امامت جزئی از اسلام نیست بلکه امامت جریانی است که تمام قطعات دین را به هم وصل میکند و
بهعبارتدیگر امامت تمام اسلام است.
آیا زندگی مهدوی امکان تحقق دارد یا نه ؟
در قرآن آیه حیات طیبه میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ» و بلافاصله پاسخ میدهد: «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ» (آیه ۹۷ سوره نحل)؛ هر کسی که باایمان باشد و عمل صالح انجام دهد مرد یا زن باشد، (هیچ فرقی ندارد)، اگر کسی مبتنی بر ارزشهای ایمانی عمل صالح انجام دهد درخور هدیهای است و آن هدیه «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً» ما به او حیات طیبه است و مفسران در تفسیر حیات طیبه بیان کردهاند که حیات طیبه بهترین شکل زندگی اخروی است وعدهای دیگر از مفسران نیز حیات طیبه را بهترین شکل زندگی در این دنیا و عالم قیامت دانستهاند.
این وعده قرآن و خداوند به ما است که به شما حیات طیبه میدهیم پس حیات طیبه جریانی است بسیار مسرتبخش که خدا در اختیار ما قرار داده است، اما شرط دارد و شرط آن این است که اولاً ایمان به خدا داشته باشیم و ثانیاً بر اساس ارزشهای ایمانی تحت عنوان عمل صالح کارهای خود را مدیریت کرده و به انجام برسانیم.
عمل صالح هر عمل خوبی نیست، مهمترین عمل خوب، عمل صالح است، لذا عمل صالح مهمترین عمل خوب ولی بهبهیترین شکل آن است، البته مهمترین و بهترین عمل خوب در شرایط زمان و مکان یعنی در بُعد زمانی فعلی و در بُعد مکانی فعلی مدنظر است
آثار حیات طیبه
حیات طیبه آرامش واقعی در زندگی است، بعضیها بیان میکنند که ما آرام هستیم، اما از افراد میترسیم چون فلانی در خانه است، من آرامم. یا زن و شوهر از همدیگر میترسند؛ بنابراین از هم انتقاد نمیکنند، چرا؛ چون میدانند اگر انتقاد کنند مشکلاتی ایجاد میشود، بنابراین ظاهراً این خانه آرام است، اما آتش زیر خاکستر است.
۲- خداوند او را در به نبست قرار نمیدهد، چرا؛ زیرا باتقوا زندگی میکند و بهبه نبست نمیرسد، خداوند اجازه نمیدهد که زندگیای به بن بست برسد، بنابراین نظام زندگی «فرد بر اساس آرامش و عدم بن بست مدیریت» میشود.
۳ ـ خداوند رزق و روزی او را از جایی که گمان نمیکند قرار میدهد ما در زندگیمان برنامهریزی بسیاری داریم و در همه این برنامهریزیها کوچکترین احتمالات را هم لحاظ میکنیم، ولی ناگهان میبینیم بهبه نبست میرسیم؛ بنابراین مؤمن واقعی که با عمل صالح سرکار دارد تحت هیچ شرایطی بهبه نبست در زندگی برخورد نکرده و به سمتوسویی حرکت میکند که اولاً آرامش دارد و ثانیاً رزق و روزی آن بدون حدوحصر است.
۴ ـ رشد بالنده دارد؛ یعنی در هرلحظه از زندگی خود نسبت به گذشته رشد معنوی دارد و میزان معنویتش نسبت به گذشته بیشتر میشود؛ اما متأسفانه در حال حاضر وضعیت زندگی ما وضعیت ایستایی است و رشدی در آن وجود نداشته وزندگیها بسیار تکراری شده است، یعنی از ده سال پیش همینگونه زندگی میکنیم.
ازنظر معنوی رشد نکردیم، ده سال قبل خانه یا ماشین نداشتیم، الآن داریم. مایحتاج زندگیمان رشد کرده است اما خودمان رشد نکردیم و این منجر به این میشود که بالندگی، رشد و شکوفایی در متن زندگی ایجاد نشده و نگاه انسان به زندگی نگاه توأم با توحید نباشد و همراه با توحید وحدانیت الهی حرکت نمیکنیم،
برای رسیدن به حیات طیبه چه باید انجام دهیم آیا مانند معصومین علیهمالسلام میتوانیم در معیت آنها در بهشت باشیم؟
در پاسخ باید گفت که بله میتوانیم اما شرط آن این است که در مسیر حیات طیبه قدم برداریم. به دلیل دعایی که در زیارت عاشورا میخوانیم «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آله محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد»؛ خدایا زندگیام را مثل زندگی محمد و آل محمد صلیالله علیه و آله و سلم و مرگ من را مثل مرگ محمد و آل محمد صلیالله علیه و آله و سلم برای من قرار بده.
در زمینه زیارت عاشورا که مؤید و دلیل دست یافتن انسان به حیات طیبه است باید دقت کرد که زیارت عاشورا توسط امام باقر علیهالسلام ایجاد نشده، بلکه امام باقر علیهالسلام این دعا را افشا کرده است و این دعا حدیث قدسی است.
تفاوت حدیث قدسی با آیه قرآن در این است که آیه قرآن لفظ و معنایش برای خدا است، یعنی خدا لفظ و معنا را باهم اراده کرده ولی در حدیث قدسی خدا اراده معنا کرده و معنا را به قلب پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم نازل کرده است اما به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم اجازه میدهد با الفاظی خودش این معنا را به دیگران منتقل کند.
زیارت عاشورا حدیث قدسی است و قبل از امام باقر علیهالسلام جزء اسرار بوده است و همه میخواندند پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم، امام علی علیهالسلام، حضرت زهرا سلامالله علیها، امام حسن و حسین علیهماالسلام اما در زمان امام باقر علیهالسلام علنی شد. در دعا دو وجه وجود دارد. هر دعایی که از معصوم علیهمالسلام به ما رسیده باشد الزاماً به استجابت میرسد، اگر به استجابت نمیرسید زمینه استجابت نداشت به ما یاد نمیدادند. محال است که امام معصوم علیهمالسلام به ما یاد بدهد، اما زمینه استجابت نداشته باشد البته شرایط استجابت دعا باید رعایت شود.
دوم اینکه مرد یا زنی که این دعا را قرائت میکند میتواند خود را با مضمون دعا هماهنگ کند، یعنی این مرد و زن استطاعت و توان لازم را برای اینکه خود را با مضمون این دعا تطبیق بدهد و خود را به مضمون و هدف این دعا نزدیک کند را دارد.
هر دعایی که از معصوم علیهمالسلام به ما رسیده باشد الزاماً میتواند به استجابت برسد، یعنی قابلیت لازم را دارد. همه انسانهای روی زمین بدون استثناء قابلیت رسیدن به حیات طیبه رادارند. ما باید تلاش کنیم موانع را برداریم چون قابلیت داشته است که معصوم علیهالسلام آن را بیان کرده است و ما باید موانع را برداریم.
