه مستحق دريافت پاداش گردد، سودمند بودن عمل به تنهايي كافي نيست، گرچه اهميتش انكارناپذير است، بلكه بايد ديد فاعل با چه نيّت و چه منظوري و هدفي اقدام به انجام عمل كرده است. اگر داراي نيت و هدف خير باشد كارش خير است يعني حُسن فاعلي هم دارد.(3) اعمال از جهت ظاهر ممكن است شبيه هم باشند و شايد دو عمل هر دو خير و صالح به نظر آيد و عين هم باشند. يا حتي يكي از آندو خيلي با ارزشتر و بزرگتر به نظر آيد ولي انگيزه و نيت است كه اعمال را از هم جدا ميكند. لذا ممكن است عملي كه خيلي با ارزش به نظر ميرسد در واقع اصلاً ارزشي نداشته باشد و يا برعكس. پس ارزش واقعي اعمال وابستگي جدي به نيّت و انگيزه فاعل دارد.(4) به علت اينكه نيّت روح عمل ميباشد. نيّت و هدف خير، وقتي حاصل ميشود كه اعتقاد و ايمان به اصول دين از قبيل توحيد و نبوت و معاد حاصل گردد. «تا عملي از راه ايمان، عقيده و نيّت, نورانيت و صفا پيدا نكند، به ملكوت الهي نائل نميشود. عمل زماني به اين مرتبه والا ميرسد كه روح داشته باشد، روحِ عمل همان بهرة اخروي و ملكوتي آن است.»(5)

 پس كسي كه ايمان و اعتقاد به خداوند نداشته باشد و كافر باشد، عملش اجر و اثري نخواهد داشت، البتّه نكتة بسيار مهمي كه نبايد مورد غفلت واقع شود اين است كه همه كافران با هم مساوي نيستند بلكه گاهي كفر از روي عمد و لجاجت است كه در اين صورت شخص كافر با آگاهي و علم، حقيقت را انكار ميكند و كفر ميورزد. عمل خير چنين كافري پاداش نخواهد داشت و جايگاهش جهنم است.

 اما گاهي كفر از روي جهل و ناداني است هيچگونه عمل و عنادي وجود ندارد. در اين صورت عمل خير شخص كافر پذيرفته ميشود و نزد خداوند معذور خواهد بود. علاوه بر اينكه اگر عملي با نيّت خير و به منظور خدمت به بشريت از شخص كافر و مشرك صادر شود در اين صورت هم خداوند عمل شخص را ناديده نميگيرد. چنانكه در بعضي از احاديث آمده است كه مشركاني مثل حاتم طائي چون كارهاي خير و نيكو از روي انسان دوستي انجام دادهاند، دچار عذاب نميشوند و يا در عذابشان كاهش داده ميشود.(6)
در پايان اين نكته را متذكر ميشويم كه اگر عمل خير غيرمسلمان صلاحيت پاداش گرفتن داشته باشد خداوند دريغ نميكند و الاّ عملش اثري نخواهد داشت و اين از ناحيه خداوند نيست بلكه از ناحية خود عمل است. پس هيچ منافاتي با عدل خداوند ندارد. چون عمل به صورت مطلق ارج و پاداش ندارد بلكه عملِ مشروط به شرايطِ خاص داراي پاداش است.

 


پاورقی:

1. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزة علميه، 1361، ص 48 ـ 50.

2. همان، ص 291.

3. همان، از ص 261 ـ 293.

4. ر.ك، به عدل الهي از ديدگاه امام خميني (ره)، استخراج و تنظيم: معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر امام خميني (ره) موسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ اول، 1378، ص 94 ـ 196.

5. مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 301.

6. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 297 ـ 305.

 

 

چرا جهاني را كه خدا براي بندگانش خلق كرده بايد پر از بديها و ناسپاسيهاي همان بندگان باشد؟ چرا پليدي بيشتر از پاكي است ، يعني نمي‌شد همه در كنار هم با خوبي زندگي كنند؟

خداوند هر عده ای را در عصر بخصوصی آفریده چرا ما را در عصر ظهور نیافریده است؟

پاسخ:

سوال را اينگونه مي‌توان مطرح كرد كه چرا خداوند كه جهان را براي انسان آفريد، همانطور كه خودش مي‌فرمايد: او خدايي است كه آنچه را كه در زمين است براي شما آفريد.(1) انسان را به گونه اي نيافريد كه فقط دنبال عبادت و كارهاي خوب و پاكي باشد؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت خداوند قبلا چنين موجوداتي آفريده بود كه همان ملائكه باشند. وقتي خداوند جريان خلقت موجودي را به عنوان خليفه مطرح كرد. آنها گفتند: آيا كسي را در آن قرار مي‌دهي كه فساد و خونريزي مي‌كند؟! ما تسبيح و حمد ترا به جا مي‌آوريم و ترا تقديس مي‌كنيم.(2)

آنها مي‌دانستند كه موجود زميني، موجودي است مادي و مركب از قواي غضب و شهوت و عالم ماده هم عالم تزاحم و محدوديتها است و چنين موجودي طبعاً از خونريزي و فساد خالي نخواهد بود.(3) لذا گفتند اگر به دنبال عبادت و تسبيح و حمد و پاكي هستي، ما اين كار را انجام مي‌دهيم. خداوند نگفت كه نه، انسان خونريز و مفسد نيست و نيز نگفت شما در عبادت و پاكي كوتاهي مي‌كنيد. بلكه گفت: من چيزي مي‌دانم كه شما نميدانيد.(4)
اين سخنان شايد ناظر به اين باشد كه خداوند متعال مي‌خواهد بگويد اي ملائكه شما فقط اين بعد او را ديده ايد كه مي‌تواند فساد و خونريزي كند، اما ساير ابعاد او را نديده ايد. و با توجه به آيات بعدي مي‌فهميم انسان مي‌تواند به دانش و علمي برسد كه ملائكه نمي توانند برسند. انسان قدرت تحمل علوم و اسراري را دارد كه ملائكه ندارند.

پس تا اينجا روشن شد كه خداوند جهان را براي موجودي خلق نكرد كه فقط به عبادت و تقديس او فكر كند يعني موجودي تك بعدي و خالي از شهوت و غضب كه جز به خدا و عبادت او نينديشد، بلكه براي موجودي خلق كرد كه در عين آن كه توان خونريزي و فساد را دارد, استعداد رسيدن به مقامي برتر از مقام فرشتگان را نيز دارد. فرض اين كه عالم فاقد اين خصوصيات و بشر فاقد اين ويژگي ها بايد آفريده مي شد، مساوي است با اين كه نبايد اين عالم خلق مي شد. چون عالم را نمي توان از خصوصيات ذاتي اش جدا كرد.
اما اين كه، چرا پليدي بيشتر از پاكي است، سخني است كه از بدبيني نسبت جهان ناشي مي شود واقعيت امر اين است كه بر اساس اصل مسلم فلسفي و كلامي، كه عالم موجود از نظام احسن برخوردار است, بايد مجموع خوبي ها بر بديها بيشتر باشد. چون اگر شرور در اين عالم از خيرات بيشتر مي بود، خداوند آن را خلق نمي كرد.

گذشته از اين كه شر در عالم هميشه يك امر عدمي است. بنابر اين تمامي موجودات عالم خير هستند. هر چند اين خيرات و شرور هم نسبي اند. يعني آن چيز، يا آن موجودي كه به تصور من شر است و پليد، براي خودش يا موجود ديگر خير است, اما از آن جا كه موجب ضرر و سلب آسايش من مي شود نسبت به من, شر به حساب مي آيد.

در هر حال توجه به مشخصات و ويژگي هاي انسان, ما رادررسيدن به پاسخ مناسب رهنمون مي كند:
انسان چه گونه موجودي است؟1. اولين خصوصياتي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه انسان موجودي است زميني و مادي و مثل ساير موجودات زميني سير تكاملي دارد. زندگي او از نطفه شروع مي‌شود تا مي‌رسد به سن پيري و بعد مرگ و ساير عوالم بعد از مرگ. انسان موجودي است كه مي‌تواند به تكامل برسد.

2. انسان موجودي است ذو ابعاد: بعد جسماني و بعد روحاني. داراي قواي مختلف غضبيّه وهميّه، شهويّه، عقلانيّه كه هر يك داراي فوايدي براي انسان است. فايده قوه شهويه آن است كه در انسان ميل به خوردن و نوشيدن ايجاد مي‌كند و سبب بقاي بدن مي‌شود و نيز با ميل به آميزش نسل انسان باقي مي‌ماند. فايده قوة وهميه علم پيدا كردن به امور جزئي است. فايده قوة غضبيه دفاع از خود در برابر ضررها و آسيبهاي وارده به انسان مي‌باشد.

فايده قوه عقليه هم كه معلوم است. درك و علم به امور كلي و نيز كنترل سه قوه قبلي.(5)
بنابراين انسان به اين قواي 4 گانه نياز دارد، چون براي او فوايد مهم و حياتي دارند. شهوت، غضب و وهم در آنجا مذموم مي‌باشد كه ازحد اعتدال و چارچوبهاي مشخص شده عرف و شرع خارج شود. شهوتي پسنديده نيست كه به شكل پرخوري يا حرام خواري در بيايد و به شكل تجاوز به ناموس مردم و لذتهاي حرام در آيد. غضب در آنجا مذموم است كه انسان را از حال عادي خارج كرده و حرفهاي بي ربط بزند يا خداي نكرده به زد و خورد با ديگران بينجامد. قوه و هم در آنجا بد است كه به نقشه كشي و حيله و مكر بر عليه مردم كشيده شود.
3. انسان موجودي است مطلق خواه و كمال طلب. ابتدا مسكن و همسر و وسيله مي‌خواهد، بعد خانه بزرگتر و وسيله مدل بالاتر و همين طور دنبال بالاتر بردن سطح دارايي هايش مي‌باشد. اول مي‌خواهد عضو شوراي ده و شهر باشد، بعد نماينده شهر و بعد وزير و... و همين طور است در زمينه دوست داشتن جمال و علم و ساير كمالات.
از طرفي چون در عالم ماده هر چه هست محدود و فاني است، لذا انسانهاي مطلق خواهي كه محبوب كامل خود را در اين عالم جستجو مي‌كنند، خواستهاي آنها با هم تضاد پيدا مي‌كند و به نزاع و جنگ در زمينه هاي مختلف رو مي‌آورند، گاه نزاع بر سر مالكيت زمين و خانه است گاه بر سر قدرت و حكومت و رياست و گاه نيز حسادتها در زمينه علم و دانش به وجود مي‌آيد.

اما وقتي خوب نگاه مي‌كنيم مطلق خواهي و كمال جويي و كمال طلبي چيز بدي نيست، بدي آن به خاطر آن است كه انسانها مصداق آن را در اين دنيا مي‌جويند. حال آن كه مصداق حقيقي كامل علي الاطلاق ذات خداوندي است. علم، قدرت و زيبايي حقيقي را بايد نزد خدا يافت و نعمتهاي بيشمار و جاويد را بايد در آخرت جست.
4. خصوصيت مهم ديگر انسان اختيار و اراده اوست. خدا انسان را هم از درون خودش و هم از بيرون هدايت كرده است. در مورد هدايت دروني مي‌فرمايد: قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوي (خير و شر) را به او الهام كرده است(6) و در مورد هدايت بيروني كه توسط انبياء و اوصياء آنها انجام مي‌شود مي‌فرمايد: پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند (فرستاد) تا بعد از اين پيامبران حجت بر مردم باقي نماند و خداوند توانا و حكيم است.(7) البته ناگفته نماند كه شيطان از بيرون وجود انسان سعي در گمراهي او دارد و براي گمراه كردن انسانها قسم ياد كرده است.(8) ولي تمام تلاش او در دعوت كردن انسانها به پيمودن راه شر و گمراهي و نافرماني خداست نه بيشتر، يعني اينگونه نيست كه بر انسانها سلطه اي داشته باشد و انسان مجبور باشد.(9) در درون نيز نفس اماره انسان، او را به بدي امر مي‌كند.(10) در مقابل دعوت انبياء و اولياء به راه خير و صلاح شيطان انسان را به گمراهي و عصيان دعوت مي‌كند و در مقابل عقل كه حجت باطني است نفس اماره قرار دارد.

در برابر هدايت انسانها خداوند چه خواسته است؟ آيا خدا انسان را مجبور به پيمودن طريق هدايت كرده است؟ نه بلكه مي‌فرمايد ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيراي هدايت) خواه ناسپاس.(11) انسان مي‌تواند از نعمت هدايت الهي براي تعالي خود استفاده كند و شكرگذار اين نعمت باشد و مي‌تواند استفاده نكند.
جمع بندي: انسان مي‌تواند به كمال برسد. مي‌تواند اميال خود را كنترل كند يا برعكس. مي‌تواند از خصوصيت كمال طلبي خود در مسير درست استفاده كند و به حق تعالي به عنوان كامل مطلق توجه كند و به صفات عالي انساني برسد يا برعكس در مسير تباهي به نهايت برسد. مي‌تواند شكر نعمت هدايت را به جا آورده و دعوت سفيران هدايت را پاسخ گويد يا ناسپاسي كرده و به شيطان پاسخ مثبت دهد.

پس انسان موجودي است كه مي‌تواند در هر يك از دو مسير خير و شر، پاكي و ناپاكي گام بردارد و در سير هر يك ازاين دو مسير تا آنجا رود كه يا از ملائكه برتر شود يا از حيوانات پست تر و اگر مي‌بينيم كه عده‌اي كه به عقيدة شما در اكثريت هم مي‌باشند در طريق ناپاكي گام بر مي‌دارند و در زمين پليدي غلبه يافته، به خاطر همين خصوصيات انسان و انتخابي است كه آنها انجام داده‌اند. يعني وقتي اكثريت چنين خواستند نتيجه آن غلبه ناپاكي بر پاكي است، ولي اينگونه نيست كه هميشه غلبه با ناپاكيها و ظلمها باشد. بلكه خداوند وعده كرده است كه زمين سرانجام به دست انسانهاي صالح خواهد رسيد.

خداونددر قرآن مي فرمايد: در زبور بعد از ذكر نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.(12) و سرانجام با ظهور آقا امام زمان (عج) زمين پر از قسط و عدل و خوبي خواهد شد.(13)

پس اينكه در زمين ناپاكي بيشتر باشد يا پاكي، صفا و عدل و خوبي بيشتر باشد يا كينه و جور و ظلم بسته به انتخاب اكثريت انسانها است و انسانها در انتخاب هر يك مختارند.

 


پاورقی:

1.                                                                                                                                                                                                         1. بقره: 29.
2. بقره: 30.
3. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة ناصر مكارم، بنياد علامه، چاپ پنجم، 1370، ج 1، ص 147.
4. بقره: 30.
5. ر.ك: نراقي، ملا احمد، معراج السعاده، مطبوعاتي حسيني، چاپ دوم، 1367، ص 21 و 22.
6. شمس: 7 و 8.
7. نساء: 76.
8. ص: 82.
9. ر.ك: ابراهيم: 22.
10. يوسف: 53.
11. انسان: 3.
12. انبياء: 105.
13. ر.ك: صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، موسسه السيره المعصومه، چاپ اول، 1419، ص 598.

 

اگر خداوند حکیم و عادل است چرا در جامعه شرور وجود دارند؟

پاسخ:

طبق آيات و روايات، نظام آفرينش، بهترين نظام مي باشد و خداوند، نيز فياض مطلق است به هر موجودي همان وجود و همان اندازه از كمال و زيبائي را مي دهد كه مي تواند بپذيرد، خداوند متعال مي فرمايد: الذي احسن كل شيء خلقه... او همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و به تعبير ديگر بناي كاخ عظيم خلقت را بر نظام احسن يعني بر چنان نظمي استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمي شد. در ميان همة موجودات پيوند و هماهنگي ايجاد كرد و به هر كدام آنچه با زبان حال مي خواستند عطا فرمود.(1)
پس لازم است در ابتدا نظام عالم را بشناسيم كه آيا يك نظام قراردادي است يا يك نظام ذاتي؟

آيا معناي خلقت و آفرينش اين است كه خداوند مجموعي از اشياء و حوادث مي آفريند در حالي كه هيچ رابطة وا قعي و ذاتي ميان آنها نيست ،بعد آنها را به صف مي كشد و يكي را پشت سر ديگري قرار مي دهد و نظام عالم پيدا مي شود؟ يا آنكه روابط علل و اسباب با معلولات و مسببات شان طوري است كه قرار گرفتن هر معلول و مسببي در دنياي علت و سبب، عين وجود آن معلول است و به اصطلاح: «مرتبه هر وجود در نظام طولي و عرضي جهان مقوّم ذات آن وجود است» همانند مراتب اعداد كه با جابجا كردن تنها مرتبه عوض نمي شود بلكه ماهيت تغيير مي كند مثلا عدد پنج ماهيتش پنج است، و پنج بودن پنج به اين است كه ميان عدد چهار و شش باشد و فرض وقوع عدد پنج در ميان عدد شش و هشت مساوي است با نبود پنج بلكه آن چه هست هفت است كه در جاي خود قرار دارد. مثلا سعدي، در مرتبه و درجة خاصي از شرائط زماني و مكاني قرار گرفته است كه در نتيجه از لحاظ زماني بر ما مقدم است، آيا سعدي آفريده شده و سپس در آن شرايط خاص قرار گرفته است، و يا وجود سعدي مساوي است با آن درجة خاص در وجود و با همة آن شرايط؟ جدا كردن سعدي از زمان و مكان خود يعني جدا كردن سعدي از خود يعني سعدي، سعدي نباشد. پس نظام موجودات، عين و جود آنها است كه از ناحيه ذات حق افاضه مي شود. چون وجود موجودات و مرتبة وجود آنها يكي است ارادة وجود آنها عين ارادة نظام و ارادة نظام، عين ارادة وجود آنها است. و ما امرنا الا واحدة(2)،(3) عليت علت و معلوليت معلول، جعلي و قرار دادي نيست، وقتي (الف) علت (ب) است به خاطر خصوصيتي است كه در ذات الف وجود دارد و آن را علت ب ساخته است و نيز ب كه معلول است خصوصيتي دارد كه بخاطر آن مربوط به الف گشته است. البته اين خصوصيت چيزي جز نحوة وجود آنها نيست، بين علت و معلول يك ارتباط واقعي و حقيقي وجود دارد، اعتباري و قراردادي نيست، عارضي و قابل انتقال نيز نمي باشد. اين ارتباط از ذات علت و ذات معلول، بر مي خيزد. معلول به تمام ذات خود مرتبط با علت است و علت نيز، به تمام ذات خود، منشأ صدور معلول است.

