امام جواد (ع) همانند پدر بزرگوارشان در دو جبهه سیاست و فکر و فرهنگ قرار داشت. موضع گیری ها و شبهه افکنی های فرقه هایی چون: زیدیه، واقفیه، غلات، مجسّمه، امام را بر آن داشت تا در حوزه فرهنگ تشیع در برابر آنان موضعی شفاف اتخاذ کند.
امام در موضع گیری در برابر فرقه زیدیه که امامت را پس از امام زین العابدین (ع) از آنِ زید می پندارند... در تفسیر آیه: «وجوه یومئذ خاشعه * عاملة ناصبة»(22) آن ها را در ردیف ناصبی ها خواندند.(23)
حضرت در برابر فرقه واقفیه که قائل به غیبت امام موسی کاظم (ع) بوده و بدین بهانه وجوهات بسیاری را مصادره کرده بودند، آنان را نیز مصداق آیه: «وجوه یومئذ خاشعه * عاملة ناصبة»(24) به شمار آورده و در بیانی فرمودند: شیعیان نباید پشت سر آنان نماز بخوانند.(25)
حضرت در برابر غلات زمان خویش به رهبری ابوالخطاب که حضرت علی (ع) را تا مرز الوهیت و ربوبیت بالا برده بودند، فرمودند: لعنت خدا بر ابوالخطاب و اصحاب او و کسانی که درباره لعن او توقف کرده یا تردید کنند.(26)
موضع گیری تند حضرت درباره این فرقه تا بدان جا بود که حضرت در روایتی به اسحاق انباری می فرماید: ابوالمهدی و ابن ابی ارزقاء به هر طریقی باید کشته شوند.(27)
حضرت در برابر فرقه مجسّمه که برداشت های غلط آنان از آیاتی چون «یدالله فوق ایدیهم» و «ان الله علی العرش استوی» خداوند سبحان را جسم می پنداشتند، فرمودند: شیعیان نباید پشت سر کسی که خدا را جسم می پندارد نماز گزارده و به او زکات بپردازند.(28)
فرقه کلامی معتزله که پس از به قدرت رسیدن عباسیان به میدان آمد و در سده نخست خلافت عباسی به اوج خود رسید، یکی دیگر از جریان های فکری و کلامی عصر امام جواد (ع) بود. موضع گیری حضرت امام جواد (ع) چون پدر بزرگوارشان در این برهه و در مقابل این جریان کلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار است تا آن جا که مناظرات حضرت جواد (ع) را با یحیی بن اکثم که از بزرگ ترین فقهای این دوره به شمار می رفت، می توان رویارویی تفکر ناب تشیع با منادیان معتزله نام نهاد که همواره پیروزی با امام جواد (ع) بوده است.
امام جواد (ع) برای بسط و گسترش فرهنگ ناب تشیع، کارگزاران و وکلایی در مناطق گوناگون و قلمرو بزرگ عباسیان تعیین و یا اعزام نمود، به گونه ای که در مناطقی چون اهواز، همدان، ری، سیستان، بغداد، واسط، سبط، بصره و نیز مناطق شیعه نشینی چون: کوفه و قم دارای وکلایی کارآمد بود.
امام جواد (ع) هم چنین برای نفوذ نیروهای شیعی در ساختار حکومتی بنی عباس برای یاری شیعیان در مناطق گوناگون به افرادی چون «احمد بن حمزه قمی» اجازه پذیرفتن مناصب دولتی داد، تا جایی که افرادی چون «نوح بن دراج» که چندی قاضی بغداد و سپس قاضی کوفه بود، از یاران حضرت، به شمار می رفتند. کسانی از بزرگان و ثقات شیعه چون محمدبن اسماعیل بن بزیع (نیشابوری) که از وزرای خلفای عباسی به شمار می رفت به گونه ای با حضرت در ارتباط بودند که وی از حضرت جواد (ع) پیراهنی درخواست کرد که به هنگام مرگ به جای کفن بپوشد و حضرت خواستِ او را اجابت کرد و برای وی پیراهن خویش را فرستاد.
حرکت امام جواد (ع) در چینش های نیروهای فکری و سیاسی، خود حرکتی کاملاً محرمانه بود، تا جایی که وقتی به ابراهیم بن محمد نامه می نویسد به او امر می کند که تا وقتی «یحیی بن ابی عمران» (از اصحاب حضرت) زنده است نامه را نگشاید. پس از چند سال که یحیی از دنیا می رود ابراهیم بن محمد نامه را می گشاید که حضرت در آن به او خطاب کرده: مسئولیت ها و کارهایی که به عهده یحیی بن ابی عمران بوده از این پس برعهده توست.(29) این مسئله نشان دهنده آن است که حضرت در جو اختناق حکومت بنی عباس، عنایت داشت تا کسی از جانشینی نمایندگان وی اطلاعی نداشته باشد.