سؤال: آیا حیات طیبه امکان تحقق دارد؟ بله
دلایل امکان تحقق حیات طیبه:
۱ ـ خدا آن را بیان کرده است. ۲ ـ در دعایی که از معصوم علیهمالسلام به ما رسیده است بر آن تأکید شده است. پس ما هم میتوانیم حیات طیبه را درک کنیم البته به شرطی که موانعی که در زندگیمان قرار دارند و میدان زندگی ما را دگرگون کرده است و مواردی که زندگی ما را بههمریخته را از بین ببریم. در حال حاضر ما بافرهنگ اشتباهی زندگی میکنیم، به همین دلیل نمیتوانیم به آن برسیم اگر شیر سالم در ظرف کثیف ریخته شود موجب خراب شدن آن میشود، پس ظرف باید پاک شود تا ما بتوانیم زیبایی، شادابی و طراوتی که در متن این حیات طیبه است را درک کنیم.
در زیارت عاشورا آمده: «اللهم اجعل محیای محیا» در این دعا ضمیر متکلم «من» آمده است، یعنی زندگی من را با زندگی محمد و آل محمد صلیالله علیه و آله و سلم همراه کن؛ پس من هم میتوانم مثل آنها زندگی کنم، به چه دلیل چون در قرآن آمده است، رسولالله صلیالله علیه و آله و سلم اسوه حسنه، برای انسانها هستند.
عمل صالح با بینش فاعل کار دارد. بینش فاعل از یک شعوری برخوردار است که اجازه نمیدهد شیطان در آن دخالت کند. افراد سوءاستفاده کن سرباز شیطان هستند و مؤمن با بینش و شعورش تحت نفوذ او قرار نمیگیرد.
حیات طیبه راه را مشخص میکند به ما میگوید تو اگر میخواهی ملاک داشته باشی که بر اساس آن خط کش اولویتها را انتخاب کنی باید این ملاکها را یاد بگیری؛ بنابراین فقه به ما یاد میدهد ملاکها چیست. اعمال واجب هیچگاه قربانی مستحب نمیشود.
انسان بدون ملاک میگوید واجب فدای مستحب و انسان با ملاک میگوید مستحب فدای واجب.
باید به این مسئله توجه کنیم که اگر میان واجبات و مستحبات درمانده شدیم واجبات مقدم هستند و میان دو واجب آن واجبی اهمیت دارد که بدل ندارد، ملاک یعنی همه کارها در راستای قرب به خدا باشد.
برای تبیین زندگی مهدوی باید دو مفهوم روشن شود، مفهوم اول زندگی و مفهوم دوم اسمش مهدویت است، یعنی در الگوی زندگی مهدوی باید زندگی و مهدویت برای ما روشن شود.
ما معتقدیم زندگی مهدوی همان حیات طیبه است.
اگر زندگی ما حیات طیبه باشد زندگی بسیار شیرین و در آن امنیت جاری میشود و نظام زندگی به سمتوسویی حرکت میکند که حقیقت زندگی در آن خوب فهمیده شده و در چارچوب آن حقیقت، وظیفه خوبی را برای خودمان ترسیم میکنیم.
مهدویت چیست؟
پازلی را در نظر میگیریم این پازل دین اسلام است و قطعات مختلفی دارد؛ عقاید، احکام، تفسیر، معارف، در چارچوبهای مختلف این پازل هستند. بحثهای منطقی، فلسفی، سیاسی و غیره دارد، انواع و اقسام موضوعات در آن است، در هرکدام از این قسمتها بدون استثناء جا پای امام علیهالسلام را میبینید، امامت جریانی است که تمام این قطعات را به هم وصل میکند. در اسلام موضوعی را در نظر بگیرید که امکان ارتباط با امامت را نداشته باشد، تمام احکام به نظرات ائمه علیهمالسلام برگشت دارد، تمام معارفی که در قرآن داریم همه آنها به ردپایی که از امام علیهالسلام برمیگردد یا در کتاب تفسیر کرده و اگر نیامده خودش بهصورت شفاف بیان کرده است؛ بنابراین نظرات ائمه اطهار علیهمالسلام متأثر از کتاب خدا و مبین کتاب خدا است، پس وقتی از اسلام صحبت میشود، دو نظر وجود دارد. آیا امامت بخشی از دین است یا همه دین است، یعنی فرهنگ اسلام ناب محمدی صلیالله علیه و آله و سلم.
قطعاً اولی نیست، اگر بگوییم امامت بخشی از دین است باید بپذیریم معارف ما بخشی از آن به امامت مربوط نیست و امام علیهالسلام در آنها نقشی ندارد. اگر این مطلب را بپذیریم امام علیهالسلام حاشیهای در اسلام میشود.
سؤال: آیا نماز ربطی به امامت دارد جواب: نماز را برای خدا میخوانیم، اما چه کسی به ما تعلیم میدهد امام (علیهالسلام).
امام میگوید: حجت خدا است و بعدازآن دیگران حجت خدا هستند. امام به ما یاد داده که این نماز را برای کسب رضایت و بندگی خداوند انجام دهیم و این نماز که در قالب ارکان است ما چگونه این را عملیاتی کنیم و در کجای قرآن گفته مثلاً نماز صبح ۲ رکعت است یا از کجا آمده که در اول وقت برای نماز صبح چهکارهایی را باید انجام دهیم. منظور ما از امام یعنی حجت خدا و حجت خدا برای ما اینها را تبیین میکند؛ بنابراین وقتی واقعبینانه حرکت کنیم، واقعبینانهاش این است که ما وقتیکه داریم از یک هویت صحبت میکنیم به نام اسلام، یعنی داریم از فرهنگی صحبت میکنیم به نام فرهنگ امامت این امام است که برای ما توحید را باز میکند و کمک میکند که ما موحدانه زندگی کنیم، این امام است که رسالت پیامبر را برای ما تبیین میکند، این امام است که به ما توانایی میدهد تا ما از مهار فتنهها سالم عبور کنیم وگرنه ما هیچچیز نمیدانیم، آنها هستند که حقیقت هستی را در اختیار ما قرار میدهند، پس این نظریه باطل است که امامت بخشی از اسلام است، بلکه امامت تمام اسلام است، پس همان فرهنگ ناب محمدی (صلیالله علیه و آله و سلم) است، پس ملاک در هرزمانی امام زندهای باشد که حوادث آن زمان را برای ما مشخص کند تا مسائل آن زمان را برای مردم آن زمان تبیین کند، امام زنده در هر عصری مشخص است، در عصر ما امام مهدی (عج الله تعالی) است؛ بنابراین کلمه مهدویت به هر امام مهدی میگویند به استناد زیارت جامعه کبیره و این به معنای عام است، اما به معنای خاص به حضرت حجت امام مهدی میگویند.
باید دقت شود که به همه امامها مهدی میگویند و از آنطرف هم بهصورت خاص به امام حجت امام مهدی میگویند ما میگوییم فرهنگ ما مهدویت است. در زمان امام رضا (علیهالسلام) فرهنگ رضوی بود و در زمان امام علی (علیه اسلام) فرهنگ علوی بود. در زمان امام حسین (علیهالسلام) فرهنگ حسینی بود، هر امامی در هر عصری که بوده است او است که صاحب فرهنگ آن عصر بوده است و بر سنت پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) تأکید میکند. وقتی میگوییم زندگی مهدوی یعنی زندگیای که بر اساس فرهنگ امامت باشد، یعنی بر اساس اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه و آله و سلم) باشد. وقتی اسلام بر اساس فرهنگ مهدویت میگوییم یعنی فرهنگ شیعی.