استاد مطهري در عدل الهي در اين باره مي نويسندخداوند زردآلو را زرد آلو نكرده است، بلكه زردآلو را ايجاد كرده است يعني خداوند اشياء را آفريده در حالي كه آنها ذاتاً با هم اختلاف دارند، خداوند زمان را آفريده است زمان خاصيت معيني دارد، گذشته و حال و آينده در آن هست، نبايد پنداشت كه در آغاز، زمان را به صورت يك مجموعه كه همة اجزاء آن با هم است آفريده و سپس آن را كش داده و به صورت فعلي در آورده است، در آية شريفة «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» از كلمه «خلقه» استفاده مي شود، كه هر چيز، خلقت خاصي دارد كه مال خود او است و خدا همان خلقت خاص را به او داده است. حقيقت، اين است كه جهان به همين گونه كه هست، امكان وجود داشته است و در واقع هر جزئي از اجزاء جهان نيز آفرينش معيني درباره آن امكان داشته است و خدا همان آفرينش را به آن داده است. رحمت پروردگار هيچ موجود مستعدي را محروم نمي سازد ولي استعداد و ظرفيّت موجودات هم يكسان نمي باشد. استعدادها مختلف است و اين اختلاف ذاتي جهان است.

استاد مطهري در عدل الهي مي فرمايند: جهان هستي نظامات و قوانين ذاتي و لا يتغير دارد و به موجب آن هر شيء و هر پديدة مكان و موقعيت خاصي دارد و تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(4)

 


پاورقی:

1. تفسير نمونه، سوره الم سجده آيه 7، شدهم از تفسير نمونه نقل شده در ذيل آيه ذكر شده.
2. قمر:50.
3. مطهري، مرتضي، عدل الهي، حسينيه ارشاد، چاپخانه اتحاد، 1349، صص 44، 43، 42، 41. و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ضرورت و مكان، مستفاد از مقاله هشتم و نهم، ج 3، صص 98 و 99.
4. همان، ص67.

 

پاسخ:

مسأله شر(evil) يكي از كهن‌ترين مسائلي است كه از ديرباز انديشة آدمي را به خود مشغول داشته است. از آن هنگام كه انسان پا به عرصة خاك گذاشت، خويشتن راهم آغوش رنج و رنجوري يافت و همراه با شيريني لذت و كاميابي، تلخي محنت و ناكامي را چشيد و بزودي دانست كه حيات آكنده از نيكي و نيالوده به شر و بدي آرزويي دست نيافتني است. مواجهه آدمي با رويه درد آلود و اندوهبار زندگاني و رويارويي او با مصيبتها و فلاكتهاي آن، پرسشهايي را فرا روي ذهن جستجوگر او قرار مي‌داد، پرسشهايي كه امروزه ـ پس از گذشت هزاران سال ـ هنوز تازه و جديدند: حقيقت اموري كه در نظر ما در زمرة شرور و يا خيرات قرار مي‌گيرند، چيست؟ آيا وجود شرور با اعتقاد به اوصافي همچون عدل، قدرت و علم مطلق الهي سازگار است؟ به بيان ديگر، اگر آفريننده جهان هستي، قادر همه توان، عالم همه‌دان و عادل محض است، چگونه اجازه داده است كژي‌ها و بي‌عدالتي‌ها ـ كه رقم قابل ملاحظه‌اي را تشكيل مي‌دهند ـ در عالم رخنه كند؟!


چرا شرور داريم؟1. پاسخ اجمالي (لمّي): به صورت اجمال مي توان گفت كه وجود صفاتي چون قدرت، عدالت، حكمت و علم خداوند، خود شاهد بر آن است كه شر واقعي در جهان وجود ندارد. بنابر اين اگر در جهان اموري مشاهده مي شود كه به ظاهر شر به حساب مي آيند بايد توجيه شوند. چون منشأ چنين شر و ظلمي، جهل يا عجز و يا نياز است و هيچ كدام از اينها در خداوند متعال راه ندارد. در دعاهاي مأثور از معصومين رسيده است: «و قد علمت انه ليس في حكمك ظلم... و انما يحتاج الي الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهي عن ذلك علواً كبيراً»(1) اما اين پاسخ نمي تواند ذهن نقاد را قانع كند. به همين دليل لازم است به ادله ديگري تمسك نمود.

2. پاسخ تفصيلي: اهم پاسخ‌هاي تفصيلي به مسأله شرور به قرار ذيل است:
1:2- شر امر موهوم و پنداري: آن چه كه ما آن را شر مي ناميم، ناشي از عدم درك ما از واقعيت آن امر است. اگر ما به حقيقت آن امر به خوبي آگاه باشيم خواهيم ديد كه در واقع خير است.

اين نظريه را مي توان در ميان مكاتب و آيين هاي فلسفي هند باستان يافت.(2)

2:2- شر امر عدمي: اين ديدگاه كه در ميان فلاسفه مسلمان رواج دارد، شر را مساوي با عدم مي داند. مقصود ايشان اين است كه هر چه در جهان خارج مي بينيم وجود است و همين وجودات است كه مخلوق و معلول ذات حق اند. عدميات مخلوق نيستند، بلكه «عدم الخلق» هستند. ما وقتي به موارد شر نگاه مي كنيم، در همه آن ها مي بينيم كه مفهوم شر ازآن بُعد و جايگاهي انتزاع مي شود كه يك نوع «فقدان»، «نيستي» و عدم در كار است. دقيقاً مثل سايه كه از فقدان نور انتزاع مي شود.

با توجه به مطلب بالا كه شرور عدمي هستند و از دايره وجود خارجند چرا كه همه شرور يا از قبيل عدميات هستند مثل فقر (عدم ثروت) و ناداني (عدم علم) و عجز( عدم قدرت) و... يا خود امور وجودي هستند كه منشأ بدي و ناملايمات مي‌شوند مثل زهر مار كه خود امر وجودي است و براي خود مار خير است و وسيله دفاعي اوست اما براي انسان مار گزيده بد و شر است.از اين رو شرور هيچ گاه خالقي ندارند.
نتيجه اي كه از اين مسئله مي توان گرفت آن است كه نمي توان گفت خداوند عادل، قادر و عالم چرا شر را خلق نمود، چون خداوند شر را اصلاً خلق نكرده است. زيرا شر امر عدمي است و عدم مخلوق نيست.
منتهي اين پرسش ممكن است مطرح گردد كه اگر شر امر عدمي است، چرا خداوند آن عدم را تبديل به وجود نكرد تا چنان شري بوجود نيايد؟ پاسخ اين پرسش در مباحث آينده روشن مي شود.(3)

3:2: شر از لوازم وجود خير: خاستگاه اوليه اين نظريه به انديشه‌هاي ارسطو باز مي‌گردد و بر اساس تفسيري كه در فلسفة اسلامي از اين نظريه شده است، موجودات امكاني از پنج حالت بيرون نيستند: الف) آنچه كه خير محض و ناب است. ب) آنچه كه خيرش بيشتر از شرش است. ج) آنچه كه خير و شرش مساوي است. د) آنچه كه شرش بيشتر از خيرش است. هـ) آنچه كه شر محض است.

ابتدا اين مطلب به اثبات مي‌رسد كه از ميان احتمالات پنجگانه، تنها احتمال اول و دوم به واقعيت پيوسته است و سپس روشن مي‌گردد كه وجود اين دو قسم در جهان، امري ضروري است. قسم اول كه روشن است اما در مورد قسم دوم گفته مي‌شود كه اگر خداوند از اين قسم از موجودات را به دليل شر‌ اندك نيافريند خير فراواني كه ملازم با اين شر است محقق نمي‌گردد، حال آنكه ترك خير كثير، خود شر بزرگي است كه در مقايسه با شر اندك، به مراتب عظيم‌تر است، بنابراين، خودداري خداوند از آفرينش اين قسم، از آن رو كه مقتضي تحقق شر بزرگتري است، روا نخواهد بود.(4)

4:2: ماده منشأ شر: خداوند متعال, جهان آفرينش را بر اساس سنن، قوانين و شيوه‌هاي معيني اداره مي‌كند كه در آنها هيچ گونه تغيير و تبدلي رخ نخواهد داد. از سوي ديگر، خداوند عوالم (تجرد، مثال و ماده) آفريده است كه بر اساس سنخيت اين عوالم و مرتبه وجوديشان در نظام هستي، هر يك داراي قوانين و سنن مخصوص به خودند. يعني در عالم ماده احكام و آثاري است كه در عالم مثال و تجرد نيست و نيز در عالم مثال و تجرد سنني است كه در جهان ماده نمي‌باشد. پس اگر عالم ماده باشد ولي اثري از احكام و سنن حاكم بر آن نباشد، عالم ماده ديگر عالم ماده، نخواهد بود. در اين عالم ـ برخلاف عالم تجرد كه تنها خير محض است ـ تضاد، تزاحم، محدوديت، زوال و بطلان، غم و شادي و رنج و اميد و بالاخره خير و شر وجود دارد.(5)

5:2: شر معلول اختيار آدمي: كمال آدمي در گرو اختيار او است. و همين اختيار منشأ پيدايش خير و شر مي‌باشد. انا هدينا، السبيل اما شاكراً و اما كفوراً(6)و البته روشن است كه جهان با موجودات مختار به مراتب كامل‌تر و برتر از جهاني است كه موجودات آن مجبور باشند و همين كمال خود خير است.(7)از اين رو برخي شرور اخلاقي و اجتماعي از سوي انسان هاي ظالم و ستمكار بر برخي ديگر, مربوط به اختياري است كه خدا به همه انسان ها داده است و نخواسته به اجبار همه خوب و با تقوي باشند.

6:2: نسبي بودن شر و قضاوت محدود ما: وقتي كه بارش برف و باران زندگي و رفت و آمد را سخت مي‌كند و هنگامي كه ساختمان فرسوده‌اي براي نوسازي ويران مي‌كنند و براي رهگذران غير از گرد و غبار، منفعتي به بار نمي‌آورد بسياري از مردمان اين امور را شر و بلا مي‌دانند. وقتي اثر آن برف و باران حياتبخش را در نظر بگيريم، يا به جاي آن بناي فرسوده، بناي عظيمي كه احتمالاً يك بيمارستان عام المنفعه است را مشاهد كنيم، تصديق خواهيم كرد كه اين حوادث كه در يك بررسي كوتاه شر مطلق به نظر مي رسيدند، خير است.

فوايد شرور1. مصايب سازنده روح آدمي: مصايب به همراه خوشبختي‌ها است، زيرا بسياري از خوبي‌ها از بدي‌ها زاييده مي‌شوند و زشتي‌ها و رنج‌ها مقدمه و پديدآورنده زيبايي‌ها است: فان مع العسر يسرا.(8)
2. ادراك خير از راه شر: اگر در جهان شرور وجود نمي‌داشت به دليل عدم مقايسه و مقارنه، خير، حسن و زيبايي عالم هستي درك نمي‌شد. مثل مورچه‌هاي سيا و يا زرد از يك نوع . آيا مي‌توان گفت يكي از آنها زيباتر از بقيه است؟(9)

3. بيدارگري: طبق روايت «اگر بيماري، فقر و مرض نبود، چيزي سر آدمي را خم نمي كرد ولي با اين حال او خيلي بي‌پروا است»(10)آري يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي بلايا آن است كه آدمي را از خواب غفلتي كه بر اثر فرو غلتيدن در نعمت‌هاي دنيوي بدان دچار شده بيدار كرده مسئوليت‌هاي خطير او را در برابر خداي خويش يادآور مي‌شوند و استكبارش را به فروتني و خضوع مبدل مي‌سازند.

 قرآن كريم با اشاره به اين مطلب بيان مي‌دارد كه همواره اقوام پيامبران با انواع سختي‌ها رو به رو بودند، تا مگر از سركشي دست كشيده در مقابل حق تسليم شوند.(11)«و در هيچ شهري پيامبري نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختي و رنج دچار كرديم تا مگر به زاري در آيند.»(12)

نكته: در پايان يك نكته شايان ذكر است. از ديدگاه اسلام، خداوند در مقابل رنج‌ها، دردها و مصائبي ـ كه بعضي از انسان‌ها ناخواسته دچار آنند. مانند كري و كوري و فلج مادرزادي كه از آن به شرور طبيعي ياد كرديم ـ در عالم ديگر (قيامت) جزاي برتري اعطا مي‌فرمايد.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ (در توجيه نقص‌هاي بدني مانند نابينايي و ناشنوايي) تأكيد مي‌فرمايند كه خداوند در آخرت به چنين اشخاصي در صورت بردباري و صبر، چنان پاداشي اعطا مي‌كند كه اگر ميان بازگشت به دنيا و تحمل دوباره همين مصايب و باقي ماندن در آخرت مخير باشند، بازگشت به بلايا را انتخاب مي‌كنند تا اجرشان افزوده گردد.(13)

البته بايد توجه داشت كه منظور از اين اجر، اين است كه اين مصيبت با عوض شايسته جبران خواهد شد كه طبعاً اين عوض مانند ثواب همراه با تعظيم و اجلال نخواهد بود.(14)

نتيجه:
ـ برخي شرور عدمي اند و نياز به خالق مستقل ندارند و برخي ديگر نسبي اند و نسبت به برخي موارد شرند مانند زهر مار كه براي انسان ها بد و شر است اما نسبت به خودش كه وسيله دفاعي است خير است.
ـ شروري كه با اوصاف و اسماي حسناي حق تعالي مثل قدرت و علم مطلق منافات داشته باشد در نظام احسن الهي رخنه نمي‌كنند.

 ـ آنچه از شرور در نظام احسن راه پيدا كنند، لازمة جدايي ناپذير آن است.

 


پاورقی:

1. طوسي، مصباح المتهجدين، چاپ اول، ص188.
2. پلانتينجا، الوين، فلسفه و دين (خدا، اختيار و شر)، ترجمه محمد سعيدي مهر، قم، انتشارات طه، 1376، 1376، ص 179.
3. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1373، چاپ پنجم، ج1، ص 149.
4. الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص202.
5. ر.ك: كاشفي، محمدرضا، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، دفتر اول، خداشناسي و فرجام شناسي، قم، دفتر نشر معارف، 1381، ص58 ـ 55.
6. دهر:3.
7. ر.ك: الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص205.
8. ر.ك: مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، صدار، 1376، ص175ـ173.
9. ر.ك: خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، ص81.
10. لولا ثلث في ابن آدم ما طأطأ رأسه شيء المرض، الفقر و الموت و كلهم فيه و انه معهم لوثاب. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج5، ص316، روايت 12، باب 5.
11. سعيدي مهر، محمد و ديواني، امير، معارف اسلامي، قم، انتشارات معارف، 1379، ج1، ص83.
12. اعراف:94.
13. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص71.
14. حلي، كشف المراد، قم، نشر اسلامي جامعه مدرسين، چاپ پنجم، 1415، ص332.

 

 

چرا خداوند به گناهكاران مهلت بيشتري مي دهد تا بر گناهانشان بيفزايند؟ مگر او نمي خواهد بنده اش به كمال برسد؟ پس چون بنده اش را دوست دارد نبايد به عذاب بيشتر او راضي باشد؟

پاسخ:

پاسخ در چند محور ارائه مي شود:

1. در ابتداء لازم است اشاره شود كه تعبير «مهلت بيشتري مي دهد تا گناهانشان افزوده شود» در سؤال چندان گويا نيست و بخوبي معلوم نيست كه مراد ايشان از اين «مهلت» چيست؟ اگر مراد ايشان اين است كه چرا خداوند كساني را كه گناه مي كنند، با خواست و ارادة خود از عمل كرد ناپسند آنان جلوگيري نمي كند، پاسخ اين است كه خداوند گرچه خواست و ارداه تشريعي نموده و از بندگانش خواسته است كه گناه نكنند و از احكام الهي جهت تأمين سعادت ابدي خويش پيروي نمايند و از آنچه در شرع مقدس حرام شمرده شده جداً پرهيز كنند، اما اگر با اراده تكويني بخواهد جلوي عمل و گناه مردم را بگيرد، موجب جبر مي شود. يعني انسان ها مجبور مي شوند كه گناه نكنند. اين كار با محذور مواجه است، زيرا، اراده تكويني خداوند مبني بر جلوگيري از گناه بندگانش، با اين مسئله كه انسان موجودي مختار، آزاد و با اراده است و همه اعمال خود را بايد از روي اختيار انجام دهد تا پاداش بگيرد و مانند آن، منافات دارد. زيرا عملي كه از روي اختيار انجام نگردد، به عمل كننده انتساب ندارد و در واقع، عمل او محسوب نمي شود. به همين دليل استحقاق پاداش هم در قبال چنين عملي ندارد. اين گونه عمل ها براي انسان پيامد و نتيجة معنوي ندارد و موجب تكامل او هم نمي شود.(1)

2. نكته ديگر اين كه، درست است كه خداوند بندگانش را دوست دارد و به همين دليل تمامي امكانات هدايت، از ارسال رسل، انزال كتب، نعمت هاي فراوان و ... را در اختيارش قرار داده است. اما دو نكته در اين محبت الهي بايد در نظر گرفته شود. نخست اين كه، بنده مي تواند با اعمالش مورد غضب الهي هم واقع شود، چنان كه نسبت به برخي از طوايف اين تعبير در قرآن آمده است، و دقيقا همين گروه هستند كه خداوند كاري براي جلوگيري از هدايتشان انجام نمي دهد تا گناه بر گناه بيفزايند و سر انجام هم به عذاب دردناك گرفتار شوند. (2) دوم اين كه محبت خداوند در حدي است كه با حكمتش در تضاد قرار نگيرد. اگر رفتار اختياري انسان مقتضاي حكمت اوست، نمي تواند تا آن حد در حق بنده اي محبت داشته باشد كه اختيار را از او سلب كند.