دوران هفده ساله امامت حضرت جواد (ع) هم زمان با دو خلیفه بنی عباس مأمون و معتصم بود؛ 15 سال در دوره مأمون (از سال 203 ه. ق سال شهادت حضرت رضا (ع) تا مرگ مأمون در سال 218) و دو سال در دوره معتصم (سال مرگ مأمون 218 تا 220). شرایط دوره 15 ساله نخست حضرت درست همانند شرایط پدر بزرگوارش بود که در مقابل زیرک ترین و عالم ترین خلیفه عباسی یعنی مأمون قرار داشت.
مأمون که در سال 204 ه. ق وارد بغداد شد امام جواد (ع) را که بنابر برخی از روایات سنّ مبارکشان در این دوران ده سال بیش نبود، از مدینه به بغداد فرا خواند و سیاست پیشین خویش را در محدود ساختن امام رضا (ع) در خصوص امام جواد (ع) نیز استمرار داد.
ترس از علویان و محبت اهل بیت در دل مسلمانان از یک سو و متهم بودن وی در به شهادت رساندن امام رضا (ع) در جهان اسلام از سوی دیگر، وی را بر آن داشت تا با به تزویج در آوردن دختر خویش امّ فضل، ضمن تبرئه خویش و استمرار حرکت عوام فریبانه در دوست داشتن اهل بیت، پایه های حکومت خویش را مستحکم سازد. این حرکت مأمون همانند سپردن ولایت عهدی به امام رضا (ع) مورد اعتراض بزرگان بنی عباس قرار گرفت، اما مشاهده علم و درایت حضرت جواد (ع) در همان سنّ، آنان را به قبول این ازدواج ترغیب ساخت. امام جواد (ع) شرایط خود را همان شرایط پدر خویش دید. از این رو با پذیرش ازدواج، نقشه پلید مأمون در به قتل رساندن وی و شیعیان را از صفحه ذهن مأمون زدود.
حضرت (ع) که به خوبی از سیاست ها و نقشه های مأمون در بهره برداری از جایگاه دینی و اجتماعی خود با خبر بود پس از ازدواج، اقامت در بغداد را رد کرد و به مدینه بازگشت و تا سال شهادت خویش در آن جا مقیم شد.
نامه های امّ الفضل به پدر خویش مبنی بر عدم توجه امام جواد (ع) به وی، بیان گر اجباری بودن ازدواج وی با امّ الفضل، و نداشتن فرزندی از او، پرده از هوش مندی امام (ع) بر می دارد، چون مأمون بر آن بود تا با به دنیا آمدن فرزندی از امّ الفضل وی را یکی از فرزندان رسول خدا (ص) در بین شیعیان بشمارد و محور حرکت های آینده خود و بنی عباس قرار دهد. مأمون در سال 218 ه. ق در مسیر حرکت به سوی جنگ با روم درگذشت. علی رغم تمایل سپاه و سران بنی عباس به خلافت عباس، فرزند مأمون، عباس بنابر وصیت پدر با عمویش معتصم بیعت کرد.
معتصم، پس از ورود به بغداد، امام جواد (ع) را از مدینه فرا خواند. حضرت در سال 218 پس از معرفی امام هادی (ع) به جانشینی خود به همراه امّ الفضل به بغداد رفت. در این سفر حضرت با شخصیتی متفاوت از مأمون روبرو شد؛ شخصیتی با روحیه نظامی گری و فاقد بینش علمی. معتصم که مایه های حیله گری و عوام فریبی های مأمون را در خود نداشت، موضع گیری متضاد با اهل بیت خود را در بین مردم آشکار ساخت.
امام (ع) در دو سال آخر عمر خویش تحت نظارت شدید دستگاه امنیتی و نظامی معتصم قرار گرفت. از این رو شرایط امام جواد به گونه ای شد که حضرت از طریق معجزات و کرامات در جلسات علمی، امامت خود را به دیگران به اثبات می رساند. امام جواد (ع) در طول زندگی پربار، اما کوتاه خویش برآن بود تا ارتباط با مردم را حتی در سخت ترین شرایط حفظ کند و با بذل و بخشش به فقرا و مساکین، کرامت اهل بیت را به اثبات رساند. وی این سیره خویش را به امر پدر بزرگوارش آغاز و به انجام رساند. امام رضا (ع) در یکی از نامه های خود به حضرت جواد (ع) می نویسد:
«به من خبر رسیده که ملازمان تو، هنگامی که سوار می شوی از روی بخل تو را از در کوچک بیرون می برند تا از تو خیری به کسی نرسد. تو را به حق خودم بر تو، سوگند می دهم که از درب بزرگ بیرون آیی و به همراه خود زر و سیم داشته باش تا به نیازمندان و محتاجان عطا کنی.»