سؤال: چرا از اول نمیگویید زندگی اسلامی؛ چرا میگویید زندگی مهدوی؟
چون از اهل تسنن جدا بشود و شیعه هویت خودش را بگیر، اما یک سؤال دیگر است: اگر بخواهیم هویت شیعی بگیرد ما شیعه اسماعیلیه، واقفیه، زیدیه هم داریم. در فرقههای شیعی فقط یک فرقه است که زندگی مهدوی دارد که آنهم شیعه اثناعشری است، وقتی گفتیم زندگی مهدویت یعنی اسلامی که امام مهدی (عج الله تعالی)، امام آخرش است و اسلامی که امام مهدی (عج الله تعالی) آن را لحاظ کرده است، یعنی ما با قرائت امامت داریم اسلام را بیان میکنیم. در حال حاضر در اسلام ۷۳ فرقه وجود دارد، هر فرقهای میگوید هویت را من تعریف میکنم، عبادت در اسلام را من تعریف میکنم، روابط اجتماعی و غیره را من تعریف میکنم. چه کنیم؟ میگوییم یک قرائت باید باشد، قرائت صحیح آن قرائتی است که از سوی امامی منتشر شود که آن امام منسوب است به اباعبدالله و معرفیشده از طرف پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم). ما بر همین جهت به آن فرهنگ مهدویت میگوییم و این دقیقترین قرائت است. اگر ما این را پذیرفتیم حالا این زندگی مهدوی مساوی با زندگی اسلام ناب محمدی (صلیالله علیه و آله و سلم) است، ما اسلامی را تبیین میکنیم که مبتنی بر تفکر شیعی مهدوی است، وگرنه غیرازاین برای ما قابلقبول نیست.
صحبت سر این است که اگر ما بخواهیم زندگیمان بر اساس آن حیات طیبه که همان زندگی مهدوی است عجین بشود و ما با آن زندگی، هویتمان و روابطمان را تعریف کنیم و مشخص کنیم باید چه کنیم چون میخواهیم کار عملیاتی انجام دهیم، زمانی که فرهنگ ما عوض شود ما میتوانیم زندگی مهدوی را در وجود خود نهادینه کنیم کنی. در حال حاضر بیان میکنیم یک فرد زندگی مادی دارد، یعنی بر اساس فرهنگ مادی زندگی خود را تعریف میکند، فلانی بیتفاوت است، بیتفاوت یعنی فرهنگ بیتفاوتی دارد. فلانی به زندگی به حالت پوچ نگاه میکند، میگوید همهچیز پوچ است، میگوییم یعنی خودش اعتقادش این است که تجملگرا باشد، فرهنگش اینگونه است.
وقتی خواستگاری برای دختری میآید از طریق انتظاراتی که بیان میکند میتوان فهمید فرهنگ او چیست، پس فرهنگ یک باور است، تعریف فرهنگ یعنی این بحث، بحث مبنایی است. وقتی بیان میکنیم غربیها اینگونه زندگی میکنند یعنی آن آقا یا خانم غربی فرهنگش اینگونه است
یعنی آن شخص در درونش یک مسائلی را بهعنوان اصول، فرهنگ گرفته است و آن به او دستور میدهد که باید این کار را انجام دهی، نباید این را کار انجام دهی. ممکن است در جامعه تکوتنها باشم همه یکحرفی بزنند اما من یک حرف دیگر بزنم، اینکه من با قاطعیت حرف میزنم باید اینگونه بشود، نباید اینگونه بشود، اینها نشأت گرفته از نوع نگاه انسان به زندگی است و این نوع نگاه به زندگی همان فرهنگ است، گاهی فرد در درون خانواده به این عقیده میرسد اما گاهی خود فرد بدون خانواده به این عقیده مستقل میرسد و بر اساس آن عقیده معاشرتهای خود را تبیین کرده و زندگی خود را تعریف میکند، ما آن را فرهنگ مینامیم و باید دقت کرد که جامعه و خانواده در باورهای فرهنگی فرد بسیار مؤثر هستند؛ اما انتخاب اصلی درباره نوع فرهنگ با خود فرد است. باور قانونمندی در شخصیت درونی ما است و محصول انتخاب ما است یعنی چون خود ما انتخابش کردیم به آن تعهد داریم و تسلیم بایدها و نبایدها هستیم.
وقتی شخصی درونگرا است یعنی فرهنگ درونیاش به او دیکته میکند و میگوید باید در خلوت خودت اینگونه زندگی کنی و این بینش درونی همان فرهنگ است.
شخصی در جامعه زندگی میکند جامعه به او القائاتی میکند و تعالیمی میدهد، میتواند تعالیم اجتماعی را نپذیرد ولی اگر پذیرفت و تسلیم آن شود یعنی صاحب فرهنگ اینچنینی شده است. ببینید اینیک جامعه است برای خودش هنجار و فرهنگ دارد، شخصی که به این جامعه وارد میشود و در این هنگام شخص برای خودش فرهنگ مستقل دارد ولی قدرت فرهنگ جامعه قویتر است و آرام فرهنگ شخص را تسخیر میکند و حاکم میشود و سلطه پیدا میکند اما چه کسی به آن اجازه سلطه را داده است و چه کسی به او قلمرو داده است، چه کسی به او اجازه داده که وارد قلمرو و شخصیت درونی شود، خود انسان اگر اجازه ندهد این بایدها و نبایدهای اجتماعی هیچ نقشی در زندگی فردی آن شخص ندارند، پس وقتی ما از فرهنگ صحبت میکنیم یعنی داریم از یک جریان قانونمند که بهصورت باور درآمده و منتخب ما است صحبت میکنیم. وقتی جریان در درون شخصیت ما جاسازی شد آن جریان است که به ما فرمان میدهد، شیطان به دنبال نفوذ در قلب ما است، خیلی تلاش میکند اگر ما درجه ایمانمان بالا باشد قدرت مقاومت ما بالا است ولی اگر نقطهضعف داشته باشیم از همان نقطهضعف وارد میشود و ۱ ـ وارد مغز میشود، ۲ ـ و تخمریزی میکند، ۳ ـ روی تخمها مینشیند تا به دنیا بیاید، ۴ ـ وقتی به دنیا آمد آنها را بزرگ میکند. تمام وجودمان را میگیرد. دیگر اصلاً دست خودش نیست، این شخص قبلاً اجازه داده فرهنگ شیطانی وارد سرزمین و قلمرو آن شخص شود، چون اجازه داده است شیطان بر او حکومت میکند. این حاکم بر او سلطهگری کرده و به اوامر و نهی میکند.