3. شايد مراد پرسشگر مسئله استدراج باشد، كه در قرآن و روايات دربارة آن بحث شده، والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون (3)يعني آنهايي كه آيات ما را تكذيب كردند تدريجاً از آن راه كه نمي دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. در روايات متعددي نيز دربارة اين مسئله نكته هايي مطرح شده است كه عصارة آنها اين است كه خداوند برخي از گناهكاران را با دادن نعمت ها غافل مي كند تا بيشتر زمينة عذاب و شدت آن را در خود فراهم آورند (4). در هر حال از نحوة بيان اين مسئله در آموزه هاي وحياني (آيات و روايات) بدست مي آيد كه اين مهلت دادن براي كساني است كه خداوند حجت را بر همه آن ها تمام كرده است و آنها علي رغم هدايت هاي گوناگون الهي، سر به طغيان زده و گرفتار گناه، بلكه غرق در آن هستند و هيچ گونه نداي هدايتي را حاضر نيستند بشنوند. مثلاً در آية ياد شده جمله: «و الذين كذبوا بايتنا» آمده يعني خداوند آيات گوناگون براي آنها نازل كرد ولي آنها پيوسته در جهت مخالفت و تكذيب آيات الهي عمل مي كردند. لذا خداوند فرمود چنين افرادي را بگونه اي خاص گرفتار عذاب مي كند. و از آن جا كه اين قبيل افراد اساساً زمينة كمال جويي و تكامل پذيري و سعادت طلبي در آنها به طور كلي از بين رفته و آنها استعداد كمال يابي را بر اثر طغيان و گناه از دست داده اند، لذا آنان دچار عذاب مي شوند كه خود بدست خود آن را فراهم نموده و در واقع عذاب آنها تجسم گناهشان است(5).

4. اما اگر مراد اين است كه چرا خداوند گناه كاران را كه دست از گناه نمي كشند، دچار هلاكت نمي كند تا بيشتر گناه نكنند و عذاب آنها شديدتر نشود، بايد گفت چنين فرضي مقتضاي حكمت الهي است، و گرنه اكثر افراد بشر كه به نحوي گرفتار گناه هستند بايد هلاك شوند، در حالي كه اين برخلاف فلسفة خلقت است، چون خداوند انسان را خلق كرده و زمينة تكامل را نيز در اختيار آنها قرار داده تا خود در مسير كمال حركت كنند، نه اين كه به مجرد اين كه گناهي كرد آنها را هلاك نمايد، خداوند در همين زمينه مي فرمايد: اگر، مردم را به گناهانشان مجازات مي كرديم، بر روي زمين كسي باقي نمي ماند(6). گذشته از اين، ممكن است برخي گناه كاران بالاخره در مراحل بعدي عمر خود توبه كنند و از طريق توبه شرايط جلب رحمت الهي را فراهم سازند، چه اين كه افراد زيادي از اين دسته اند، لذا هلاكت گناه كار بخاطر گناه هيچ توجيه عقلاني ندارد و خلاف حكمت الهي است.

 


پاورقی:

1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379، ج 19، ص 464

2. آل عمران: 178

 3. اعراف: 182.
4. باب استدراج، كتاب الكفر و الايمان کليني 189، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تهران، نشر فرهنگ اهل بيت، بي تا، ج 4، ص 188

 5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر پيشين، ج 7، ص 33، طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، نشر جامعة مدرسين، 1364 ش، ج 8، ص 453.
6. فاطر: 45

 

 

بعضي از مخترعين مثل مخترع برق خدمات بزرگي براي بشريت انجام داده اند آيا زحمات ايشان به صرف اين كه مسلمان نبوده اند از جانب خداوند در قيامت ناديده گرفته مي شود؟

پاسخ:

هر انساني، يا منكر خدا و معاد است يا معتقد به پروردگار عالم و روز جزا است. گروه اول خود به دو دسته تقسيم مي‌شوند: منكرين خدا و روز قيامت، يا انكارشان از روي لجاجت و عناد است و يا انكارشان از روي جهل و ناداني است. دستة دوم كه معتقدين به خدا و معاد هستند، خود به دو گروه تقسيم مي‌شوند، يا مسلمانند يا غير مسلمان.

پس تمام انسانها مجموعاً به چهار گروه تقسيم مي شوند: 1. كسي كه منكر خدا و معاد است و انكارش از روي عناد و لجاجت است يعني حق را مي شناسند و منكر مي شوند. 2. كسي كه منكر خدا و روز قيامت است و انكارش از روي جهل و ناداني است. 3. كسي كه اعتقاد به خدا و روز جزا دارد ولي غير مسلمان است (مسيحي، يهودي و...). 4. كسي كه اعتقاد به خدا و روز قيامت دارد و مسلمان است.

حال بايد ديد مخترع يا مكتشف و يا هر انسان نيكوكاري كه زحمتي كشيده و خدمتي به خلق كرده در كدام يك از دسته‌هاي فوق قرار دارد.

اولاً بايد گفت هر كسي كه كافر و معاند باشد و از روي لجاجت منكر خدا باشد، هر عملي كه انجام مي‌دهد پذيرفته نخواهد شد، و مستحق عقوبت است. پس هيچ عملي از دسته اول پذيرفته نيست، به خاطر انكار خدا و دشمني كه با خدا دارد. امّا نسبت به سه دسته ديگر بايد گفت. عملشان در صورتي پذيرفته مي‌شود كه به قصد دنيا و شهرت و خودپرستي نباشد.

توضيح مطلب:

مخترعين و مكتشفيني كه زحمات بسيار كشيده‌اند و گاهي تمام عمر خود را در راه كشف حقايق و ساختن وسايلي براي رفاه انسان‌هاي ديگر صرف كرده‌اند، دو دسته مي‌شوند:

1. گاهي مخترع و مكتشف تمام مقصد و هدف خود را رسيدن به مقام و شهرت در ميان جوامع بشري و مجامع علمي قرار مي‌دهد و يا مي‌خواهد از اين طريق اموالي كسب كند تا زندگي مرفهي تشكيل دهد و بدين وسيله به اهداف مادي و دنيوي خود برسد.

2. گاهي هدف نهايي مخترع و مكتشف رفاه زندگي خود نيست. نمي‌خواهد از اين طريق شهرتي براي خود كسب كند، بلكه تمام تلاش و كوشش او براي كشف حقيقت و به وجود آوردن رفاه و آسايش براي بندگان خدا و اجتماعات انساني است. او هم مي‌خواهد خدمتي به جامعة بشري كند يا بالاتر. او به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد، عملش را براي رضاي خدا و خدمت به مردم انجام مي‌دهد (غير مسلمان و مسلمان).
حال بايد گفت هر مخترعي كه جزو دستة اول باشد (يعني هدفش فقط دنيا باشد) چه كافري ‌باشد كه انكارش از روي جهل است و چه معتقد به خدا باشد (چه غير مسلمان و چه مسلمان)، در آخرت هيچ پاداش و جزايي نخواهند داشت. چون فرض بر آن است كه اين دسته از مخترعين در اين خدمت، خدا و جامعة بشري را در نظر نداشته اند و تنها انگيزة آنان همان شهرت و درآمدهاي مادي بوده است كه به آنها هم رسيده‌اند.
امّا نسبت به دسته دوم بايد گفت، هر سه گروه بي‌اجر و پاداش نمي‌ماند و در پيشگاه خداوند در آخرت اجر و پاداشي خواهند داشت. امّا كيفيت پاداش آنها با هم فرق مي‌كند.

آن كه منكر خداست (از روي جهل) پاداشي كه به او تعلق مي‌گيرد، حداقل اين است كه در عذاب آنها تخفيف داده مي‌شود و يا عذاب از آنها به طور كلي برداشته مي‌شود، ولي ممكن نيست وارد بهشت شوند، به خاطر انكاري كه نسبت به خدا و معاد داشته‌اند. چنان كه نسبت به حاتم طائي حديث داريم كه به دليل نوع دوستي. به عذاب نمي افتد و يا از عذابش كاسته مي شود.

امّا آن كه معتقد به خدا و روز جزا است ولي مسلمان نيست، به او هم پاداشي تعلق مي‌گيرد، ولي فرقي كه با گروه قبلي دارد اين است كه به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد امكان ورود به بهشت هم برايش ميسر است. (پس مخترعيني كه مسيحي هستند و عملشان را به ‌قصد دنيا انجام نمي‌دهند نه تنها پاداش عندالله دارند بلكه با شرايطي امكان ورود به بهشت را هم دارند.

و امّا آن كه معتقد به خدا و روز قيامت هست و مسلمان هم هست، به او هم پاداش تعلق مي‌گيرد، ولي به واسطه اعتقادي كه به دين الهي دارد و مقيد به احكام اسلام است، عملش به صورت كامل پذيرفته مي‌شود و بي‌هيچ نقص و كسري مقبول عندالله خواهد بود. فرقي كه بين مسلمان با غيرمسلمان هست در اين است كه نيكوكار مسلمان همچون مريضي است كه تحت مراقبت و دستور يك طبيب حاذق برنامه دارد و غذا و دوايش همه به دستور طبيب است ولي نيكوكار غيرمسلمان هم چون مريضي است كه برنامه ندارد و خودسرانه كار مي‌كند، هر غذا يا دارويي كه به دستش مي‌رسد مي‌خورد چنين مريضي ممكن است، احياناً يك داروي مفيد بخورد، نتيجه خوب بگيرد، ولي همين طور هم ممكن است دوايي را كه زيانبار و مهلك است مورد استفاده قرار دهد.

 

 

 

آيا سرگذشت هر فرد نزد خداوند تعيين شده است؟ آيا قابل تغيير است؟ و اگر خداوند به همه چيز دانا و به عاقبت هر فرد آگاه است، چرا او را خلق مي نمايد؟

پاسخ:

يكي از اوصاف خداوند سبحان، علم است و به اين معنا كه به تمام امور دنيا آگاه و دانا است، و از هر چيزي آگاه است. علم خداوند مراتب مختلفي دارد كه برخي از آن ها صفات ذات خداوند است و برخي صفت فعلي.
لازم به ذكر است كه علم و دانايي خداوند، از نقايص و كاستيهايي كه علم ما انسان ها دارد، منزه و پيراسته است. علم ما انسان ها حادث و پس از جهل است و آن هم به صورت ناقص و محدود كه به وسيله ابزار و آلات نظير چشم و گوش و ... حاصل مي شود، اما علم الهي، مطلق، نا محدود و ازلي است كه به ابزاري نيازمند نيست.

علم الهي در بيان معصومين:حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) درباره علم خداوند متعال مي فرمايد: خداوند پيش از آنكه اشياء را بيافريند، از آنها همانطور با خبر و آگاه بود كه بعد از آفرينش آنها(1)بنابراين روايت، خداوند از قبل مي دانسته هر كس چه راهي را انتخاب مي كند و اين را هم مي دانسته كه هر كس آنچه را انتخاب مي كند، با آزادي اراده و اختيار انتخاب مي كند، همانطور كه اصل انجام فعل با علم خدا بوده، شرط آزادي اراده هم بوده است. اگر ما با آزادي، كار خود را انجام دهيم، علم خداوند مطابق واقع خواهد بود و اگر مجبور باشيم خلاف واقع(2).

به عبارت ديگر، علم ازلي الهي از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست، آنچه علم الهي ايجاب كرده همين جهان است با همين نظامات. انسان هم، در نظام هستي، داراي نوعي اختيار و آزادي است و علم ازلي به معني اين است كه او مي داند چه كسي به موجب اختيار خود اطاعت و چه كسي معصيت مي كند. و اگر غير از اين باشد، بر خلاف علم خدا خواهد بود(3).

اما آيا اين سرنوشت قابل تغيير است؟ در روايت آمده است كه امام علي (ع) در سايه ديوار كجي نشسته بود و چون آن را مشرف بر خرابي ديد، از آنجا حركت كرد و در جاي ديگري نشست، شخصي به حضرت عرض كرد: «تفرّ من قضا الله» آيا از حكم الهي فرار مي كني؟ حضرت فرمود: «اَفِرُّ مِن قضاء الله الي قَدَرِالله» يعني از قضاء الهي به قدر الهي فرار مي كنم(4).

توضيح روايت اين است كه خود را از خطر دور نگهداشتن، پرهيز از امر خداست به امر خدا، و فرار از قدر الهي است به قضاء الهي(5) و تغيير سرنوشت به حكم سرنوشت است، خلاصه اينكه جواب سئوال مثبت است.
پس قلم بنوشت كه هر كار را

لايق آن هست تأثير و جزا

كژ روي جفّ القلم كژ آيدت

راستي آري سعادت زايدت(6)

از نظر جهان بيني الهي، علل و عوامل معنوي، هم دوش عوامل مادي در كار است. حيات و موت و رزق و روزي و سلامتي و سعادت و امثال اين امور با دعا و صدقه و نيكي به پدر و مادر و صاحبان حق تغيير مي يابند، اين امور معنوي در سرنوشت حادثه ها مؤثرند و گاه جلو قضا و قدر را مي گيرند(7).

اما در رابطه با اين پرسش كه اگر خداوند به عاقبت هر فرد آگاه است چرا او را خلق مي نمايد؟ مي توان گفت:
اگر روح سؤال را بشكافيم منظور اين است كه: وقتي خداوند رفتار و عمل آدمي را مي دانسته، معنايش اين است كه سرنوشت او از قبل چنين رقم خورده و او نمي تواند از آن تخطي كند، پس چرا خداوند چنين انساني را كه عاقبتش از قبل رقم خورده، خلق كرده است تا او را گرفتار جهنم و يا بهشت بكند؟
پاسخ اين است كه قضا و قدر علمي خداوند به افعال انسان، به صورت مطلق تعلق نمي گيرد. بلكه با تمام خصوصيات آن تعلق مي گيرد كه از آن جمله آنها اختياري بودن است، بدين معنا كه انسان با اختيار خود چنين عملي را انجام مي دهد، و افعال اختياري انسان با وصف اختياري براي خداوند معلوم است(8) و اين به معناي عبث بودن آفرينش انسان نيست، چون انسان براي گزينش راه هدايت و يا ضلالت مختار است، كه اگر راه هدايت را بر گزيد، پاداش داده مي شود و اگر راه گمراهي را انتخاب كرد، و به حق و حقوق آدمي تجاوز كرد عقاب داده مي شود. و علم خداوند به افعال آدمي با وصف اختياري اعمال او، موجب عبث بودن خلقت انسان نمي شود، چون هدف هدايت، رشد و كمال انسان است و خداوند راه كمال را به او معرفي نموده است، و حال او با اختيار خود تحطي كرده، بايد خود تاوانش را بپردازد، كه هر كس مسؤول اعمال اختياري خود مي باشد. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (انسان:3) من عمل صالحا فلنفسه و ما اساء فعليها، و ما ربك بظلام للعبيد (فصلت 46).


علم خداوند به اشياء و افراد و عاقبت آنها موجب پيدايش و بلكه عين پيدايش آنها است. و اگر خداوند آگاه به عاقبت هر فرد نبود، آفرينش آنها بي هدف بود.

خداوند متعال جهان مادي را براي تكامل موجودات جسماني و رسيدن آنها به خير و كمال واقعي خودشان آفريده است، و رسيدن به كمال، مراحل مختلفي دارد كه هر موجودي با توجه به شرايط و استعداد خود، آن مراحل را طي مي نمايد. هدف نهايي خداوند متعال در آفرينش انسان (مطابق آيات قرآن) رسيدن به قرب الهي و بهره مند شدن از پايدارترين فيض و رحمت و رضوان الهي است، و هدف متوسط تحقق عبادت و اطاعت از خداي متعال است كه وسيله رسيدن به آن هدف نهائي مي باشد. و هدف نزديكتر، فراهم شدن زمينه هاي مادي و اجتماعي و تحقق شناختهاي لازم، براي انتخاب آزادانه راه راست زندگي و گسترش خدا پرستي در جامعه است (9).

پيمودن راه رشد و كمال، توسط انسان و رسيدن به مقام قرب خدا و يا سقوط در جانب خلاف آن، بدون آفرينش جهان و انسان ممكن نيست. تنها علم خداوند بدون اينكه تحقق پيدا كند و واقع شود علم نخواهد بود. علم در صورتي است كه معلومي باشد. اگر انسان نباشد و اطاعت و عصياني نباشد، علم خداوند به عاقبت هر فرد بي معنا است (10).