گرداب اعتقادی
به رغم این که امام رضا (ع) قبل از امامت امام جواد (ع) به بیان پاسخ این مسائل (امامت در خردسالی) پرداختند و با روشن گری و آگاهی بخشی، امکان رسیدن به مناصب بزرگ الهی در سنّ خردسالی را برای اذهان به خوبی روشن ساختند، هنوز مشکل کوچکی سنّ حضرت جواد (ع) نه تنها برای بسیاری از افراد عادی از شیعیان حل نشده بود، بلکه برای برخی از بزرگان و علمای شیعه نیز جای بحث و گفت وگو داشت. به همین دلیل پس از شهادت امام رضا (ع) و آغاز امامت فرزند خردسالش، شیعیان - به ویژه شیعیان امام علی(ع) - با گرداب اعتقادی خطرناک و در نوع خود بی سابقه ای مواجه شدند و کوچکی سنّ آن حضرت به صورت یک مشکل بزرگ پدیدار گردید.
طبری می نویسد: «زمانی که سنّ او (حضرت جواد) به شش سال و چند ماه رسید، مأمون پدرش را به شهادت رساند و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلاف نظر پدید آمد و سنّ ابوجعفر را کم شمردند و شیعیان در سایر شهرها متحییر شدند.»(30)
به همین دلیل شیعیان اجتماعاتی تشکیل داده و دیدارهایی با امام جواد (ع) ترتیب دادند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از این که او دارای «علم امامت» است، پرسش هایی را مطرح کردند و هنگامی که پاسخ های قاطع و روشن و قانع کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند.
مورّخان در این باره می نویسند: «چون امام رضا (ع) در سال 202 ه. ق به شهادت رسید، سنّ ابوجعفر نزدیک به هفت سال بود، از این رو در بغداد و سایر شهرها در بین مردم اختلاف نظر پدید آمد. «ریان بن صلت»، «صفوان بن یحیی»، «محمدبن حکیم»، «عبدالرحمن بن حجّاج» و «یونس بن عبدالرحمن»، با گروهی از بزرگان و معتمدان شیعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجّاج»، در یکی از محله های بغداد به نام «برکه زلزل» گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند... یونس به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید، (باید دید) امر امامت را چه کسی عهده دار می گردد و تا این کودک (ابوجعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه کسی باید بپرسیم؟
در این هنگام «ریان بن صلت» برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد و در حالی که به سر و صورت او می زد، با خشم گفت: تو، نزد ما تظاهر به ایمان می کنی و شک و شرک خود را پنهان می داری؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد، حتی اگر طفل یک روزه باشد، مثل پیرمرد صد ساله خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، حتی اگر صد ساله باشد، چون دیگران یک فرد عادی خواهد بود، شایسته است در این باره تأمّل شود.
آن گاه حاضران به توبیخ و نکوهش یونس پرداختند. در آن موقع، موسم حج نزدیک شده بود. هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر رهسپار حج شدند و به قصد دیدار ابوجعفر عازم مدینه گردیدند و چون بدان جا رسیدند، به خانه امام صادق (ع) که خالی بود، رفتند و روی زیرانداز بزرگی نشستند. در این هنگام، «عبدالله بن موسی»، عموی حضرت جواد وارد شد و در صدر مجلس نشست.
شیخ عزیزالله عطاردی می گوید: برخی از شیعیان، بعد از شهادت امام رضا (ع) پنداشتند برادر ایشان (عبدالله بن موسی) امام و رهبر الهی است، پس به سوی او شتافتند و برای حصول اطمینان، از وی مسائلی پرسیدند و چون او در پاسخ درماند، از دورش پراکنده شدند.
شیعیان متحیر و غمگین شدند و فقها مضطرب گشتند و قصد رفتن کردند و گفتند: اگر ابوجعفر می توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمی آمد و جواب های نادرست نمی داد!
در این هنگام، دری از صدر مجلس باز شد و غلامی به نام «موفق» وارد مجلس گردید و گفت: این ابوجعفر است که می آید. همه به پا خاستند و از وی استقبال کرده، سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساکت شدند. آن گاه سؤالات خود را با امام در میان گذاشتند و وقتی که پاسخ های قانع کننده و کاملی شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: عموی شما، عبدالله چنین و چنان فتوا داد. حضرت فرمود: لا اله الا الله، ای عمو! فردای قیامت برایت بسیار گران خواهد بود که نزد خدا بایستی و خدا به تو بگوید: با آن که در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادی؟!(31)
«اسحاق بن اسماعیل» که آن سال همراه این گروه بود، می گوید: من نیز در نامه ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسش های من پاسخ داد، از او تقاضا می کنم که دعا کند خداوند بچه ای را که همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتی که مردم سؤالات خود را مطرح کردند، من نیز نامه را در دست گرفته به پا خاستم تا مسائل را مطرح کنم. امام تا مرا دید، فرمود: ای اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار.
به دنبال این قضیه، همسرم پسری به دنیا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(32)