در قرآن آیهای است که میفرمایند: «آن الشیطان… یأمرکم …» یعنی شیطان اول پیشنهاد خمر میدهد بعد امر به خمر میکند. چرا اول پیشنهاد میکند چون مؤمن بهراحتی پذیرش از شیطان ندارد، چون با خودش یک فرهنگ ایمانی دارد، چون فرهنگ ایمانی دارد در مقابل شیطان میایستد، بنابراین شیطان چون سلطه ندارد پیشنهاد میکند. اگر پیشنهاد شیطان را پذیرفت یعنی قبول کرده ولایت شیطان را. پس اول پیشنهاد میکند بعد آهستهآهسته آن فرهنگ را میپذیرد، یعنی آهستهآهسته فرهنگ انسانها عوض میشود. وقتی در جامعهای یک فرهنگ را بخواهند بیاورند یکدفعه نمیآورند، بلکه بهتدریج میآورند، یکدفعه نمیگویند جامعه بیحجاب شود، بلکه بهتدریج میگویند این مقدار مثلاً حجاب برداشته شود، بعد مرحله بعد وارد میشوند بعد بینش و نگاه شخص را عوض میکنند بعد باعث میشود فرهنگ درون شخص جاسازی شود، هر فرهنگی چه خوب باشد چه بد، ضابطه دارد. پس این جریان که بهصورت یک باور در وجود شخص جاریشده است قانونمند است، ممکن است قانونش بیخود باشد، آنیک بحث دیگر است اما وقتی گفتیم فرهنگ جریان است یعنی در وجود من امرونهی میکند بر اساس آن جهانبینی این کار انجام میشود، بنابراین هر فرهنگی دارای جهانبینی و مبنا است و جهانبینی آن ممکن است نادرست و اشتباه باشد ولی برای خودش اصول و چهارچوب دارد و در درون شخصیت درونی افراد است.
شخصیت درونی چیست؟ ما دو شخصیت داریم: ۱ ـ شخصیت درونی؛ ۲ ـ شخصیت بیرونی: شخصیت ظاهر و آشکار است هر کسی انسان را میبیند مثلاً میگوید این انسان اهل اسلام و نماز است، اما بااینوجود ممکن است فرد در خلوت خودکار دیگری انجام میدهد.
شخصیت بیرونی میتواند صادق باشد، میتواند کاذب باشد، اما شخصیت درونی همیشه ثابت است، ممکن است شخصیت درونیاش خشک باشد، باز ثابت است، اگر شخصیت بیرونی منطبق بر شخصیت درونی شد از دو حال خارج نیست یا مؤمن یا کافر است، چون کافر هم شخصیت بیرونی و شخصیت درونیاش یکی است، اما اگر شخصیت درونی باشخصیت بیرونی متفاوت شد فرد منافق است شما میبینید بعضیها چادر سرشان است ولی وقتی در موضعگیریها قرار میگیرند میبینیم موضعگیریشان بر اساس کفرشان است، چون درونش یکچیز دیگر است. درون آدمها زمانی که با یک حادثهای در زندگی مواجه میشود آشکار میشود، مثلاً در منطقهای زلزله آمده، این خانم که همیشه میگفت صبر داشته باش، یکوقت میبینید خودش را باخته است، یعنی سر بزنگاه خودش را آنگونه که بیان کرده عملنکرده است. این مشخص شدن وقتی در حادثهای، بلایی یا بحرانی شخص قرار بگیرد آنجا خودش را نشان میدهد. در فرهنگ ما است اگر باکسی میخواهی دوست بشوی یک سفر با آن شخص برو، در این سفر بالأخره یکجا خودش را نشان میدهد یعنی شخصیت درونیاش شخصیت صادقی است؛ بنابراین فرهنگ دارد، لذا فرهنگ جایگاه شخصیت ظاهری نیست، بلکه جایگاه شخصیت باطنی است، این شخص که شخصیت ظاهری باشخصیت باطنیاش هماهنگ نیست، برای اینکه مقبولیت اجتماعی به دست آورد کارهایی را برخلاف شخصیت باطنیاش انجام میدهد با برخوردهای ظاهری؛ بنابراین در مراسم خواستگاری عده زیادی به این دلیل فریب میخورند؛ بنابراین این فرهنگ ما است که در درون شخصیت درونی ما جاسازیشده است، آنهم با انتخاب فرد، این انتخاب فرد یعنی خود شخص خواسته است، نه اینکه کسی به این شخص تحمیل کند، چون خواسته اینگونه زندگی کند، این فرهنگ را قبول کرده است، بنابراین اگر بخواهیم زندگی داشته باشیم باید تابع بایدها و نبایدهای فرهنگی که به آن اعتقاد دارد هر کسی با استناد به آن فرهنگی که به آن اعتقاد دارد بایدها و نبایدهای زندگیاش را تعریف میکند. اگر پذیرفتیم شخصیت درونی ما ساماندهی شود این ظرفیت درونی ما وقتی ساماندهی میشود که ما تابع فرهنگ اسلامی باشیم، اگر فرهنگ دینی و اسلامی وارد زندگی ما شد زمانی که در شخصیت درونی ما وارد شود چه زمانی اتفاق میافتد، چه زمانی که بینش ما عوض شود و علائق و هویت شخص تغییر کند، میگوید فلانی انتقادناپذیر است، چرا؟ چون خودخواه است، این خودخواهی یک فرهنگ درونیش است که در یک ملکه اخلاقی ظهور پیداکرده است.
افراد درونگرا بیمار هستند، چون آن بایدها و نبایدهایی که به آنها خط میدهد اشتباه و غلط است، انسان متعادل شخصیتی است که بهموقع خودش به خلوت خودش مراجعه میکند، بهموقع خودش به بیرون خودش مراجعه میکند.
در تعریف فرهنگ میگویند مجموعهای از سنتها و آداب و غیره که در درون جامعه است که این تعریف فرهنگ نیست، این تعریف آثار فرهنگ است، وقتی فرهنگی بر من قرار گرفت من سنتهایی را بر خود پایهریزی میکنم، برنامههایی را برای خودمان قرار میدهیم، آدابی و عاداتی را پایهریزی میکنیم، این عادات محصول فرهنگی که در درون شخص جاسازی میشود، پس فرهنگ باور قانونمندی که در درون افراد است.
پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) در کنار فقرا نشسته بودند که ثروتمندان رد میشوند و تحقیر کردند که ببینید پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) پیش چه افرادی نشسته است.
اینکه ببین پیش چه کسانی نشسته است این از فرهنگی که در درونش است ناشی میشود، آن فرهنگ به اینها دیکته میکند که این فقراء افراد بهدردنخوری هستند، اینها قابلیت معاشرت ندارند، آن فرهنگ به اینها دستور میدهد، بنابراین هر کسی که با این افراد نشستوبرخاست کند تحقیر میکنند یا آنهایی که نژادپرستاند، میگویند رنگ سفید اصالت دارد و رنگ سیاه اصالتی ندارد، این فرهنگ است، این فرهنگ به این شخص دستور میدهد که اگر سیاهپوست را دیدی آن را بزن یا بکش.
شاخصه فرهنگ مهدوی انطباق با اسلام است.
فرهنگ مهدوی یعنی من خودم را با اسلام منطبق میکنم، یعنی اسلام از ما چه انتظاراتی دارد، من همان را انجام دهد. یکوقت دانستنیها و آگاهیهای ما در مورد مهدویت زیاد است یعنی علم دینی داریم و این علم دینی وقتی پیاده میشود در زندگی افراد که به فرهنگ تبدیل شود با آن انس بگیرد، یعنی از مواخذه خدا حساب ببریم، این در فرهنگ من نهادینه شود، فرهنگ اسلامی، فرهنگ انتخابی است نه از روی عادت.
قرآن کریم میفرماید نماز برای عن الفحشاء و المنکر است، پس چرا ما نماز میخوانیم؛ کار بدانجام میدهیم یا قرآن دروغ میگوید نعوذبالله یا ما دروغ میگوییم؟
قرآن میگوید: اقیموا الصلاة، نماز را به پادارید، نه اینکه نماز بخوانید. برپاداشتن نماز یعنی فرهنگ نماز را در زندگیات پیاده کن.