 


پاورقي:

.1. وافي، باب صفات الذات، به نقل از مكارم شيرازي، ناصر، كتاب خدا را چگونه بشناسيم
2. مكارم شيرازي، ناصر، خدا را چگونه بشناسيم، كانون انتشارات محمدي، چاپ سوم، ص154

 3. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، نشر شركت انتشار، ص132

4. صدوق، توحيد، چاپ سنگي، ص337، به نقل از: طباطبائي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه، ج5، ص169

5. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، ص62
6. همان، ص56 ـ 53 و 79

7. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، از انتشارات سازمان تبليغات،ج 2،ص416
8. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، دوره سه جلدي، تهران، نشر بين الملل، چاپ هفدهم، 1384، ص 147 - 178. و سعيدي مهر، پيشين، ص340 و 342

9. هود:7. ملك:2. كهف:7 و ذاريات:56
10. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج2، ص403

 

 

اگر مرگ و زندگي در دست خداوند است، نظريه هاي پزشكي كه مي گويند انسان اگر واجد اين خصوصيات باشد، طول عمرش اين مقدار است و يا فلان انسان تا اين مدت مي تواند زندگي كند، چه مي شود؟

پاسخ:

ابتدا لازم است معنا و مفهوم قضا و قدر را توضيح دهيم. قضا در لغت به معناي: محكم كردن، تمام كردن، خاتمه دادن مي‌باشد،(1) قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر يعني: حكم، اندازه چيزي، سرنوشت(2) .
قضا و قدر در كاربرد شرعي آنقضا يعني حتميت اشياء و حوادث،(3) آنجا كه يك شئ حتماً موجود مي‌شود و يك حادثه حتماً اتفاق مي‌افتد. و هنگامي كه فرمان چيزي را صادر كند تنها مي‌گويد: موجود باش، و آن، فوري موجود مي‌شود. وَ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(4).

قدريعني خصوصيات و صفات يك شئ، يعني اين كه شئ در چه زمان و مكان معيني و با چه كيفيات و خصوصيات رخ مي‌دهد(5).

قضا و قدر را مي‌توان بر نظام علي و معلولي جهان منطبق كرد. قضا منطبق مي‌شود بر وجوبي كه يك شئ (معلول) از ناحيه علت تامه‌اش بدست مي‌آورد (6). وقتي خداوند مي‌خواهد يك شئ موجود شود، آن شئ حتماً موجود خواهد شد. لذا علت تامه آن را فراهم مي‌كند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحلة‌ وجوب برسد. قدر منطبق مي‌شود بر تك‌تك شرائط و عللي كه بايد در كنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شكل گيرد(7). يك بچه كه مي‌خواهد به دنيا بيايد اگر قضا الهي بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً‌ به دنيا مي‌آيد اما اين بچه چون يك موجودي است كه در عالم ماده پا به عرصه وجود مي‌گذارد بايد شرائط زيادي دست به دست هم دهند. پدر خاص، مادر خاص، زمان معين، مكان معين و... به اين شرائط قدر الهي و به اين كه خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معيني در زمان و مكان مخصوصي با شكل و شمايل خاصي متولد شود تقدير الهي گويند.
پس قضا و قدر الهي چيزي بيرون از نظام علي و معلولي عالم نيست، كه اين نظام خودش نيز به تدبير الهي ايجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طريق علل و معاليلي كه آفريده، جاري مي‌كند.


توضيح قضا و قدر در اين‌بارهانسان طبق روايات، دو اجل دارد: اجل حتمي و اجل مشروط. در اين آيه ... ثمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ به اين دو اجل اشاره شده، اجل مسمّي همان اجل معين و حتمي است. اجل (غير مسمّي) اجل مشروط است(8). اجل حتمي اجلي است كه تخلف از آن ممكن نيست ولي اجل مشروط و مبهم بسته به شرط يا شروطي مي‌باشد. اگر آن شرائط محقق نشود اجل نيز محقق نخواهد شد، البته ممكن است اجل مسمّي و مشروط در يك زمان با هم اتفاق افتند، ممكن است زمان فرا رسيدن آنها متفاوت باشد كه در اين صورت آنچه اتفاق مي‌افتد و تحقق مي‌يابد اجل مسمّي است(9).

 

اجل مشروط، مشروط به شرائطي است كه توسط انسان فراهم مي‌شود. با تحقق يا تخلف از آن شرائط اجل تغيير مي‌كند. مثلاً عمركسي 50 سال مقدر شده است به شرطي كه بعضي گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از اين شرط تخلف كرد، عمر او كوتاه‌تر مي‌شود يا عمر كسي 40 سال مقدر شده به شرطي كه كارهاي خير از او سر نزند ولي اگر او اهل احسان شد يا كارهاي خير معيني را انجام داد عمر او بيشتر مي‌شود. يا در مورد سؤال عمر كسي 100 سال معين شده به شرطي كه در حفظ جان خود كوتاهي نكند مقررات رانندگي را رعايت كند، اگر مريض شد تحت درمان قرار گيرد. روي همين اساس است كه در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است: «كساني كه به خاطر گناهان خود مي‌ميرند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي مي‌كنند بيشتر است(10) » كساني كه به خاطر كارهاي نيك خود زندگي ميكنند تعدادشان از آن‌ها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيش‌تر است.

بنابراين، قضا و قدر الهي در مورد مرگ و تلاشي كه انسان در حفظ جان خود مي‌كند منافاتي با هم ندارند، تنها در صورتي تلاش انسان در حفظ جان خود با قضا و قدر الهي منافات داشت كه تلاش و عملكرد او هيچ تأثيري در زمان مرگ و كيفيت آن نداشته باشد و كاري باشد بر خلاف سلسله علل و معاليلي كه خداوند مقرر داشته است، ولي همان طور كه گفتيم، خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوه عملكرد او را در مدت زندگي‌اش در مسأله مرگ او دخيل كرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در اين مسئله قرار داده است.
با توجه به مطالبي كه گفته شد، در پاسخ به سوال مطرح شده مي توان گفت كه:

ـ نظريات اطبا و پزشكان در مورد زمان مرگ و تعداد و اندازه طول عمر انسان ها بر اساس بررسي علل و عوامل طبيعي و زيست شناسي است كه فقط در حد امكان و احتمال مي توانند درست باشند. تأثير اين علل و عوامل در كوتاهي و يا طولاني بودن عمر انسان با اين مطلب كه همه چيز در دست خداوند است، منافات ندارد. چون توحيد افعالي خداوند كه بر اساس آن مي گوئيم همه چيز در دست خداوند است، تنها استقلال تأثير عوامل طبيعي را نفي مي كند، به گونه اي كه عوامل مستقلي در كنار خداوند باشند. اما اگر در طول تأثير خداوند باشند، چنانكه حق همين است، منافاتي ندارد.

شاهد مطلب اين است كه خداوند مي تواند كاري كند كه تأثير علل طبيعي را از آن ها سلب نمايد. چنان كه آتش را بر ابراهيم ـ عليه السلام ـ سرد نمود و در مورد ما مي تواند تمامي پيش بيني هاي اطبا را باطل نمايد و نتيجه عكس گردد. علاوه بر اين كه، نظريات اطبا هم چيزي بيش از اين نيستند كه به دليل فلان عامل، چنان نتيجه اي بدست مي آيد، اما اين خداوند است كه آن عامل را علت آن پديده قرار داده است. پس باز هم، همه چيز در دست خداوند است.

ـ اين كه همه چيز در دست خداوند است، با تلاش براي نجات مان نيز منافاتي ندارد، چون خداوند دوست ندارد كه اراده اش را از غيرمجاري طبيعي اعمال نمايد. خداوند اين علل و مجاري را قرار داده است تا از آن طريق در دنيا زندگي كنيم. اگر اين قوانين طبيعي را رعايت نكنيم زندگي برايمان غير ممكن مي شود. علاوه بر اين كه، خود خداوند به ما دستور داده كه از جانمان محافظت كنيم: «با دست خود، خود را هلاك نكنيد(11)» و «هر كس عمدا دست به خودكشي بزند ـ از سر ستم ـ بزودي او را در آتش خواهيم افكند و خداوند بر اين كار توانا است(12)»

 


پاورقي:

1. ابن اثير، النهاية، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم،1364 ، ج 4، ص 78

 2. سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران، انتشارات اسلام، ج 2، ص 1280
3. ر.ك: مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31
4. بقره: 117

 5. ر.ك: مطهري، همان، ص 31
6. ر.ك: طباطبايي، همان، ص 293
7. ر.ك: همان
8. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه: سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، ج 1، ص 202
9. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چاپ چهارم، 1370، ج 7، ص 13
10. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء تراث عربي، چاپ دوم، 1403ق، ج 5، ص 140
11. بقره: 195
12. نساء: 29و30

پرسش وپاسخ هایی درزمینه عدل الهی

 

 

                                   پرسش و پاسخهایی با موضوع عدل الهی:

معناي عدالت خداوند را كه يكي از اصول دين است به صورت شفاف و با ذكر مثال توضيح دهيد؟

پاسخ:

عدل در لغت به معناي راستي و درستي، برابري و انصاف در داوري آمده است.(1) راغب عدل را به معناي تقسيم كردن به طور مساوي دانسته است.(2) و ابن منظور مي‌گويد: عدل عبارت است از هر چيزي كه در ذهن مردم درست، مستقيم و راست باشد و در مقابل جور قرار دارد.(3) و در روايتي از امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ آمده است: عدالت عبارت است از وضع و قرار دادن هر شي در جايگاه مناسب آن.(4) اين تعريفي جامع است و در تمامي موارد كاربرد عدل اين معنا به نحوي در نظر گرفته شده است.
عدل در موارد مختلف به كار مي‌رود، در مورد كارهاي انسان استعمال مي‌شود و خداوند هم متصف به عدل مي‌شود. و آنچه مورد پرسش قرار گرفته عدل خداوند است. لذا ما نيز به همين بُعد مي‌پردازيم. به طور كلي، خداوند از سه جهت متصف به عدل مي‌شود و مفهوم عدالت در اين حوزه ها از يكديگر متفاوت است ولي در هر سه حوزه دو پرسش اساسي وجود دارد:

1. عدالت چيست؟

2. با چه معياري مي‌توان عادلانه بودن يك آفرينش و قانون را به دست آورد؟


1. عدالت در حوزه آفرينشقبل از پاسخ به اين پرسش به اين مثال توجه نماييد: اگر فرض كنيد نقاش چيره دستي وجود دارد كه در صدد است اثر هنري بديعي را بيافريند، در صورت فراهم بودن امكانات و وسايل لازم، هنرمند تمام تلاش خود را در جهت آفرينش اثر هنري زيبا و عالي به كار مي‌بندد و در نهايت، اثر هنري هنرمندانه‌اي مي‌آفريند. شما در چه صورت اين اثر را متصف به عدل مي‌كنيد؟ دقت شود.
با توجه به اين مثال، وقتي ما به رابطه جهان و خداوند مي‌نگريم، مي‌بينيم جهان اثر خداوند است و خداوند خالق اين اثر است و ذات باري‌تعالي از علم لازم و فراوان جهت ايجاد اثر عالي برخوردار است و قدرت بر ايجاد آن را دارد و از اوصاف او حكمت است، يعني كارها را در نهايت اتقان و محكمي انجام مي‌دهد، بنابراين از نظر فاعلي هيچ منع و محدوديتي وجود ندارد، در اين كه خداوند جهان آفرينش را در نهايت جمال و زيبايي، اتقان و استحكام بيافريند. در حديث نبوي آمده است و بالعدل قامت السموات و الارض.(5)(توسط عدل آسمانها و زمين استوار باقي مانده است).

با قطع نظر از فاعل، اگر ما به اثر بنگريم جهان طبيعت را كه پست‌ترين عالم از عوالم وجود است، در نهايت زيبايي، اتقان و تناسب مي‌بينيم، درخت را با توجه به نحوه وجودي او داراي ريشه‌هاي عميق، تنه محكم و شاخسار بلند قرار داده است. ميان ريشه، تنه و شاخه يك نوع تناسب و موزون بودن خاص حاكم است. تغذيه شير قوي پنجه را با توجه به نيرومندي اش، گوشت حيوانات قرار داده است كه براي به دست آوردن آن تلاش زياد لازم است، در مقابل، تغذيه كرم كوچك زمين را با توجه به ضعف او، خاك قرار داده است. اگر ما به دقت بنگريم ميان اجزاي تك تك موجودات طبيعي و ميان اشيا و مولفه‌هاي عالم طبيعت يك نوع تناسب و توازن خاص حاكم است كه اين توازن و تناسب را آفريدگار جهان عطا كرده است. و اين تناسب و موزون بودن زيبايي خاصي را جلوه‌گر ساخته است به گونه‌اي كه يك نقاش خوب در صورتي نقاش خوبي است كه زيبايي‌هاي طبيعت را به خوبي تصوير نمايد.

با توجه به مثالي كه در ابتدا اشاره كرديم، مي‌خواهيم بگوييم، عدل در حوزه جهان آفرينش عبارت است از موزون بودن و هماهنگي كامل ميان اجزا و مؤلفه‌هاي عالم وجود. كه اين تناسب و توازن از جانب خداوند اعطا شده است، و ما از دو طريق اين عدالت را كشف مي‌كنيم: 1. از راه اينكه خداوند عليم و قادر و حكيم است و كارهاي خود را بر اساس علم، قدرت و حكمت خود در نهايت احكام و اتقان ايجاد مي‌نمايد و هيچ منعي از فيض او نيست.

2. از راه مطالعه آثار و عالم طبيعت كه موزون بودن اجزا و مؤلفه‌هاي عالم طبيعت، براي ما به نحو شهودي معلوم و مشهود است. البته ممكن است در موارد نادري، برخي از موجودات به كمال شايسته خود نرسد، اين امر منافات با عدل ندارد زيرا جهان طبيعت عالم تزاحم است.(6)


2. عدالت در حوزه تشريع و قانون گذاريقبل از توضيح اين امر به اين مثال توجه نماييد: فرض كنيد پدري داراي سه فرزند است يكي از آنان عالم، دانشمند و اهل قلم و كتاب است و ديگري نجار است و سومي كشاورز است. اگر شخصي ثالثي اموالي را به آنان ببخشد كه حاوي قلم، ‌كتاب، آلات نجاري و كشاورزي است و پدر را مسئول تقسيم قرار داد، كه ميان آنان عادلانه قسمت نمايد. سه فرض در مقام قسمت متصور است:

1. هر شيء را سه قسمت كند، قلم سه قسمت، كتاب سه قسمت، و هر قسمت را سهم يكي از آنان قرار دهد.
2. بدون موجب و مزيتي هر كدام از وسايل را به يكي از آنان بدهد.

3. با توجه به تناسب هر كدام، اشيا را ميان آنان تقسيم نمايد. في المثل آلات كشاورزي و نجاري را براي كشاورز و نجار قرار دهد و قلم و كتاب را براي عالم و دانشمند. واضح است گزينه سوم عادلانه‌ترين راه قسمت است.

با توجه به مثال فوق عدالت در حوزه قانون‌گذاري را مي‌توانيم اين چنين تعريف نماييم: عدالت عبارت است از دادن حقي به ذي حق آن. بنابراين، معيار در اين عدالت رعايت حق است. و كسي مي‌تواند حقوق انسان و ساير موجودات طبيعي را به خوبي رعايت كند و حق را به ذي حق دهد كه بر تمامي جنبه‌هاي وجودي انسان احاطه داشته باشد و از مسير سعادت و انحطاط بندگانش آگاه باشد، و او خداوند است. لذا با توجه به اين خصوصيات قوانين خود را وضع مي‌كند،‌ هر چند ممكن است در قوانين او تفاوت‌هايي به نظر برسد اما اين تفاوت، مثل تفاوتي است كه در تقسيم اشياء در مثال فوق وجود داشت، و ناشي از حكمت الهي مي‌باشد و تبعيض و ظلمي در كار نيست.(7)

علاوه بر اين كه، منشأ ظلم يكي از دو امر است: يا جهل به حق و صاحبان آن است و يا نياز و منتفع شدن ظالم از كار خويشتن مي‌باشد و هر دو احتمال در مورد خداوند منتفي است. نه او جهل به احكام و حقوق و صاحبان آن دارد و نه نياز و انتفاعي در كار است. بلكه او مهربان و رئوف است و لازمة رأفت او اين است كه قوانينش عادلانه باشد.(8)

به هر حال ما به عدالت خداوند در حوزه آفرينش و قانون‌گذاري ايمان داريم، نه از آن رو كه با عقل خودمان تك تك موارد آفرينش و قوانين الهي را محك بزنيم، چون عقل ما ضعيف‌تر از آن است كه به همه جهان آفرينش و خصوصيات آن و رمز و راز قوانين آگاهي داشته باشد، هر چند موارد جزئي را ادراك مي‌كند، بلكه از آن جهت خداوند را متصف به عدالت مي‌دانيم كه او حكيم و رؤوف به بندگان خود مي‌باشد و هر آنچه از آفرينش و قانون جعل مي‌كند از سر حكمت و رأفت است.