نماز فرهنگ دارد، چرا این شخص بااینکه نماز میخواند کار بد انجام میدهد؟ چون عادت دارد که نماز بخواند، روی عادت است که این کار را انجام میدهد، نمازی اقامه است که بر اساس فهم درستدینی ادا شود؛ بنابراین فرهنگ ارزش دارد.
ما وقتی اسلام را پذیرفتیم باید تسلیم محض شویم. خدا میگوید امام زمان (عج الله تعالی) را محور زندگیات قرار بده و بر اساس او زندگیات را تنظیم کن. اگر او از دستتو راضی باشد هر کاری انجام میدهی درست است، اما اگر او راضی نباشد از صبح تا شب نماز بخوان، برای من قابلقبول نیست، یعنی ما باید باورهای او را در وجودمان نهادینه کنیم بهعنوان فرهنگ تا این فرهنگ در درون من بجوشد وزندگی من را التزام دهد.
باید دقت کرد که آن چیزی که برای ما حکم صادر میکند ما به آن فرهنگ میگوییم، پس فرهنگ یک باور قانونمند و انتخابشدهای است که در شخصیت درونی ما به وجود آمده است و از طریق بایدها و نبایدها زندگی ما را مدیریت میکند، آنکه زندگی ما را مدیریت میکند، ما اگر بخواهیم آدمها را عوض کنیم باید بهتدریج و بهصورت مستمر فرهنگ آنها را عوض کنیم، اگر فرهنگش عوض شد فرد عوض میشود، نه اینکه لباسش تغییر کرد، فرهنگش تغییر کند یا در محیط قشنگی قرار گیرد، او تغییر کند باید نگاهش، بینشش، تحلیلش و تصویر زندگیاش عوض شود و در یک کلمه باید فرهنگش تغییر کند، پس اگر بخواهیم فرهنگ کسی را عوض کنیم باید او را تربیت کنیم. تربیت یک مسیر است که ما را به اخلاق و هویت اخلاقی میرساند و اخلاق یک جریانی که در وجود ما مثل فرهنگ است بایدها و نبایدهایی را ایجاد میکند؛ بنابراین هویت اخلاقی همان هویت فرهنگ است.
هویت اخلاقی همان هویت فرهنگی است.
هویت اخلاقی همان هویت فرهنگی است، من تربیت میکنم تا شخصیت درونی آن شخص عوض شود، اینکه میگوییم عوض شود یعنی اینکه فرهنگی که در وجود او تعبیهشده است آن اصلاح بشود و حالتش عوض شود. این اخلاق اگر در رفتار ما، رفتار ارادی ما که به آن عمل میگوییم اگر تجلی پیدا کند ادب ظهور میشود. ما آدمها را تربیت میکنیم تا هویت اخلاقی و فرهنگی آن تغییر کند یا نه آن هویت غیراخلاقی رشد بیشتری پیدا کند.
این هویت اخلاقی تا زمانی که در شخصیت درونی ما تعبیهشده و بروز و ظهوری دارد آنطرف هویت اخلاقی دارد؛ اما اگر اخلاق بخواهد خودش را نشان دهد در ادب من نشان داده میشود، به محضی که وارد عمل شخص شود وارد ادب شده است، بنابراین تربیت ناظر به فرآیند یک مسیر است. اخلاق ناظر به نتیجه است، ما شخصی را تربیت میکنیم تا به مقصدی برسیم به نام اخلاق، این نتیجه اگر در رفتار ارادی ظهور پیدا کرد به ادب میرسد پس ترتیب سنگ نخستین رشد آدمی است، لذا این تربیت فرهنگ، هویت اخلاقی تولید میکند و این هویت اخلاقی ادب را تولدی میکند. اگر ادب تولید کرد اینجا روابط ما در زندگی شکل میگیرد که مثلاً با خود چه رابطهای داشته باشم، با خلقت چه رابطهای داشته باشم، با آحاد جامعه چه رابطهای داشته باشم؛ بنابراین جامعه برای اینکه به زندگی خیلی خوب برسد به حیات طیبه برسد باید فرهنگ پاک داشته باشد. این فرهنگ پاک را از طریق تربیت به آن میرسیم، کسی که تربیتش خوب باشد درونش تغییر میکند، اگر بد بوده خوب میشود، اگر خوب بوده خوبتر میشود. هویت جدیدی در او شکل میگیرد، ما هویت اخلاقی را میگوییم و هویت اخلاقی همان هویت فرهنگی است، چون اتفاقاتی در شخصیت درونی ما میافتد.
ما برای رسیدن به یک زندگی خوب باید تربیت کنیم. زندگی خوب چیست؟ ما برای اینکه به زندگی خوب برسیم و روابط تنظیم کنیم و با تنظیم روابط زندگی ارزشآفرینی داشته باشیم باید چهکار کنیم؟ این نکته مهمی است. در اسلام وقتی بخواهند انسان را تحلیل کنند انسان را فقط در جامعه تحلیل نمیکنند. انسان را در کل هستی تحلیل میکنند، این نظام آفرینش یک پازل که از قطعات زیادی تشکیلشده است، هرکدام از این قطعات یک مخلوق و یک پدیده است، بینهایت خدا و مخلوق دارد، یکی از این پدیدهها انسان است، یکی از قطعات نظام آفرینش انسان است. این قطعات از یک سری ویژگیها برخوردار است، هر قطعهای ۱ ـ قانونمند است، ۲ ـ هدفدار است، ۳ ـ هر قطعهای با قطعات دیگر در تماس و مرتبط و متصل است، ۴ ـ هر قطعه با بقیه قطعات متصل است، بنابراین انسان قانونمند است، هدفدار است، باهم هستی در تماس و مرتبط است و هماهنگ است با کل مجموعه هستی. این انسان درصورتیکه هماهنگ با این مجموعه باشد آثار خوبی وارد زندگیای میشود، این هماهنگ با مجموعه شدن یعنی اینکه انسان اولاً متعادل زندگی میکند، ثانیاً متعالی زندگی میکند، ثالثاً از زندگی خودش لذت میبرد.
فرق تعادل و تعالی چیست؟
تعادل این است که همهکارهای ما از روی حسابوکتاب است. اما تعالی: قدرت مقاومت خودم را در مقابل شیطان و آن عواملی که میخواهند نظم و انضباط را بگیرند چقدر باشد، مثلاً بچه شما مریض است دکتر میبرید. دکتر ویزیت میکند که بستری شود، میگویید چرا بستری شود؟ میگوید تمام بدنش پر از عفونت است، ما باید عفونتزدایی کنیم. این عفونتزدایی به هدف اینکه بدنش متعادل شود. تعادل بدن به اینکه دمای بدن ۳۸ درجه گردش خون ۱۲ روی ۸ یا ۹ باشد، این بچه را بستری میکنند و بعد که عفونتزدایی کردند دکتر اجازه ترخیص نمیدهد، میگوید حالا که عفونتزدایی شده باید قدرت مقاومتش را نسبت به ویروسها افزایش بدهیم، به این کار میگویند حرکت بهسوی تعالی، اگر مقاومت بدن این بچه بالا رفت دیگر این بچه زود مریض نمیشود.
کسی که متعادل زندگی کند یک آدم نرمال است، یعنی خودش منظم حرکت میکند و با دیگران نیز منظم رفتار میکند یعنی هدف دارد و قانونمند زندگی می¬کند، یعنی لذت واقعی و پایدار از زندگی خودش میبرد. منظور از هماهنگ در تمام ابعاد زندگی با تمام قطعات پیرامون خودش اگر خودش را هماهنگ کرد آنوقت که به تعالی میرسد، آنوقت که از زندگیای لذت میبرد و به ارتباطات اجتماعیاش نظم میدهد.
انسان به سمت کمال میرود چون آن قطعات روبهجلو میروند، چون با همه قطعات هماهنگ شده است با آنها جلو میرود، شرط هماهنگی شناخت قوانین آنها است تا خود را با قانون آنها هماهنگ کنم، مثلاً وقتی میگویند بچه شما با خانواده شما هماهنگ است یعنی با ضوابط و قانونها زندگی شما هماهنگ است.
اگر بخواهیم هماهنگ با جهان هستی حرکت کنیم، انسانی که با مجموعه هستی و نظام آفرینش حرکت هماهنگ دارد به این انسان مؤمن میگویند و کافر کسی است که با عالم هماهنگ نیست؛ زیرا تمام هستی در مسیر برندگی و اطاعت از خداوند حرکت میکند.
اگر بخواهیم مؤمنانه زندگی کنیم باید چهکار کنیم؟
باید با کل نظام عالم خود را هماهنگ کنم، شرط هماهنگی هم اشراف عمیق به همه ابعاد و قوانین درحالیکه ما علم نداریم. ببینید علم رشدی که کرده است آمده قوانین قطعات دیگر را کشف کرده است. تو خودت را با قوانین علمی هماهنگ کن مؤمنانه زندگی میکنیم این پیشنهاد خوبی است ولی با جستجو میبینیم علم همه قطعات را حل نکرده است. خداوند میفرمایند: وقتی من تو را خلق کردم گفتم تو باید هماهنگ با این مجموعه باشی ولی خوب شرط هماهنگی اینکه تو علم داشته باشی به این قواعد نداریم ولی باری اینکه رابطه تو را با این هستی یک رابطه حسابشده باشد بین تو و هستی یک فردی را آفریدهام که اسم آن فرد امام است. از دو ویژگی برخوردار است: آگاهی و آزادی.
او آگاه ست به همه این قوانین، نتیجه آن اینکه دیگر اشتباه ندارد، ممکن است کسی آگاه باشد و اشتباه نداشته باشد ولی گناه کند، میگوییم او آزاد است، از غیر خدا یعنی وابستگی به هیچکس در هیچچیزی ندارد. علت گناه وابستگی است انس آنوقتی وابسته به چیزی شود به خاطر وابستگی گناه میکند، پس امام از این دو صفت برخوردار است. ۱ ـ اشتباه نمیکند؛ ۲ ـ او گناه نمیکند. این دو تا یککلمهای در او ایجاد میکند به نام عصمت، این ملکه عصمت که آن را معصوم کرده است اگر من باور کنم که او عصمت دارد اول به او اعتماد میکنم بعداً به او اقتدا میکنم.
امام بهواسطه عصمت با اما عالم هستی هماهنگ بوده و اقتدا به امام انسان را با تمام هستی هماهنگ میکند.
شرط اقتدا کردن به یک فرد قبول داشتن و اعتماد داشتن به آن فرد است. شما تاکسی را اعتماد به آن نداری تسلیم آن نمیشوی، پس شرط بیعت با امام اعتمادی که به امام باید داشته باشیم چون امام آشنا به همه قوانین عالم است؛ بنابراینهمهکارهایش حسابوکتاب دارد و اشتباه نمیکند، پس خودش را هماهنگ با کل عالم کرده است، پس من اگر با ایشان که خودش را هماهنگ با این مجموعه کرده است وفق بدهم یعنی من با کل این مجموعه هماهنگ هستم پس من میتوانم زندگی مؤمنانهای داشته باشم، میتوانم قانونمند زندگی کنم، میتوانم لذت از زندگی ببرم، میتوانم به کمال و رشد و شکوفایی برسم. در اینجا است که اقتدا به امام برای ما ضرورت پیدا میکند، در غذا خوردن، معاشرت، در زندگی فرد باید به او اقتدا کنیم، چطور بخوابیم، چطور غذا بخوریم، چگونه روابطمان را شکل بدهیم، چطور بخوابیم، چطور مایحتاجمان را تأمین کنیم. این مجموعهای که زندگی باید کنیم این مجموعه باید هماهنگ با امام کنیم، وقتی میگوییم هماهنگ با امام کنیم یعنی باید در راستای رضایت او قدم برداریم، کاری کنیم که او از ما راضی باشد، اگر او از ما راضی بود یعنی ما با کل نظام هستی هماهنگ شدیم، آثار هماهنگی اینکه خودم منظم هستم با دیگران ارتباط منظم دارم هدفدارم قانونمندانه زندگی میکنم و لذت واقعی و پایدار را از زندگی میبرم. لذت پایدار آرامش میآورد. لذت پایدار حالتی در او ایجاد میکند که از آن مراقبت میکند و نمیگذارد از بین برود و من با هر کسی که بخواهد این لذت را از من بگیرد مقابله میکنم، ازجمله شیطان و نفس اماره؛ بنابراین ما باید با امام خودمان را انطباق دهیم که اگر با امام خودمان را انطباق دادیم قصه زندگی ما به سمتوسویی میرود که ما یک زندگی را تأسیس میکنیم به اسم زندگی مهدوی است.
چرا میگوییم زندگی مهدوی؟
چون در زندگی با امام مهدی (عج الله تعالی فرجه) که امام زمانمان است هماهنگ میکنیم، چون میخواهیم با کل عالم هماهنگ شویم، با امام هماهنگ شویم و اثر هماهنگ شدن با کل عالم این است که ما با آرامش زندگی میکنیم، از زندگی لذت میبریم، قانونمندانه زندگی میکنیم، قانونمدارانه زندگی میکنیم و یک نظام احسنی را در زندگی خود ایجاد میکنیم. مگر ما نگفتیم برای اینکه ما فرهنگمان را تغییر دهیم اخلاق انسانها را عوض کنیم باید انسانها را تربیت کنیم؟
سؤال: هویت اخلاقی چیست؟
ما گفتیم که باید هماهنگ با این نظام باشیم، پس باید از امام تبعیت کنیم، ما میخواهیم انسانها را تربیت کنیم که از امام تبعیت کنند، این تربیت مداری باید زندگی اخلاقی داشته باشند و هویت اخلاقی یعنی اینکه باید اخلاق و اراده خود را بااخلاق و اراده امام هماهنگ کنند، پس فرهنگی که ما برای درک زندگی مهدویت است آن فرهنگ این است که من به جد دنبال هماهنگ شدن خودم با امام باشم، بنابراین دستم را دراز میکنم با او بیعت میکنم.
بیعت یعنی من تسلیم شما هستم، هر سمتوسویی که شما بروید من هم در همان سمتوسو خودم را به آن سمت میکشم.