 
3. عدالت در جزا و پاداشعدالت در حوزه سومي نيز به كار مي‌رود و آن عدالت در جزا است. قبل از توضيح اين قسم به اين مثال توجه كنيد: اگر نهادي و يا مقام مسئولي اعلام نمايد: هر كسي در مسابقه مقاله نويسي در موضوع خاص و يا شعر و داستان حايز رتبه شود، مثلا يك ميليون تومان به او پادش داده خواهد شد، بعد چنانچه كسي و يا كساني واجد شرايط دريافت پاداش شود و مقام و يا نهاد مسئول، پاداش را نپردازد، آيا اين كار عادلانه است؟ واضح است هيچ كسي اين عمل را عادلانه ارزيابي نمي‌نمايد.
مثال ديگر: اگر انسان كريمي, جمعي را چند روزي ميهمان خود قرار دهد و بخشي از اموال خود را در اختيار آنان قرار دهد و از تعدي و تجاوز نسبت به بخشي ديگر, آنان را برحذر دارد و در صورت تعدي مجازات خاصي را بر آنان ابلاغ نمايد، ‌ترديدي نيست صاحب خانه چنين حقي را دارد و در صورت افراط ميهمانان حق دارد آنان را بر اساس اعلام و قراردادي كه كرده است مجازات نمايد و اگر نكند از روي بزرگواري و تفضل است، البته لازم است ميان كيفر و جرم تناسبي باشد.

خداوند نيز در مقام پاداش و كيفر عادل است لذا در مقابل اعمال نيك، نيكوكاران آنان را پاداش مي‌دهد و بدكاران به سبب كارهاي زشت‌شان مستحق كيفر متناسب با جرم‌شان است و اگر خداوند عفو نمايد منافات با عدل او ندارد، بلكه كار مستحسني است.(9)اين قسم از عدالت در واقع به عدالت در نظام آفرينش بازگشت مي‌نمايد.

 


پاورقی:

1. المنجد في اللغة، ماده عدل.
2. راغب الاصفهاني، مفردات القرآن.
3. ابن منظور، لسان العرب، ماده عدل.
4. نهج البلاغه، حكمت 437.
5. تفسير صافي، ذيل آيه 7 سوره الرحمن.
6. ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1370، ج 1، ص 78 ـ 84.
7. ر.ك: سعيدي مهر، محمد، كلام اسلامي، قم، موسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.
8. همان، ص 329.
9. ر.ك: سعيدي مهر، كلام اسلامي، قم، مؤسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.

 

آيا عدم پذيرش اعمال خير از غير مسلمان، خلاف عدل الهي نيست؟

پاسخ:

قبل از اينكه وارد بحث اصلي شويم ذكر اين مطلب ضروري است كه عدل بر دو قسم است:
1. عدل بشري، كه داراي معاني متفاوتي است ولي بخاطر رعايت اختصار به يكي از آنها كه مهمتر است اشاره ميشود وآن عبارت است از احترام به حقوق ديگران و عدم تجاوز و تصرف در حقوق افراد ديگر. 2. عدل الهي: يعني خداوند فضل و كرمش را نسبت به موجودي كه استحقاق دريافت آنرا دارد دريغ نكند. به عبارت ديگر عدل خداوند عين فضل اوست.(1)

پس از اشارة كوتاه به معناي عدل الهي، ميپردازيم به اين مطلب كه آيا اعمال خير از غير مسلمانان پذيرفته ميشود يا خير؟ در صورت پذيرش فرق ميان مسلمانان و غير مسلمان در چيست و در صورت عدم پذيرش و عدم تعلق پاداش به آن اعمال، با عدل الهي چگونه سازگار است؟ به عبارت ديگر، از يك سو چنين به نظر ميرسد كه اعمال صالح فقط از افراد مسلمان و مؤمن پذيرفته ميشود. از سوي ديگر وقتي زندگي برخي از مخترعين و مكتشفيني كه مسلمان نيستند مورد مطالعه قرار ميگيرد مشخّص ميگردد كه آنها خدمات بسيار با ارزشي به بشريت كردهاند و به همين خاطر مستحق دريافت پاداش به نظر ميآيند. اين دو حالت مذكور باعث بوجود آمدن ابهام و سردرگمي در مسأله ميشود. نكتهاي كه در روشن شدن بحث، بايد به آن توجّه كرد اين است كه ما نميخواهيم دقيقاً مشخص كنيم كه چه كسي اهل بهشت است و چه كسي اهل جهنم. چون چنين كاري از هيچ كسي غير از خداوند امكان پذير نيست. فقط خداوند از نيات و باطن افراد خبر دارد و ميتواند بصورت قطعي حكم كند كه عمل چه كسي پاداش دارد و عمل چه كسي پاداش ندارد. البتّه فقط دربارة افرادي ميتوان اظهار نظر قطعي كرد كه اولياء الهي سرنوشت نهائي آنها را مشخص كرده باشند.
اكنون به بررسي و توضيح مشروح سؤال مذكور ميپردازيم. در مورد اين بحث دو ديدگاه و طرز تفكر وجود دارد كه كاملاً مخالف و مقابل يكديگر ميباشند. ما پس از بيان و بررسي اين دو طرز تفكر به ديدگاه سومي ميرسيم كه بيانگر حقيقت در بحث مورد نظر ميباشد.

ديدگاه اول مربوط به كساني است كه معتقدند هيچ فرقي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان نيست و هر كس عمل صالح و خيري انجام دهد، نظير احسان به خلق، خدمات بهداشتي و امثال اينها، مستحق پاداش از جانب خداوند ميباشد. اين گروه براي ادعاي خود دو نوع استدلال عقلي و نقلي ميآورند كه ما بصورت خيلي خلاصه به آنها اشاره ميكنيم. دليل عقلي داراي دو مقدمه است. مقدمه اول: خداوند بين موجودات تبعيض قائل نميشود بلكه نسبت خدا با همه موجودات يكسان است. به همين خاطر عدالت خداوند اقتضا ميكند كه هر كس ـ مسلمان يا غيرمسلمان ـ اگر عمل نيكي انجام داد پاداش دهد. مقدمه دوم: حُسْن و قُبح اعمال، واقعي و ذاتي است نه قراردادي. از اين دو مقدمه چنين نتيجه گرفته ميشود كه خداوند بين بندگانش فرق نميگذارد و عمل خير و صالحِ هر كسي را پاداش ميدهد. در بيان دليل نقلي، آياتي را بعنوان نمونه ميآورند كه در آنها اصل عدم فرق و تبعيض ميان انسان‌ها، در پاداش داشتن براي عمل خير و كيفر داشتن براي عمل شر را بيان ميكند. برخلاف دستة اول، گروه ديگري هستند كه معتقدند اكثر قريب به اتفاق مردم اهل جهنم ميباشند و بايد مجازات شوند. اين گروه نيز دو نوع استدلال عقلي و نقلي دارند كه بصورت گذار به آنها اشاره ميشود. دليل عقلي: در صورتي كه خداوند كارهاي نيك غيرمسلمانان را بپذيرد پس مسلمان با غيرمسلمان تفاوتي نميكند. و اگر فرقي بين مسلمان و غيرمسلمان نباشد اصلاً اسلام و ايمان اثر نخواهد داشت و بيفايده ميشود. در حالي كه اينگونه نيست و فقط اعمال مسلمانان پذيرفته ميشود. اين گروه حتي بسياري از مسلمانان را هم به دلايل مختلف مستحق عذاب ميدانند و اعمال خير آنها را مردود اعلام ميكنند. دليل نقلي: به آيات و رواياتي استدلال ميكنند كه در آنها، عمل كافر غيرمقبول شمرده شده است.

پس از اشاره كوتاه به اين دو طرز تفكر، نوبت ميرسد به توضيح ديدگاه سوم كه نه تفريط گروه اول را دارد و افراط دسته دوم را. آنچنانكه قبلاً‌ هم گفته شد، گروه اول ادعا ميكردند كه كارهاي خوب كافران را خداوند ميپذيرد. بخاطر اينكه خوبي و بدي اعمال ذاتي است و عمل خير حتي اگر از كافر صادر شود، خداوند پاداش ميدهد.
اين ادعا و دليلي كه براي آن آوردهاند درست است ولي از يك مطلب بسيار مهم غافل شدهاند و آن اينكه، خوبي و بدي داراي دو بُعد است. بُعد اول، حُسن و قُبح فعلي و بُعد دوم حسن و قبح فاعلي. حُسن و قبح فعلي عبارت است از: اثر سودمند يا زيانبار كاري در جامعه. در استدلال مذكور فقط اين جنبه از حُسن و قبح مورد توجّه واقع شده و نتيجهگيري شده است كه به همين خاطر نتيجه نادرست ميباشد. حُسن و قبح فاعلي عبارت است از: «انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزههاي نفساني و روحي فاعل كه موجب آن عمل شده است.»(2)
پس حسن و قبح فعلي به اثر خارجي عمل مربوط ميشود و حسن و قبح فاعلي به چگونگي انجام عمل از سوي فاعل مربوط ميشود. براي اينكه يك عمل خير باشد تا اينكه مستحق دريافت پاداش گردد، سودمند بودن عمل به تنهايي كافي نيست، گرچه اهميتش انكارناپذير است، بلكه بايد ديد فاعل با چه نيّت و چه منظوري و هدفي اقدام به انجام عمل كرده است. اگر داراي نيت و هدف خير باشد كارش خير است يعني حُسن فاعلي هم دارد.(3) اعمال از جهت ظاهر ممكن است شبيه هم باشند و شايد دو عمل هر دو خير و صالح به نظر آيد و عين هم باشند. يا حتي يكي از آندو خيلي با ارزشتر و بزرگتر به نظر آيد ولي انگيزه و نيت است كه اعمال را از هم جدا ميكند. لذا ممكن است عملي كه خيلي با ارزش به نظر ميرسد در واقع اصلاً ارزشي نداشته باشد و يا برعكس. پس ارزش واقعي اعمال وابستگي جدي به نيّت و انگيزه فاعل دارد.(4) به علت اينكه نيّت روح عمل ميباشد. نيّت و هدف خير، وقتي حاصل ميشود كه اعتقاد و ايمان به اصول دين از قبيل توحيد و نبوت و معاد حاصل گردد. «تا عملي از راه ايمان، عقيده و نيّت, نورانيت و صفا پيدا نكند، به ملكوت الهي نائل نميشود. عمل زماني به اين مرتبه والا ميرسد كه روح داشته باشد، روحِ عمل همان بهرة اخروي و ملكوتي آن است.»(5)

 پس كسي كه ايمان و اعتقاد به خداوند نداشته باشد و كافر باشد، عملش اجر و اثري نخواهد داشت، البتّه نكتة بسيار مهمي كه نبايد مورد غفلت واقع شود اين است كه همه كافران با هم مساوي نيستند بلكه گاهي كفر از روي عمد و لجاجت است كه در اين صورت شخص كافر با آگاهي و علم، حقيقت را انكار ميكند و كفر ميورزد. عمل خير چنين كافري پاداش نخواهد داشت و جايگاهش جهنم است.

 اما گاهي كفر از روي جهل و ناداني است هيچگونه عمل و عنادي وجود ندارد. در اين صورت عمل خير شخص كافر پذيرفته ميشود و نزد خداوند معذور خواهد بود. علاوه بر اينكه اگر عملي با نيّت خير و به منظور خدمت به بشريت از شخص كافر و مشرك صادر شود در اين صورت هم خداوند عمل شخص را ناديده نميگيرد. چنانكه در بعضي از احاديث آمده است كه مشركاني مثل حاتم طائي چون كارهاي خير و نيكو از روي انسان دوستي انجام دادهاند، دچار عذاب نميشوند و يا در عذابشان كاهش داده ميشود.(6)
در پايان اين نكته را متذكر ميشويم كه اگر عمل خير غيرمسلمان صلاحيت پاداش گرفتن داشته باشد خداوند دريغ نميكند و الاّ عملش اثري نخواهد داشت و اين از ناحيه خداوند نيست بلكه از ناحية خود عمل است. پس هيچ منافاتي با عدل خداوند ندارد. چون عمل به صورت مطلق ارج و پاداش ندارد بلكه عملِ مشروط به شرايطِ خاص داراي پاداش است.

 


پاورقی:

1. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزة علميه، 1361، ص 48 ـ 50.

2. همان، ص 291.

3. همان، از ص 261 ـ 293.

4. ر.ك، به عدل الهي از ديدگاه امام خميني (ره)، استخراج و تنظيم: معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر امام خميني (ره) موسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ اول، 1378، ص 94 ـ 196.

5. مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 301.

6. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 297 ـ 305.

 

 

چرا جهاني را كه خدا براي بندگانش خلق كرده بايد پر از بديها و ناسپاسيهاي همان بندگان باشد؟ چرا پليدي بيشتر از پاكي است ، يعني نمي‌شد همه در كنار هم با خوبي زندگي كنند؟

خداوند هر عده ای را در عصر بخصوصی آفریده چرا ما را در عصر ظهور نیافریده است؟

پاسخ:

سوال را اينگونه مي‌توان مطرح كرد كه چرا خداوند كه جهان را براي انسان آفريد، همانطور كه خودش مي‌فرمايد: او خدايي است كه آنچه را كه در زمين است براي شما آفريد.(1) انسان را به گونه اي نيافريد كه فقط دنبال عبادت و كارهاي خوب و پاكي باشد؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت خداوند قبلا چنين موجوداتي آفريده بود كه همان ملائكه باشند. وقتي خداوند جريان خلقت موجودي را به عنوان خليفه مطرح كرد. آنها گفتند: آيا كسي را در آن قرار مي‌دهي كه فساد و خونريزي مي‌كند؟! ما تسبيح و حمد ترا به جا مي‌آوريم و ترا تقديس مي‌كنيم.(2)

آنها مي‌دانستند كه موجود زميني، موجودي است مادي و مركب از قواي غضب و شهوت و عالم ماده هم عالم تزاحم و محدوديتها است و چنين موجودي طبعاً از خونريزي و فساد خالي نخواهد بود.(3) لذا گفتند اگر به دنبال عبادت و تسبيح و حمد و پاكي هستي، ما اين كار را انجام مي‌دهيم. خداوند نگفت كه نه، انسان خونريز و مفسد نيست و نيز نگفت شما در عبادت و پاكي كوتاهي مي‌كنيد. بلكه گفت: من چيزي مي‌دانم كه شما نميدانيد.(4)
اين سخنان شايد ناظر به اين باشد كه خداوند متعال مي‌خواهد بگويد اي ملائكه شما فقط اين بعد او را ديده ايد كه مي‌تواند فساد و خونريزي كند، اما ساير ابعاد او را نديده ايد. و با توجه به آيات بعدي مي‌فهميم انسان مي‌تواند به دانش و علمي برسد كه ملائكه نمي توانند برسند. انسان قدرت تحمل علوم و اسراري را دارد كه ملائكه ندارند.

پس تا اينجا روشن شد كه خداوند جهان را براي موجودي خلق نكرد كه فقط به عبادت و تقديس او فكر كند يعني موجودي تك بعدي و خالي از شهوت و غضب كه جز به خدا و عبادت او نينديشد، بلكه براي موجودي خلق كرد كه در عين آن كه توان خونريزي و فساد را دارد, استعداد رسيدن به مقامي برتر از مقام فرشتگان را نيز دارد. فرض اين كه عالم فاقد اين خصوصيات و بشر فاقد اين ويژگي ها بايد آفريده مي شد، مساوي است با اين كه نبايد اين عالم خلق مي شد. چون عالم را نمي توان از خصوصيات ذاتي اش جدا كرد.
اما اين كه، چرا پليدي بيشتر از پاكي است، سخني است كه از بدبيني نسبت جهان ناشي مي شود واقعيت امر اين است كه بر اساس اصل مسلم فلسفي و كلامي، كه عالم موجود از نظام احسن برخوردار است, بايد مجموع خوبي ها بر بديها بيشتر باشد. چون اگر شرور در اين عالم از خيرات بيشتر مي بود، خداوند آن را خلق نمي كرد.

گذشته از اين كه شر در عالم هميشه يك امر عدمي است. بنابر اين تمامي موجودات عالم خير هستند. هر چند اين خيرات و شرور هم نسبي اند. يعني آن چيز، يا آن موجودي كه به تصور من شر است و پليد، براي خودش يا موجود ديگر خير است, اما از آن جا كه موجب ضرر و سلب آسايش من مي شود نسبت به من, شر به حساب مي آيد.

در هر حال توجه به مشخصات و ويژگي هاي انسان, ما رادررسيدن به پاسخ مناسب رهنمون مي كند:
انسان چه گونه موجودي است؟1. اولين خصوصياتي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه انسان موجودي است زميني و مادي و مثل ساير موجودات زميني سير تكاملي دارد. زندگي او از نطفه شروع مي‌شود تا مي‌رسد به سن پيري و بعد مرگ و ساير عوالم بعد از مرگ. انسان موجودي است كه مي‌تواند به تكامل برسد.

2. انسان موجودي است ذو ابعاد: بعد جسماني و بعد روحاني. داراي قواي مختلف غضبيّه وهميّه، شهويّه، عقلانيّه كه هر يك داراي فوايدي براي انسان است. فايده قوه شهويه آن است كه در انسان ميل به خوردن و نوشيدن ايجاد مي‌كند و سبب بقاي بدن مي‌شود و نيز با ميل به آميزش نسل انسان باقي مي‌ماند. فايده قوة وهميه علم پيدا كردن به امور جزئي است. فايده قوة غضبيه دفاع از خود در برابر ضررها و آسيبهاي وارده به انسان مي‌باشد.