میگویند سلمان (رضوانالله علیه) به دنبال امام علی (علیهالسلام) حرکت میکردند و زمینش شنزار بود که یکدفعه حضرت برگشتند دیدند که جا پای خودشان روی زمین است، گفتند مگر سلمان شما دنبال من نمیآیید، گفت: بله گفتند: پس جای پای تو کجاست گفت: هر جا که شما پا گذاشتید من همانجا گذاشتم. پس اگر ما بخواهیم یک زندگی توأم با لذت پایدار و آرامش پایدار، نظم پایدار، باید خودمان را با امام هماهنگ کنیم، به این میگویند پیروی، انطباق.
عصر غیبت عصر انطباق با نائب امام است.
در حال حاضر که در عصر غیبت هستیم باید با نائب او خودمان را انطباق دهیم، نائب او یعنی قوانینی که در احکام اسلام است را بپذیریم و به آن عمل کنیم یعنی به دستورات دین عمل کنیم، چون پایداری در عمل به دستورات دینی خدا از ما راضی میشود، پس فرهنگ که ما باید دنبال آن باشیم فرهنگ پیروی از امام است، باید بچه-هایمان را طوری تربیت کنیم که خود بچه من داوطلبانه دستش را در دست امام بگذارد. اگر این اتفاق افتاد ما برنده شدیم، چون هویت اخلاقی و هویت فرهنگی خوبی را در درون فرزندمان ایجاد کردیم. این فرزند با این هویت که هر چه آقا گفت من باید انجام دهم میرود با مردم ضوابط برقرار میکند، این روابطش مؤدبانه است، چون نشأت میگیرد از آن هویت اخلاقی که در درونش تثبیتشده است.
شما نمیتوانید بدون اقتداء به امام خودتان را تربیت کنید، چون ما بلد نیستیم آن مربی است ما باید بیعت کنیم با امام، امام بر ما توحید، رسالت پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) را جا میاندازد، معاد را تشریح میکند وگرنه ما چیزی از بهشت و جهنم نمیدانیم، این امام است که قرآن را برای ما بهعنوان نقشه راه زندگی توضیح میدهد چون قرآن نقشه راه زندگی ما است.
سؤال اینجا است اگر نقشه پیدا کنیم شما بلند میشوید بگویید من به گنج رسیدم؟ نقشه، نقشهخوان میخواهد، باید فردی باشد که بگوید از چه راهی برویم تا بتوانیم بر اساس نقشه ما را به گنج برساند.
زندگی مهدوی زندگی است که ما خودمان را با امام زمان انطباق میدهیم چون امام زمان ما از دو صفت برخوردار است، آگاهی و آزادی. او آگاهی است به همه قوانین پس اشتباه ندارد؛ بنابراین هماهنگ با دنیا حرکت میکند و از غیر خدا آزاد است، یعنی وابستگی به کسی ندارد. عاشق خدا است، خودش را اسیر خدا کرده است پس اگر من با او منطبق کنم یعنی زندگی ارزشآفرینی دارم.
اولین اصل زندگی منتظر، پذیرفتن دائمی بودن آزمایشهای الهی است
اولين اصلي که بهعنوان انسان و منتظر بايد آن را مدنظر قرار دهيم بحث تحت عنوان اينکه آزمايش و امتحان الهي امري مستمر و دائمي است يعني ما در هرلحظهای که زندگي میکنیم ببينيد کلمه لحظه از دقيقه و ثانيه هم کمتر است در هرلحظهای زندگي کنيم خدا در آن لحظه ما را آزمايش میکند. آزمايش خدا براي زماني نيست که يک بلايي به ما برسد يا با يک مصيبتي روبرو شويم در شادیها امتحان میکند در ناراحتیها و غم و اندوه و مصيبت هم ما را امتحان میکند. در اوج ثروت و در اوج فقر ما را امتحان میکند. در اوج سلامت ما را امتحان میکند و در اوج مریضیها ما را امتحان میکند. همين حالا که من اينجا نشستم دارم امتحان پس میدهم که چگونه صحبت کنم درست صحبت کنم؛ برخوردم؛ نيتم درست باشد. در خانه زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن در پيشگاه خدا امتحان میشود. زن و مرد بايد به وظايفشان عمل کنند حريم يکديگر را نشکنند وزندگیشان بر اساس اصول و برنامه باشد. اینیک نکته اساسي که ما بايد به جد به آن توجه خاصي داشته باشيم.
اصل دوم اينکه حالا قرار است ما آزمايش شويم پس بايد بپذيريم دنيايي که در آن زندگي میکنیم دنيايي است مملو از مشکلات؛ بنابراین اصل دوم اين است که مشکلات جزء لاينفک زندگي است و محال است یکلحظه از عمر انسان بگذرد و آن فرد بگويد من اصلاً مشکلاتي ندارم يا اينکه آن مشکل مطرح نمیداند. بعضیها فکر میکنند وقتي در خوشي باشند مشکل ديگر نيست. اتفاقاً در خوشي مشکلات است. بعضي مشکل اقتصادي دارند بعضي مشکلات معاشرتي با مردمدارند. بعضي مشکلات اخلاقي دارند. هرکس در هر موقعيتي در طول زمان مشکل دارد. مشکلات جزء لاينفک زندگي است چرا؟ براي اينکه در حديث آمده است: دنيا خانهای است که در بلاء و مشکلات بههمپیچیده شده است شما يک کلافي را در نظر بگيريد اگر به هم گرهخورده باشد چقدر سخت است که انسان از آن استفاده کند بعضي گرهها اینقدر بههمپیچیده شده است که ممکن دو روز يا سه روز از شما وقت بگيرد تا اين نخها را و گرهها را به ترتيب بازکنید تا مجبور نباشيد آن را قيچي کنيد. پس وقتي دنيا اینطور توضيح داده میشود که با بلاء و مصيبت مشکلات به هم ديگر گرهخورده است ما نمیتوانیم بگوييم که مشکلات اصلاً نيايد در زندگي ما باشد مثلاً دختر و پسري باهم ازدواج میکنند بعد از مدتي که گذشت میگوید من نمیخواهم اين زندگي را ادامه بدهم میگویند چرا؟ میگوید از زماني که ازدواج کردم مشکلات زيادي دارم ما بايد به اين شخص چه بگوييم: بگوييم تو اصلاً نبايد مشکل داشته باشي اين حرف غلط است. زن و مرد که باهم ازدواج میکنند يکي از سنتهای الهي اصلاً اين است که بلا و مشکلات در زندگي اینها وارد شود. پس چه فايده دارد زندگي کردن. فايده زندگي اين است که ما مأموریت داريم در برخورد با مشکلات سعیمان اين باشد که مشکل را حل کنيم. هر مشکلي قابلحل است؛ بنابراین، زندگي يعني شناخت مشکلات و تلاش در جهت حل آنها. اگر باور کنيم که بلاء و آزمایشهای الهي از اجزای دائمی زندگی ما هستند خود را برای روبهرو شدن با آن آماده کرده و اگر من باور کنم که مشکلات در زندگي ما است من هميشه خودم را با مهارتهای مختلف همراه میکنم آمادهام که به جنگ مشکلات بروم و دیگر منفعل برخورد نمیکنم.