فايده قوه عقليه هم كه معلوم است. درك و علم به امور كلي و نيز كنترل سه قوه قبلي.(5)
بنابراين انسان به اين قواي 4 گانه نياز دارد، چون براي او فوايد مهم و حياتي دارند. شهوت، غضب و وهم در آنجا مذموم مي‌باشد كه ازحد اعتدال و چارچوبهاي مشخص شده عرف و شرع خارج شود. شهوتي پسنديده نيست كه به شكل پرخوري يا حرام خواري در بيايد و به شكل تجاوز به ناموس مردم و لذتهاي حرام در آيد. غضب در آنجا مذموم است كه انسان را از حال عادي خارج كرده و حرفهاي بي ربط بزند يا خداي نكرده به زد و خورد با ديگران بينجامد. قوه و هم در آنجا بد است كه به نقشه كشي و حيله و مكر بر عليه مردم كشيده شود.
3. انسان موجودي است مطلق خواه و كمال طلب. ابتدا مسكن و همسر و وسيله مي‌خواهد، بعد خانه بزرگتر و وسيله مدل بالاتر و همين طور دنبال بالاتر بردن سطح دارايي هايش مي‌باشد. اول مي‌خواهد عضو شوراي ده و شهر باشد، بعد نماينده شهر و بعد وزير و... و همين طور است در زمينه دوست داشتن جمال و علم و ساير كمالات.
از طرفي چون در عالم ماده هر چه هست محدود و فاني است، لذا انسانهاي مطلق خواهي كه محبوب كامل خود را در اين عالم جستجو مي‌كنند، خواستهاي آنها با هم تضاد پيدا مي‌كند و به نزاع و جنگ در زمينه هاي مختلف رو مي‌آورند، گاه نزاع بر سر مالكيت زمين و خانه است گاه بر سر قدرت و حكومت و رياست و گاه نيز حسادتها در زمينه علم و دانش به وجود مي‌آيد.

اما وقتي خوب نگاه مي‌كنيم مطلق خواهي و كمال جويي و كمال طلبي چيز بدي نيست، بدي آن به خاطر آن است كه انسانها مصداق آن را در اين دنيا مي‌جويند. حال آن كه مصداق حقيقي كامل علي الاطلاق ذات خداوندي است. علم، قدرت و زيبايي حقيقي را بايد نزد خدا يافت و نعمتهاي بيشمار و جاويد را بايد در آخرت جست.
4. خصوصيت مهم ديگر انسان اختيار و اراده اوست. خدا انسان را هم از درون خودش و هم از بيرون هدايت كرده است. در مورد هدايت دروني مي‌فرمايد: قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوي (خير و شر) را به او الهام كرده است(6) و در مورد هدايت بيروني كه توسط انبياء و اوصياء آنها انجام مي‌شود مي‌فرمايد: پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند (فرستاد) تا بعد از اين پيامبران حجت بر مردم باقي نماند و خداوند توانا و حكيم است.(7) البته ناگفته نماند كه شيطان از بيرون وجود انسان سعي در گمراهي او دارد و براي گمراه كردن انسانها قسم ياد كرده است.(8) ولي تمام تلاش او در دعوت كردن انسانها به پيمودن راه شر و گمراهي و نافرماني خداست نه بيشتر، يعني اينگونه نيست كه بر انسانها سلطه اي داشته باشد و انسان مجبور باشد.(9) در درون نيز نفس اماره انسان، او را به بدي امر مي‌كند.(10) در مقابل دعوت انبياء و اولياء به راه خير و صلاح شيطان انسان را به گمراهي و عصيان دعوت مي‌كند و در مقابل عقل كه حجت باطني است نفس اماره قرار دارد.

در برابر هدايت انسانها خداوند چه خواسته است؟ آيا خدا انسان را مجبور به پيمودن طريق هدايت كرده است؟ نه بلكه مي‌فرمايد ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيراي هدايت) خواه ناسپاس.(11) انسان مي‌تواند از نعمت هدايت الهي براي تعالي خود استفاده كند و شكرگذار اين نعمت باشد و مي‌تواند استفاده نكند.
جمع بندي: انسان مي‌تواند به كمال برسد. مي‌تواند اميال خود را كنترل كند يا برعكس. مي‌تواند از خصوصيت كمال طلبي خود در مسير درست استفاده كند و به حق تعالي به عنوان كامل مطلق توجه كند و به صفات عالي انساني برسد يا برعكس در مسير تباهي به نهايت برسد. مي‌تواند شكر نعمت هدايت را به جا آورده و دعوت سفيران هدايت را پاسخ گويد يا ناسپاسي كرده و به شيطان پاسخ مثبت دهد.

پس انسان موجودي است كه مي‌تواند در هر يك از دو مسير خير و شر، پاكي و ناپاكي گام بردارد و در سير هر يك ازاين دو مسير تا آنجا رود كه يا از ملائكه برتر شود يا از حيوانات پست تر و اگر مي‌بينيم كه عده‌اي كه به عقيدة شما در اكثريت هم مي‌باشند در طريق ناپاكي گام بر مي‌دارند و در زمين پليدي غلبه يافته، به خاطر همين خصوصيات انسان و انتخابي است كه آنها انجام داده‌اند. يعني وقتي اكثريت چنين خواستند نتيجه آن غلبه ناپاكي بر پاكي است، ولي اينگونه نيست كه هميشه غلبه با ناپاكيها و ظلمها باشد. بلكه خداوند وعده كرده است كه زمين سرانجام به دست انسانهاي صالح خواهد رسيد.

خداونددر قرآن مي فرمايد: در زبور بعد از ذكر نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.(12) و سرانجام با ظهور آقا امام زمان (عج) زمين پر از قسط و عدل و خوبي خواهد شد.(13)

پس اينكه در زمين ناپاكي بيشتر باشد يا پاكي، صفا و عدل و خوبي بيشتر باشد يا كينه و جور و ظلم بسته به انتخاب اكثريت انسانها است و انسانها در انتخاب هر يك مختارند.

 


پاورقی:

1.                                                                                                                                                                                                         1. بقره: 29.
2. بقره: 30.
3. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة ناصر مكارم، بنياد علامه، چاپ پنجم، 1370، ج 1، ص 147.
4. بقره: 30.
5. ر.ك: نراقي، ملا احمد، معراج السعاده، مطبوعاتي حسيني، چاپ دوم، 1367، ص 21 و 22.
6. شمس: 7 و 8.
7. نساء: 76.
8. ص: 82.
9. ر.ك: ابراهيم: 22.
10. يوسف: 53.
11. انسان: 3.
12. انبياء: 105.
13. ر.ك: صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، موسسه السيره المعصومه، چاپ اول، 1419، ص 598.

 

اگر خداوند حکیم و عادل است چرا در جامعه شرور وجود دارند؟

پاسخ:

طبق آيات و روايات، نظام آفرينش، بهترين نظام مي باشد و خداوند، نيز فياض مطلق است به هر موجودي همان وجود و همان اندازه از كمال و زيبائي را مي دهد كه مي تواند بپذيرد، خداوند متعال مي فرمايد: الذي احسن كل شيء خلقه... او همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و به تعبير ديگر بناي كاخ عظيم خلقت را بر نظام احسن يعني بر چنان نظمي استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمي شد. در ميان همة موجودات پيوند و هماهنگي ايجاد كرد و به هر كدام آنچه با زبان حال مي خواستند عطا فرمود.(1)
پس لازم است در ابتدا نظام عالم را بشناسيم كه آيا يك نظام قراردادي است يا يك نظام ذاتي؟

آيا معناي خلقت و آفرينش اين است كه خداوند مجموعي از اشياء و حوادث مي آفريند در حالي كه هيچ رابطة وا قعي و ذاتي ميان آنها نيست ،بعد آنها را به صف مي كشد و يكي را پشت سر ديگري قرار مي دهد و نظام عالم پيدا مي شود؟ يا آنكه روابط علل و اسباب با معلولات و مسببات شان طوري است كه قرار گرفتن هر معلول و مسببي در دنياي علت و سبب، عين وجود آن معلول است و به اصطلاح: «مرتبه هر وجود در نظام طولي و عرضي جهان مقوّم ذات آن وجود است» همانند مراتب اعداد كه با جابجا كردن تنها مرتبه عوض نمي شود بلكه ماهيت تغيير مي كند مثلا عدد پنج ماهيتش پنج است، و پنج بودن پنج به اين است كه ميان عدد چهار و شش باشد و فرض وقوع عدد پنج در ميان عدد شش و هشت مساوي است با نبود پنج بلكه آن چه هست هفت است كه در جاي خود قرار دارد. مثلا سعدي، در مرتبه و درجة خاصي از شرائط زماني و مكاني قرار گرفته است كه در نتيجه از لحاظ زماني بر ما مقدم است، آيا سعدي آفريده شده و سپس در آن شرايط خاص قرار گرفته است، و يا وجود سعدي مساوي است با آن درجة خاص در وجود و با همة آن شرايط؟ جدا كردن سعدي از زمان و مكان خود يعني جدا كردن سعدي از خود يعني سعدي، سعدي نباشد. پس نظام موجودات، عين و جود آنها است كه از ناحيه ذات حق افاضه مي شود. چون وجود موجودات و مرتبة وجود آنها يكي است ارادة وجود آنها عين ارادة نظام و ارادة نظام، عين ارادة وجود آنها است. و ما امرنا الا واحدة(2)،(3) عليت علت و معلوليت معلول، جعلي و قرار دادي نيست، وقتي (الف) علت (ب) است به خاطر خصوصيتي است كه در ذات الف وجود دارد و آن را علت ب ساخته است و نيز ب كه معلول است خصوصيتي دارد كه بخاطر آن مربوط به الف گشته است. البته اين خصوصيت چيزي جز نحوة وجود آنها نيست، بين علت و معلول يك ارتباط واقعي و حقيقي وجود دارد، اعتباري و قراردادي نيست، عارضي و قابل انتقال نيز نمي باشد. اين ارتباط از ذات علت و ذات معلول، بر مي خيزد. معلول به تمام ذات خود مرتبط با علت است و علت نيز، به تمام ذات خود، منشأ صدور معلول است.

استاد مطهري در عدل الهي در اين باره مي نويسندخداوند زردآلو را زرد آلو نكرده است، بلكه زردآلو را ايجاد كرده است يعني خداوند اشياء را آفريده در حالي كه آنها ذاتاً با هم اختلاف دارند، خداوند زمان را آفريده است زمان خاصيت معيني دارد، گذشته و حال و آينده در آن هست، نبايد پنداشت كه در آغاز، زمان را به صورت يك مجموعه كه همة اجزاء آن با هم است آفريده و سپس آن را كش داده و به صورت فعلي در آورده است، در آية شريفة «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» از كلمه «خلقه» استفاده مي شود، كه هر چيز، خلقت خاصي دارد كه مال خود او است و خدا همان خلقت خاص را به او داده است. حقيقت، اين است كه جهان به همين گونه كه هست، امكان وجود داشته است و در واقع هر جزئي از اجزاء جهان نيز آفرينش معيني درباره آن امكان داشته است و خدا همان آفرينش را به آن داده است. رحمت پروردگار هيچ موجود مستعدي را محروم نمي سازد ولي استعداد و ظرفيّت موجودات هم يكسان نمي باشد. استعدادها مختلف است و اين اختلاف ذاتي جهان است.

استاد مطهري در عدل الهي مي فرمايند: جهان هستي نظامات و قوانين ذاتي و لا يتغير دارد و به موجب آن هر شيء و هر پديدة مكان و موقعيت خاصي دارد و تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(4)

 


پاورقی:

1. تفسير نمونه، سوره الم سجده آيه 7، شدهم از تفسير نمونه نقل شده در ذيل آيه ذكر شده.
2. قمر:50.
3. مطهري، مرتضي، عدل الهي، حسينيه ارشاد، چاپخانه اتحاد، 1349، صص 44، 43، 42، 41. و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ضرورت و مكان، مستفاد از مقاله هشتم و نهم، ج 3، صص 98 و 99.
4. همان، ص67.

 

پاسخ:

مسأله شر(evil) يكي از كهن‌ترين مسائلي است كه از ديرباز انديشة آدمي را به خود مشغول داشته است. از آن هنگام كه انسان پا به عرصة خاك گذاشت، خويشتن راهم آغوش رنج و رنجوري يافت و همراه با شيريني لذت و كاميابي، تلخي محنت و ناكامي را چشيد و بزودي دانست كه حيات آكنده از نيكي و نيالوده به شر و بدي آرزويي دست نيافتني است. مواجهه آدمي با رويه درد آلود و اندوهبار زندگاني و رويارويي او با مصيبتها و فلاكتهاي آن، پرسشهايي را فرا روي ذهن جستجوگر او قرار مي‌داد، پرسشهايي كه امروزه ـ پس از گذشت هزاران سال ـ هنوز تازه و جديدند: حقيقت اموري كه در نظر ما در زمرة شرور و يا خيرات قرار مي‌گيرند، چيست؟ آيا وجود شرور با اعتقاد به اوصافي همچون عدل، قدرت و علم مطلق الهي سازگار است؟ به بيان ديگر، اگر آفريننده جهان هستي، قادر همه توان، عالم همه‌دان و عادل محض است، چگونه اجازه داده است كژي‌ها و بي‌عدالتي‌ها ـ كه رقم قابل ملاحظه‌اي را تشكيل مي‌دهند ـ در عالم رخنه كند؟!


چرا شرور داريم؟1. پاسخ اجمالي (لمّي): به صورت اجمال مي توان گفت كه وجود صفاتي چون قدرت، عدالت، حكمت و علم خداوند، خود شاهد بر آن است كه شر واقعي در جهان وجود ندارد. بنابر اين اگر در جهان اموري مشاهده مي شود كه به ظاهر شر به حساب مي آيند بايد توجيه شوند. چون منشأ چنين شر و ظلمي، جهل يا عجز و يا نياز است و هيچ كدام از اينها در خداوند متعال راه ندارد. در دعاهاي مأثور از معصومين رسيده است: «و قد علمت انه ليس في حكمك ظلم... و انما يحتاج الي الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهي عن ذلك علواً كبيراً»(1) اما اين پاسخ نمي تواند ذهن نقاد را قانع كند. به همين دليل لازم است به ادله ديگري تمسك نمود.

2. پاسخ تفصيلي: اهم پاسخ‌هاي تفصيلي به مسأله شرور به قرار ذيل است:
1:2- شر امر موهوم و پنداري: آن چه كه ما آن را شر مي ناميم، ناشي از عدم درك ما از واقعيت آن امر است. اگر ما به حقيقت آن امر به خوبي آگاه باشيم خواهيم ديد كه در واقع خير است.

اين نظريه را مي توان در ميان مكاتب و آيين هاي فلسفي هند باستان يافت.(2)

2:2- شر امر عدمي: اين ديدگاه كه در ميان فلاسفه مسلمان رواج دارد، شر را مساوي با عدم مي داند. مقصود ايشان اين است كه هر چه در جهان خارج مي بينيم وجود است و همين وجودات است كه مخلوق و معلول ذات حق اند. عدميات مخلوق نيستند، بلكه «عدم الخلق» هستند. ما وقتي به موارد شر نگاه مي كنيم، در همه آن ها مي بينيم كه مفهوم شر ازآن بُعد و جايگاهي انتزاع مي شود كه يك نوع «فقدان»، «نيستي» و عدم در كار است. دقيقاً مثل سايه كه از فقدان نور انتزاع مي شود.

با توجه به مطلب بالا كه شرور عدمي هستند و از دايره وجود خارجند چرا كه همه شرور يا از قبيل عدميات هستند مثل فقر (عدم ثروت) و ناداني (عدم علم) و عجز( عدم قدرت) و... يا خود امور وجودي هستند كه منشأ بدي و ناملايمات مي‌شوند مثل زهر مار كه خود امر وجودي است و براي خود مار خير است و وسيله دفاعي اوست اما براي انسان مار گزيده بد و شر است.از اين رو شرور هيچ گاه خالقي ندارند.
نتيجه اي كه از اين مسئله مي توان گرفت آن است كه نمي توان گفت خداوند عادل، قادر و عالم چرا شر را خلق نمود، چون خداوند شر را اصلاً خلق نكرده است. زيرا شر امر عدمي است و عدم مخلوق نيست.
منتهي اين پرسش ممكن است مطرح گردد كه اگر شر امر عدمي است، چرا خداوند آن عدم را تبديل به وجود نكرد تا چنان شري بوجود نيايد؟ پاسخ اين پرسش در مباحث آينده روشن مي شود.(3)

3:2: شر از لوازم وجود خير: خاستگاه اوليه اين نظريه به انديشه‌هاي ارسطو باز مي‌گردد و بر اساس تفسيري كه در فلسفة اسلامي از اين نظريه شده است، موجودات امكاني از پنج حالت بيرون نيستند: الف) آنچه كه خير محض و ناب است. ب) آنچه كه خيرش بيشتر از شرش است. ج) آنچه كه خير و شرش مساوي است. د) آنچه كه شرش بيشتر از خيرش است. هـ) آنچه كه شر محض است.

ابتدا اين مطلب به اثبات مي‌رسد كه از ميان احتمالات پنجگانه، تنها احتمال اول و دوم به واقعيت پيوسته است و سپس روشن مي‌گردد كه وجود اين دو قسم در جهان، امري ضروري است. قسم اول كه روشن است اما در مورد قسم دوم گفته مي‌شود كه اگر خداوند از اين قسم از موجودات را به دليل شر‌ اندك نيافريند خير فراواني كه ملازم با اين شر است محقق نمي‌گردد، حال آنكه ترك خير كثير، خود شر بزرگي است كه در مقايسه با شر اندك، به مراتب عظيم‌تر است، بنابراين، خودداري خداوند از آفرينش اين قسم، از آن رو كه مقتضي تحقق شر بزرگتري است، روا نخواهد بود.(4)

4:2: ماده منشأ شر: خداوند متعال, جهان آفرينش را بر اساس سنن، قوانين و شيوه‌هاي معيني اداره مي‌كند كه در آنها هيچ گونه تغيير و تبدلي رخ نخواهد داد. از سوي ديگر، خداوند عوالم (تجرد، مثال و ماده) آفريده است كه بر اساس سنخيت اين عوالم و مرتبه وجوديشان در نظام هستي، هر يك داراي قوانين و سنن مخصوص به خودند. يعني در عالم ماده احكام و آثاري است كه در عالم مثال و تجرد نيست و نيز در عالم مثال و تجرد سنني است كه در جهان ماده نمي‌باشد. پس اگر عالم ماده باشد ولي اثري از احكام و سنن حاكم بر آن نباشد، عالم ماده ديگر عالم ماده، نخواهد بود. در اين عالم ـ برخلاف عالم تجرد كه تنها خير محض است ـ تضاد، تزاحم، محدوديت، زوال و بطلان، غم و شادي و رنج و اميد و بالاخره خير و شر وجود دارد.(5)

5:2: شر معلول اختيار آدمي: كمال آدمي در گرو اختيار او است. و همين اختيار منشأ پيدايش خير و شر مي‌باشد. انا هدينا، السبيل اما شاكراً و اما كفوراً(6)و البته روشن است كه جهان با موجودات مختار به مراتب كامل‌تر و برتر از جهاني است كه موجودات آن مجبور باشند و همين كمال خود خير است.(7)از اين رو برخي شرور اخلاقي و اجتماعي از سوي انسان هاي ظالم و ستمكار بر برخي ديگر, مربوط به اختياري است كه خدا به همه انسان ها داده است و نخواسته به اجبار همه خوب و با تقوي باشند.

6:2: نسبي بودن شر و قضاوت محدود ما: وقتي كه بارش برف و باران زندگي و رفت و آمد را سخت مي‌كند و هنگامي كه ساختمان فرسوده‌اي براي نوسازي ويران مي‌كنند و براي رهگذران غير از گرد و غبار، منفعتي به بار نمي‌آورد بسياري از مردمان اين امور را شر و بلا مي‌دانند. وقتي اثر آن برف و باران حياتبخش را در نظر بگيريم، يا به جاي آن بناي فرسوده، بناي عظيمي كه احتمالاً يك بيمارستان عام المنفعه است را مشاهد كنيم، تصديق خواهيم كرد كه اين حوادث كه در يك بررسي كوتاه شر مطلق به نظر مي رسيدند، خير است.

فوايد شرور1. مصايب سازنده روح آدمي: مصايب به همراه خوشبختي‌ها است، زيرا بسياري از خوبي‌ها از بدي‌ها زاييده مي‌شوند و زشتي‌ها و رنج‌ها مقدمه و پديدآورنده زيبايي‌ها است: فان مع العسر يسرا.(8)
2. ادراك خير از راه شر: اگر در جهان شرور وجود نمي‌داشت به دليل عدم مقايسه و مقارنه، خير، حسن و زيبايي عالم هستي درك نمي‌شد. مثل مورچه‌هاي سيا و يا زرد از يك نوع . آيا مي‌توان گفت يكي از آنها زيباتر از بقيه است؟(9)

3. بيدارگري: طبق روايت «اگر بيماري، فقر و مرض نبود، چيزي سر آدمي را خم نمي كرد ولي با اين حال او خيلي بي‌پروا است»(10)آري يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي بلايا آن است كه آدمي را از خواب غفلتي كه بر اثر فرو غلتيدن در نعمت‌هاي دنيوي بدان دچار شده بيدار كرده مسئوليت‌هاي خطير او را در برابر خداي خويش يادآور مي‌شوند و استكبارش را به فروتني و خضوع مبدل مي‌سازند.

 قرآن كريم با اشاره به اين مطلب بيان مي‌دارد كه همواره اقوام پيامبران با انواع سختي‌ها رو به رو بودند، تا مگر از سركشي دست كشيده در مقابل حق تسليم شوند.(11)«و در هيچ شهري پيامبري نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختي و رنج دچار كرديم تا مگر به زاري در آيند.»(12)

نكته: در پايان يك نكته شايان ذكر است. از ديدگاه اسلام، خداوند در مقابل رنج‌ها، دردها و مصائبي ـ كه بعضي از انسان‌ها ناخواسته دچار آنند. مانند كري و كوري و فلج مادرزادي كه از آن به شرور طبيعي ياد كرديم ـ در عالم ديگر (قيامت) جزاي برتري اعطا مي‌فرمايد.

امام صادق ـ عليه السّلام ـ (در توجيه نقص‌هاي بدني مانند نابينايي و ناشنوايي) تأكيد مي‌فرمايند كه خداوند در آخرت به چنين اشخاصي در صورت بردباري و صبر، چنان پاداشي اعطا مي‌كند كه اگر ميان بازگشت به دنيا و تحمل دوباره همين مصايب و باقي ماندن در آخرت مخير باشند، بازگشت به بلايا را انتخاب مي‌كنند تا اجرشان افزوده گردد.(13)

البته بايد توجه داشت كه منظور از اين اجر، اين است كه اين مصيبت با عوض شايسته جبران خواهد شد كه طبعاً اين عوض مانند ثواب همراه با تعظيم و اجلال نخواهد بود.(14)

نتيجه:
ـ برخي شرور عدمي اند و نياز به خالق مستقل ندارند و برخي ديگر نسبي اند و نسبت به برخي موارد شرند مانند زهر مار كه براي انسان ها بد و شر است اما نسبت به خودش كه وسيله دفاعي است خير است.
ـ شروري كه با اوصاف و اسماي حسناي حق تعالي مثل قدرت و علم مطلق منافات داشته باشد در نظام احسن الهي رخنه نمي‌كنند.

 ـ آنچه از شرور در نظام احسن راه پيدا كنند، لازمة جدايي ناپذير آن است.

 


پاورقی:

1. طوسي، مصباح المتهجدين، چاپ اول، ص188.
2. پلانتينجا، الوين، فلسفه و دين (خدا، اختيار و شر)، ترجمه محمد سعيدي مهر، قم، انتشارات طه، 1376، 1376، ص 179.
3. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1373، چاپ پنجم، ج1، ص 149.
4. الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص202.
5. ر.ك: كاشفي، محمدرضا، پرسش‌ها و پاسخ‌ها، دفتر اول، خداشناسي و فرجام شناسي، قم، دفتر نشر معارف، 1381، ص58 ـ 55.
6. دهر:3.
7. ر.ك: الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص205.
8. ر.ك: مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، صدار، 1376، ص175ـ173.
9. ر.ك: خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، ص81.
10. لولا ثلث في ابن آدم ما طأطأ رأسه شيء المرض، الفقر و الموت و كلهم فيه و انه معهم لوثاب. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج5، ص316، روايت 12، باب 5.
11. سعيدي مهر، محمد و ديواني، امير، معارف اسلامي، قم، انتشارات معارف، 1379، ج1، ص83.
12. اعراف:94.
13. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص71.
14. حلي، كشف المراد، قم، نشر اسلامي جامعه مدرسين، چاپ پنجم، 1415، ص332.

 

 

چرا خداوند به گناهكاران مهلت بيشتري مي دهد تا بر گناهانشان بيفزايند؟ مگر او نمي خواهد بنده اش به كمال برسد؟ پس چون بنده اش را دوست دارد نبايد به عذاب بيشتر او راضي باشد؟

پاسخ:

پاسخ در چند محور ارائه مي شود:

1. در ابتداء لازم است اشاره شود كه تعبير «مهلت بيشتري مي دهد تا گناهانشان افزوده شود» در سؤال چندان گويا نيست و بخوبي معلوم نيست كه مراد ايشان از اين «مهلت» چيست؟ اگر مراد ايشان اين است كه چرا خداوند كساني را كه گناه مي كنند، با خواست و ارادة خود از عمل كرد ناپسند آنان جلوگيري نمي كند، پاسخ اين است كه خداوند گرچه خواست و ارداه تشريعي نموده و از بندگانش خواسته است كه گناه نكنند و از احكام الهي جهت تأمين سعادت ابدي خويش پيروي نمايند و از آنچه در شرع مقدس حرام شمرده شده جداً پرهيز كنند، اما اگر با اراده تكويني بخواهد جلوي عمل و گناه مردم را بگيرد، موجب جبر مي شود. يعني انسان ها مجبور مي شوند كه گناه نكنند. اين كار با محذور مواجه است، زيرا، اراده تكويني خداوند مبني بر جلوگيري از گناه بندگانش، با اين مسئله كه انسان موجودي مختار، آزاد و با اراده است و همه اعمال خود را بايد از روي اختيار انجام دهد تا پاداش بگيرد و مانند آن، منافات دارد. زيرا عملي كه از روي اختيار انجام نگردد، به عمل كننده انتساب ندارد و در واقع، عمل او محسوب نمي شود. به همين دليل استحقاق پاداش هم در قبال چنين عملي ندارد. اين گونه عمل ها براي انسان پيامد و نتيجة معنوي ندارد و موجب تكامل او هم نمي شود.(1)

2. نكته ديگر اين كه، درست است كه خداوند بندگانش را دوست دارد و به همين دليل تمامي امكانات هدايت، از ارسال رسل، انزال كتب، نعمت هاي فراوان و ... را در اختيارش قرار داده است. اما دو نكته در اين محبت الهي بايد در نظر گرفته شود. نخست اين كه، بنده مي تواند با اعمالش مورد غضب الهي هم واقع شود، چنان كه نسبت به برخي از طوايف اين تعبير در قرآن آمده است، و دقيقا همين گروه هستند كه خداوند كاري براي جلوگيري از هدايتشان انجام نمي دهد تا گناه بر گناه بيفزايند و سر انجام هم به عذاب دردناك گرفتار شوند. (2) دوم اين كه محبت خداوند در حدي است كه با حكمتش در تضاد قرار نگيرد. اگر رفتار اختياري انسان مقتضاي حكمت اوست، نمي تواند تا آن حد در حق بنده اي محبت داشته باشد كه اختيار را از او سلب كند.

3. شايد مراد پرسشگر مسئله استدراج باشد، كه در قرآن و روايات دربارة آن بحث شده، والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون (3)يعني آنهايي كه آيات ما را تكذيب كردند تدريجاً از آن راه كه نمي دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. در روايات متعددي نيز دربارة اين مسئله نكته هايي مطرح شده است كه عصارة آنها اين است كه خداوند برخي از گناهكاران را با دادن نعمت ها غافل مي كند تا بيشتر زمينة عذاب و شدت آن را در خود فراهم آورند (4). در هر حال از نحوة بيان اين مسئله در آموزه هاي وحياني (آيات و روايات) بدست مي آيد كه اين مهلت دادن براي كساني است كه خداوند حجت را بر همه آن ها تمام كرده است و آنها علي رغم هدايت هاي گوناگون الهي، سر به طغيان زده و گرفتار گناه، بلكه غرق در آن هستند و هيچ گونه نداي هدايتي را حاضر نيستند بشنوند. مثلاً در آية ياد شده جمله: «و الذين كذبوا بايتنا» آمده يعني خداوند آيات گوناگون براي آنها نازل كرد ولي آنها پيوسته در جهت مخالفت و تكذيب آيات الهي عمل مي كردند. لذا خداوند فرمود چنين افرادي را بگونه اي خاص گرفتار عذاب مي كند. و از آن جا كه اين قبيل افراد اساساً زمينة كمال جويي و تكامل پذيري و سعادت طلبي در آنها به طور كلي از بين رفته و آنها استعداد كمال يابي را بر اثر طغيان و گناه از دست داده اند، لذا آنان دچار عذاب مي شوند كه خود بدست خود آن را فراهم نموده و در واقع عذاب آنها تجسم گناهشان است(5).

4. اما اگر مراد اين است كه چرا خداوند گناه كاران را كه دست از گناه نمي كشند، دچار هلاكت نمي كند تا بيشتر گناه نكنند و عذاب آنها شديدتر نشود، بايد گفت چنين فرضي مقتضاي حكمت الهي است، و گرنه اكثر افراد بشر كه به نحوي گرفتار گناه هستند بايد هلاك شوند، در حالي كه اين برخلاف فلسفة خلقت است، چون خداوند انسان را خلق كرده و زمينة تكامل را نيز در اختيار آنها قرار داده تا خود در مسير كمال حركت كنند، نه اين كه به مجرد اين كه گناهي كرد آنها را هلاك نمايد، خداوند در همين زمينه مي فرمايد: اگر، مردم را به گناهانشان مجازات مي كرديم، بر روي زمين كسي باقي نمي ماند(6). گذشته از اين، ممكن است برخي گناه كاران بالاخره در مراحل بعدي عمر خود توبه كنند و از طريق توبه شرايط جلب رحمت الهي را فراهم سازند، چه اين كه افراد زيادي از اين دسته اند، لذا هلاكت گناه كار بخاطر گناه هيچ توجيه عقلاني ندارد و خلاف حكمت الهي است.

 


پاورقی:

1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379، ج 19، ص 464

2. آل عمران: 178

 3. اعراف: 182.
4. باب استدراج، كتاب الكفر و الايمان کليني 189، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تهران، نشر فرهنگ اهل بيت، بي تا، ج 4، ص 188

 5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر پيشين، ج 7، ص 33، طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، نشر جامعة مدرسين، 1364 ش، ج 8، ص 453.
6. فاطر: 45

 

 

بعضي از مخترعين مثل مخترع برق خدمات بزرگي براي بشريت انجام داده اند آيا زحمات ايشان به صرف اين كه مسلمان نبوده اند از جانب خداوند در قيامت ناديده گرفته مي شود؟

پاسخ:

هر انساني، يا منكر خدا و معاد است يا معتقد به پروردگار عالم و روز جزا است. گروه اول خود به دو دسته تقسيم مي‌شوند: منكرين خدا و روز قيامت، يا انكارشان از روي لجاجت و عناد است و يا انكارشان از روي جهل و ناداني است. دستة دوم كه معتقدين به خدا و معاد هستند، خود به دو گروه تقسيم مي‌شوند، يا مسلمانند يا غير مسلمان.

پس تمام انسانها مجموعاً به چهار گروه تقسيم مي شوند: 1. كسي كه منكر خدا و معاد است و انكارش از روي عناد و لجاجت است يعني حق را مي شناسند و منكر مي شوند. 2. كسي كه منكر خدا و روز قيامت است و انكارش از روي جهل و ناداني است. 3. كسي كه اعتقاد به خدا و روز جزا دارد ولي غير مسلمان است (مسيحي، يهودي و...). 4. كسي كه اعتقاد به خدا و روز قيامت دارد و مسلمان است.

حال بايد ديد مخترع يا مكتشف و يا هر انسان نيكوكاري كه زحمتي كشيده و خدمتي به خلق كرده در كدام يك از دسته‌هاي فوق قرار دارد.

اولاً بايد گفت هر كسي كه كافر و معاند باشد و از روي لجاجت منكر خدا باشد، هر عملي كه انجام مي‌دهد پذيرفته نخواهد شد، و مستحق عقوبت است. پس هيچ عملي از دسته اول پذيرفته نيست، به خاطر انكار خدا و دشمني كه با خدا دارد. امّا نسبت به سه دسته ديگر بايد گفت. عملشان در صورتي پذيرفته مي‌شود كه به قصد دنيا و شهرت و خودپرستي نباشد.

توضيح مطلب:

مخترعين و مكتشفيني كه زحمات بسيار كشيده‌اند و گاهي تمام عمر خود را در راه كشف حقايق و ساختن وسايلي براي رفاه انسان‌هاي ديگر صرف كرده‌اند، دو دسته مي‌شوند:

1. گاهي مخترع و مكتشف تمام مقصد و هدف خود را رسيدن به مقام و شهرت در ميان جوامع بشري و مجامع علمي قرار مي‌دهد و يا مي‌خواهد از اين طريق اموالي كسب كند تا زندگي مرفهي تشكيل دهد و بدين وسيله به اهداف مادي و دنيوي خود برسد.

2. گاهي هدف نهايي مخترع و مكتشف رفاه زندگي خود نيست. نمي‌خواهد از اين طريق شهرتي براي خود كسب كند، بلكه تمام تلاش و كوشش او براي كشف حقيقت و به وجود آوردن رفاه و آسايش براي بندگان خدا و اجتماعات انساني است. او هم مي‌خواهد خدمتي به جامعة بشري كند يا بالاتر. او به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد، عملش را براي رضاي خدا و خدمت به مردم انجام مي‌دهد (غير مسلمان و مسلمان).
حال بايد گفت هر مخترعي كه جزو دستة اول باشد (يعني هدفش فقط دنيا باشد) چه كافري ‌باشد كه انكارش از روي جهل است و چه معتقد به خدا باشد (چه غير مسلمان و چه مسلمان)، در آخرت هيچ پاداش و جزايي نخواهند داشت. چون فرض بر آن است كه اين دسته از مخترعين در اين خدمت، خدا و جامعة بشري را در نظر نداشته اند و تنها انگيزة آنان همان شهرت و درآمدهاي مادي بوده است كه به آنها هم رسيده‌اند.
امّا نسبت به دسته دوم بايد گفت، هر سه گروه بي‌اجر و پاداش نمي‌ماند و در پيشگاه خداوند در آخرت اجر و پاداشي خواهند داشت. امّا كيفيت پاداش آنها با هم فرق مي‌كند.

آن كه منكر خداست (از روي جهل) پاداشي كه به او تعلق مي‌گيرد، حداقل اين است كه در عذاب آنها تخفيف داده مي‌شود و يا عذاب از آنها به طور كلي برداشته مي‌شود، ولي ممكن نيست وارد بهشت شوند، به خاطر انكاري كه نسبت به خدا و معاد داشته‌اند. چنان كه نسبت به حاتم طائي حديث داريم كه به دليل نوع دوستي. به عذاب نمي افتد و يا از عذابش كاسته مي شود.

امّا آن كه معتقد به خدا و روز جزا است ولي مسلمان نيست، به او هم پاداشي تعلق مي‌گيرد، ولي فرقي كه با گروه قبلي دارد اين است كه به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد امكان ورود به بهشت هم برايش ميسر است. (پس مخترعيني كه مسيحي هستند و عملشان را به ‌قصد دنيا انجام نمي‌دهند نه تنها پاداش عندالله دارند بلكه با شرايطي امكان ورود به بهشت را هم دارند.

و امّا آن كه معتقد به خدا و روز قيامت هست و مسلمان هم هست، به او هم پاداش تعلق مي‌گيرد، ولي به واسطه اعتقادي كه به دين الهي دارد و مقيد به احكام اسلام است، عملش به صورت كامل پذيرفته مي‌شود و بي‌هيچ نقص و كسري مقبول عندالله خواهد بود. فرقي كه بين مسلمان با غيرمسلمان هست در اين است كه نيكوكار مسلمان همچون مريضي است كه تحت مراقبت و دستور يك طبيب حاذق برنامه دارد و غذا و دوايش همه به دستور طبيب است ولي نيكوكار غيرمسلمان هم چون مريضي است كه برنامه ندارد و خودسرانه كار مي‌كند، هر غذا يا دارويي كه به دستش مي‌رسد مي‌خورد چنين مريضي ممكن است، احياناً يك داروي مفيد بخورد، نتيجه خوب بگيرد، ولي همين طور هم ممكن است دوايي را كه زيانبار و مهلك است مورد استفاده قرار دهد.

 

 

 

آيا سرگذشت هر فرد نزد خداوند تعيين شده است؟ آيا قابل تغيير است؟ و اگر خداوند به همه چيز دانا و به عاقبت هر فرد آگاه است، چرا او را خلق مي نمايد؟

پاسخ:

يكي از اوصاف خداوند سبحان، علم است و به اين معنا كه به تمام امور دنيا آگاه و دانا است، و از هر چيزي آگاه است. علم خداوند مراتب مختلفي دارد كه برخي از آن ها صفات ذات خداوند است و برخي صفت فعلي.
لازم به ذكر است كه علم و دانايي خداوند، از نقايص و كاستيهايي كه علم ما انسان ها دارد، منزه و پيراسته است. علم ما انسان ها حادث و پس از جهل است و آن هم به صورت ناقص و محدود كه به وسيله ابزار و آلات نظير چشم و گوش و ... حاصل مي شود، اما علم الهي، مطلق، نا محدود و ازلي است كه به ابزاري نيازمند نيست.

علم الهي در بيان معصومين:حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) درباره علم خداوند متعال مي فرمايد: خداوند پيش از آنكه اشياء را بيافريند، از آنها همانطور با خبر و آگاه بود كه بعد از آفرينش آنها(1)بنابراين روايت، خداوند از قبل مي دانسته هر كس چه راهي را انتخاب مي كند و اين را هم مي دانسته كه هر كس آنچه را انتخاب مي كند، با آزادي اراده و اختيار انتخاب مي كند، همانطور كه اصل انجام فعل با علم خدا بوده، شرط آزادي اراده هم بوده است. اگر ما با آزادي، كار خود را انجام دهيم، علم خداوند مطابق واقع خواهد بود و اگر مجبور باشيم خلاف واقع(2).

به عبارت ديگر، علم ازلي الهي از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست، آنچه علم الهي ايجاب كرده همين جهان است با همين نظامات. انسان هم، در نظام هستي، داراي نوعي اختيار و آزادي است و علم ازلي به معني اين است كه او مي داند چه كسي به موجب اختيار خود اطاعت و چه كسي معصيت مي كند. و اگر غير از اين باشد، بر خلاف علم خدا خواهد بود(3).

اما آيا اين سرنوشت قابل تغيير است؟ در روايت آمده است كه امام علي (ع) در سايه ديوار كجي نشسته بود و چون آن را مشرف بر خرابي ديد، از آنجا حركت كرد و در جاي ديگري نشست، شخصي به حضرت عرض كرد: «تفرّ من قضا الله» آيا از حكم الهي فرار مي كني؟ حضرت فرمود: «اَفِرُّ مِن قضاء الله الي قَدَرِالله» يعني از قضاء الهي به قدر الهي فرار مي كنم(4).

توضيح روايت اين است كه خود را از خطر دور نگهداشتن، پرهيز از امر خداست به امر خدا، و فرار از قدر الهي است به قضاء الهي(5) و تغيير سرنوشت به حكم سرنوشت است، خلاصه اينكه جواب سئوال مثبت است.
پس قلم بنوشت كه هر كار را

لايق آن هست تأثير و جزا

كژ روي جفّ القلم كژ آيدت

راستي آري سعادت زايدت(6)

از نظر جهان بيني الهي، علل و عوامل معنوي، هم دوش عوامل مادي در كار است. حيات و موت و رزق و روزي و سلامتي و سعادت و امثال اين امور با دعا و صدقه و نيكي به پدر و مادر و صاحبان حق تغيير مي يابند، اين امور معنوي در سرنوشت حادثه ها مؤثرند و گاه جلو قضا و قدر را مي گيرند(7).

اما در رابطه با اين پرسش كه اگر خداوند به عاقبت هر فرد آگاه است چرا او را خلق مي نمايد؟ مي توان گفت:
اگر روح سؤال را بشكافيم منظور اين است كه: وقتي خداوند رفتار و عمل آدمي را مي دانسته، معنايش اين است كه سرنوشت او از قبل چنين رقم خورده و او نمي تواند از آن تخطي كند، پس چرا خداوند چنين انساني را كه عاقبتش از قبل رقم خورده، خلق كرده است تا او را گرفتار جهنم و يا بهشت بكند؟
پاسخ اين است كه قضا و قدر علمي خداوند به افعال انسان، به صورت مطلق تعلق نمي گيرد. بلكه با تمام خصوصيات آن تعلق مي گيرد كه از آن جمله آنها اختياري بودن است، بدين معنا كه انسان با اختيار خود چنين عملي را انجام مي دهد، و افعال اختياري انسان با وصف اختياري براي خداوند معلوم است(8) و اين به معناي عبث بودن آفرينش انسان نيست، چون انسان براي گزينش راه هدايت و يا ضلالت مختار است، كه اگر راه هدايت را بر گزيد، پاداش داده مي شود و اگر راه گمراهي را انتخاب كرد، و به حق و حقوق آدمي تجاوز كرد عقاب داده مي شود. و علم خداوند به افعال آدمي با وصف اختياري اعمال او، موجب عبث بودن خلقت انسان نمي شود، چون هدف هدايت، رشد و كمال انسان است و خداوند راه كمال را به او معرفي نموده است، و حال او با اختيار خود تحطي كرده، بايد خود تاوانش را بپردازد، كه هر كس مسؤول اعمال اختياري خود مي باشد. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (انسان:3) من عمل صالحا فلنفسه و ما اساء فعليها، و ما ربك بظلام للعبيد (فصلت 46).


علم خداوند به اشياء و افراد و عاقبت آنها موجب پيدايش و بلكه عين پيدايش آنها است. و اگر خداوند آگاه به عاقبت هر فرد نبود، آفرينش آنها بي هدف بود.

خداوند متعال جهان مادي را براي تكامل موجودات جسماني و رسيدن آنها به خير و كمال واقعي خودشان آفريده است، و رسيدن به كمال، مراحل مختلفي دارد كه هر موجودي با توجه به شرايط و استعداد خود، آن مراحل را طي مي نمايد. هدف نهايي خداوند متعال در آفرينش انسان (مطابق آيات قرآن) رسيدن به قرب الهي و بهره مند شدن از پايدارترين فيض و رحمت و رضوان الهي است، و هدف متوسط تحقق عبادت و اطاعت از خداي متعال است كه وسيله رسيدن به آن هدف نهائي مي باشد. و هدف نزديكتر، فراهم شدن زمينه هاي مادي و اجتماعي و تحقق شناختهاي لازم، براي انتخاب آزادانه راه راست زندگي و گسترش خدا پرستي در جامعه است (9).

پيمودن راه رشد و كمال، توسط انسان و رسيدن به مقام قرب خدا و يا سقوط در جانب خلاف آن، بدون آفرينش جهان و انسان ممكن نيست. تنها علم خداوند بدون اينكه تحقق پيدا كند و واقع شود علم نخواهد بود. علم در صورتي است كه معلومي باشد. اگر انسان نباشد و اطاعت و عصياني نباشد، علم خداوند به عاقبت هر فرد بي معنا است (10).

 


پاورقي:

.1. وافي، باب صفات الذات، به نقل از مكارم شيرازي، ناصر، كتاب خدا را چگونه بشناسيم
2. مكارم شيرازي، ناصر، خدا را چگونه بشناسيم، كانون انتشارات محمدي، چاپ سوم، ص154

 3. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، نشر شركت انتشار، ص132

4. صدوق، توحيد، چاپ سنگي، ص337، به نقل از: طباطبائي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه، ج5، ص169

5. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، ص62
6. همان، ص56 ـ 53 و 79

7. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، از انتشارات سازمان تبليغات،ج 2،ص416
8. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، دوره سه جلدي، تهران، نشر بين الملل، چاپ هفدهم، 1384، ص 147 - 178. و سعيدي مهر، پيشين، ص340 و 342

9. هود:7. ملك:2. كهف:7 و ذاريات:56
10. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج2، ص403

 

 

اگر مرگ و زندگي در دست خداوند است، نظريه هاي پزشكي كه مي گويند انسان اگر واجد اين خصوصيات باشد، طول عمرش اين مقدار است و يا فلان انسان تا اين مدت مي تواند زندگي كند، چه مي شود؟

پاسخ:

ابتدا لازم است معنا و مفهوم قضا و قدر را توضيح دهيم. قضا در لغت به معناي: محكم كردن، تمام كردن، خاتمه دادن مي‌باشد،(1) قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر يعني: حكم، اندازه چيزي، سرنوشت(2) .
قضا و قدر در كاربرد شرعي آنقضا يعني حتميت اشياء و حوادث،(3) آنجا كه يك شئ حتماً موجود مي‌شود و يك حادثه حتماً اتفاق مي‌افتد. و هنگامي كه فرمان چيزي را صادر كند تنها مي‌گويد: موجود باش، و آن، فوري موجود مي‌شود. وَ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(4).

قدريعني خصوصيات و صفات يك شئ، يعني اين كه شئ در چه زمان و مكان معيني و با چه كيفيات و خصوصيات رخ مي‌دهد(5).

قضا و قدر را مي‌توان بر نظام علي و معلولي جهان منطبق كرد. قضا منطبق مي‌شود بر وجوبي كه يك شئ (معلول) از ناحيه علت تامه‌اش بدست مي‌آورد (6). وقتي خداوند مي‌خواهد يك شئ موجود شود، آن شئ حتماً موجود خواهد شد. لذا علت تامه آن را فراهم مي‌كند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحلة‌ وجوب برسد. قدر منطبق مي‌شود بر تك‌تك شرائط و عللي كه بايد در كنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شكل گيرد(7). يك بچه كه مي‌خواهد به دنيا بيايد اگر قضا الهي بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً‌ به دنيا مي‌آيد اما اين بچه چون يك موجودي است كه در عالم ماده پا به عرصه وجود مي‌گذارد بايد شرائط زيادي دست به دست هم دهند. پدر خاص، مادر خاص، زمان معين، مكان معين و... به اين شرائط قدر الهي و به اين كه خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معيني در زمان و مكان مخصوصي با شكل و شمايل خاصي متولد شود تقدير الهي گويند.
پس قضا و قدر الهي چيزي بيرون از نظام علي و معلولي عالم نيست، كه اين نظام خودش نيز به تدبير الهي ايجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طريق علل و معاليلي كه آفريده، جاري مي‌كند.


توضيح قضا و قدر در اين‌بارهانسان طبق روايات، دو اجل دارد: اجل حتمي و اجل مشروط. در اين آيه ... ثمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ به اين دو اجل اشاره شده، اجل مسمّي همان اجل معين و حتمي است. اجل (غير مسمّي) اجل مشروط است(8). اجل حتمي اجلي است كه تخلف از آن ممكن نيست ولي اجل مشروط و مبهم بسته به شرط يا شروطي مي‌باشد. اگر آن شرائط محقق نشود اجل نيز محقق نخواهد شد، البته ممكن است اجل مسمّي و مشروط در يك زمان با هم اتفاق افتند، ممكن است زمان فرا رسيدن آنها متفاوت باشد كه در اين صورت آنچه اتفاق مي‌افتد و تحقق مي‌يابد اجل مسمّي است(9).

 

اجل مشروط، مشروط به شرائطي است كه توسط انسان فراهم مي‌شود. با تحقق يا تخلف از آن شرائط اجل تغيير مي‌كند. مثلاً عمركسي 50 سال مقدر شده است به شرطي كه بعضي گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از اين شرط تخلف كرد، عمر او كوتاه‌تر مي‌شود يا عمر كسي 40 سال مقدر شده به شرطي كه كارهاي خير از او سر نزند ولي اگر او اهل احسان شد يا كارهاي خير معيني را انجام داد عمر او بيشتر مي‌شود. يا در مورد سؤال عمر كسي 100 سال معين شده به شرطي كه در حفظ جان خود كوتاهي نكند مقررات رانندگي را رعايت كند، اگر مريض شد تحت درمان قرار گيرد. روي همين اساس است كه در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است: «كساني كه به خاطر گناهان خود مي‌ميرند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي مي‌كنند بيشتر است(10) » كساني كه به خاطر كارهاي نيك خود زندگي ميكنند تعدادشان از آن‌ها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيش‌تر است.

بنابراين، قضا و قدر الهي در مورد مرگ و تلاشي كه انسان در حفظ جان خود مي‌كند منافاتي با هم ندارند، تنها در صورتي تلاش انسان در حفظ جان خود با قضا و قدر الهي منافات داشت كه تلاش و عملكرد او هيچ تأثيري در زمان مرگ و كيفيت آن نداشته باشد و كاري باشد بر خلاف سلسله علل و معاليلي كه خداوند مقرر داشته است، ولي همان طور كه گفتيم، خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوه عملكرد او را در مدت زندگي‌اش در مسأله مرگ او دخيل كرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در اين مسئله قرار داده است.
با توجه به مطالبي كه گفته شد، در پاسخ به سوال مطرح شده مي توان گفت كه:

ـ نظريات اطبا و پزشكان در مورد زمان مرگ و تعداد و اندازه طول عمر انسان ها بر اساس بررسي علل و عوامل طبيعي و زيست شناسي است كه فقط در حد امكان و احتمال مي توانند درست باشند. تأثير اين علل و عوامل در كوتاهي و يا طولاني بودن عمر انسان با اين مطلب كه همه چيز در دست خداوند است، منافات ندارد. چون توحيد افعالي خداوند كه بر اساس آن مي گوئيم همه چيز در دست خداوند است، تنها استقلال تأثير عوامل طبيعي را نفي مي كند، به گونه اي كه عوامل مستقلي در كنار خداوند باشند. اما اگر در طول تأثير خداوند باشند، چنانكه حق همين است، منافاتي ندارد.

شاهد مطلب اين است كه خداوند مي تواند كاري كند كه تأثير علل طبيعي را از آن ها سلب نمايد. چنان كه آتش را بر ابراهيم ـ عليه السلام ـ سرد نمود و در مورد ما مي تواند تمامي پيش بيني هاي اطبا را باطل نمايد و نتيجه عكس گردد. علاوه بر اين كه، نظريات اطبا هم چيزي بيش از اين نيستند كه به دليل فلان عامل، چنان نتيجه اي بدست مي آيد، اما اين خداوند است كه آن عامل را علت آن پديده قرار داده است. پس باز هم، همه چيز در دست خداوند است.

ـ اين كه همه چيز در دست خداوند است، با تلاش براي نجات مان نيز منافاتي ندارد، چون خداوند دوست ندارد كه اراده اش را از غيرمجاري طبيعي اعمال نمايد. خداوند اين علل و مجاري را قرار داده است تا از آن طريق در دنيا زندگي كنيم. اگر اين قوانين طبيعي را رعايت نكنيم زندگي برايمان غير ممكن مي شود. علاوه بر اين كه، خود خداوند به ما دستور داده كه از جانمان محافظت كنيم: «با دست خود، خود را هلاك نكنيد(11)» و «هر كس عمدا دست به خودكشي بزند ـ از سر ستم ـ بزودي او را در آتش خواهيم افكند و خداوند بر اين كار توانا است(12)»

 


پاورقي:

1. ابن اثير، النهاية، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم،1364 ، ج 4، ص 78

 2. سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران، انتشارات اسلام، ج 2، ص 1280
3. ر.ك: مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31
4. بقره: 117

 5. ر.ك: مطهري، همان، ص 31
6. ر.ك: طباطبايي، همان، ص 293
7. ر.ك: همان
8. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه: سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، ج 1، ص 202
9. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چاپ چهارم، 1370، ج 7، ص 13
10. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء تراث عربي، چاپ دوم، 1403ق، ج 5، ص 140
11. بقره: 195
12. نساء: 29و30