سؤال: خدا در زندگي ما بلاء قرار داده است چرا میخواهد ما را آزمايش کند میداند من چه چیزی هستم ديگر چه دليل دارد که ما را بخواهد آزمايش کند؟
به چند دليل خدا ما را آزمايش میکند:
۱ – نقطهضعفهای خودمان را بشناسيم. من ممکن است خيلي ادعا کنم من اگر زندگي تشکيل بدهم اینگونه برخورد میکنم اين کار میکنم خدا اين فرد را در مسير ازدواج قرار میدهد که ببيند چهکار میکند. خدا میداند که چهکار میکند خدا میداند که من چهکار میکنم خدا هوالاول و هوالاخر و الظاهر و الباطن است خدا همهچیز را میداند ولي من نمیدانم ما خيلي ادعا داريم خدا اين آزمایشها را قرار میدهد تا ما خودمان ضعفهایمان را بشناسيم يکي از اهداف آزمايش خدا در بلايي که خدا وارد زندگیهای ما میکند اين است که ما نقطهضعفهایمان را بشناسيم.
۲ – دومين هدف اين است که ما بتهایی را که بهجای خدا در زندگیمان گزينش کرديم آنها بشکند. مثلاً بعضي وقتها روي يکسري از چيزها خيلي حساب باز میکنیم اینقدر حساب باز میکنیم که براي خدا حساب باز نمیکنیم اینجاست که یکدفعه هر موردي که ما حساب براي آن باز کريم در دنياي ديگري خبري از آن نيست يا از همان ضربه میخوریم اينک در شرايط حساس اين چيزها يا اشخاص که روي آنها حساب باز کرديم نهتنها ما را تنها میگذارند بلکه ضربه هم میزنند برای مثال بعضیها به ثروتشان مینازند و از همين ثروت ضربه میخورند، بعضیها به قدرت خود مینازند و از همین ناحیه ضربه میخورند.
۳ – سومين هدفي که خدا از آزمايش ما دارد اين است که ما در ظرفيت وجودیمان توسعه پيدا کنيم. ظرفيت وجودي يعني ظرفيت و طاقت و قدرت و مقاومت ما را بالا ببرد. وقتي با رنج و محنت و مشکلات کشتي میگیرد ورزيده میشود قوي میشود. چرا در مناطق محروم ديده میشود که بچهها در اين مناطق ضريب هوشیشان بالا است؟ چون اینها خودشان درگير با مشکلات شدن بنابراین وقتي درگير میشوند ظرفيتشان؛ تحملشان و دیگر توانمندیهایشان افزايش مییابد. نگاه کنيد دختر و پسري که باهم ازدواج میکنند چرا زود کارشان به طلاق میرسد چون دختر تربیتنشده که براي درگير شدن با موانع لذا آستانه توقعش بالا است ولي آستانه تحمل پذيریش پايين است. بايد تحمل را بالا ببرد. يک فرمول براي تربيت بچه خوب سعي کنيد اين فرمول را در ساختار تربيتي آن بچه جاسازي کنيد. آن فرمول اينکه ما بايد بچهای تربيت کنيم که سطح توقعش بيايد پايين و سطح تحملش بالا برود اين بچه بعد از مرگ پدر و مادرش میتواند روي پاهاي خودش بايستد. ديگران به حريم او تجاوز نمیکنند ديگران به حريم او لکهدار نمیکنند مستقل است و از حدت و آزادمنشی برخوردار است. ولي بچهای که سطح توقعش بالا رفته و سطح تحملش پايين است مورد ظلم ديگران واقع میشود و از هر چيزي میترسد تحمل ظلم را ندارد چون والدينش او را لوس بار آوردهاند. اجازه ندادهاند که خودش ياد بگيريد کشتي گرفتن با حوادث را؛ اجازه ندادهاند که او درگير با حوادث شود؛ بنابراین منتظر امام زمان شخصيت محکمي است مؤمن واقعي شخصيت محکمي است محمد رسولالله و الذين امنوا اشداء معه علي الکفار رحماء و بينهم میگوید کساني که با پيغمبر خدا هستند و از ايمان برخوردارند آنها در مقابل دشمن محکم میایستند ولي در مقابل مؤمنین رئوف و مهربان هستند. در مقابل کفار محکم مقابله میکنند اما در مقابل مؤمنین رئوف و مهرباناند. ما به اين بچه میگوییم بچه اسلامي اين کودک؛ کودک اسلامي وقتي وارد اتاق اين کودک میشویم مخصوصاً آنهایی که يک بچهدارند فکر میکنند که عالم و آدم بايد در اختيار اين بچه باشند احساس میکنید که وارد مغازه اسباببازیفروشی شديد انواع و اقسام بازیها است اين ديگر فکرش رشد نمیکند ديگر بهانهای براي رشدش وجود ندارد فکر ما وقتي رشد میکند که من امکاناتي ندارم و بیندیشم که چگونه امکانش را توليد کنم اين کودک وقتي چرخ اسباببازی از کار بيفتد ديگر با اين اسباببازی؛ بازي نمیکند میگوید بابا يک ماشين ديگر براي من بخر ولي در مناطق محروم اصلاً اسباببازی ندارد خودش با امکاناتي که اطرافش است شروع میکند به اسباببازی سازي اين ضريب هوشيش بالا میرود او رشد میکند او در مقابل مشکلات صبور است خودش را زود نمیبازد؛ بنابراین میتواند روي پاي خودش بايستد و توکل به خدا میکند اما بچهای که هميشه امکانات برايش آماده کرديم هميشه تحصيلات برايش آماده کرديم و اجازه نداديم یکذره با مشکلات مواجه شود اصلاً مهارت ندارد لذا در برخورد با حوادث زندگي آرام و بهتدریج خودش را میبازد.
اصل سوم اين است که رابطه شيطان با ما رابطه مستمر است نه منقطع يعني شيطان دائماً با ما در تماس است ولي ممکن نفوذ در من نداشته باشد شما قلعه محکمي را در نظر بگيريد اين قلعه چهار ديوارش فولاد است ولي دشمن به اين معنا نيست که اطراف آن نباشد بلکه دور قلعه میگردد تا راه نفوذي پيدا کند تا از آن وارد شود شیطان هم دور مو من میگردد یکراه نفوذي پيدا کند که وارد قلب او شود. روايت داريم که وقتي شيطان وارد قلب يک انسان شود چند تا کار انجام میدهد اول آنجا تخمریزی میکند بعد روي تخمها میبیند که جوجه شود بعد وقتي جوجه شدند جوجهها را بزرگ میکند تمام وجود آدم را میگیرد و شيطان آن انسان را فرامیگیرد شيطان از روز اول نمیگوید در آدمي که مؤمن است نفوذ کند چون میداند در مؤمن نمیتواند نفوذ کند میگوید آن امانتي که دستتو است تو فعلاً بهعنوان امانت براي خودت استفاده کن بعد جایش بگذار وقتي از آن موقعیت بگذری کاري میکند که فراموشي به تو دست دهد. روز موعود صاحب امانت میآید و میگوید امانت را بده و تو آن را مصرف کردهای آنجا شيطان به تو ياد میدهد که يک دروغ مصلحتي بگو؛ بنابراین میگوید هفته بعد آماده است بيا. هفته بعد هم آماده نمیشود دروغ روي دروغ؛ قطرهقطره جمع گردد وانگهي دريا شود آرام و بهتدریج شيطان هويت و شخصیت ما را لگدمال میکند. نظام ارزشي زندگي ما را پايمال میکند. دو حديث داريم که اين شخصيت ما بايد بر اساس اين دو بايد شکل بگيرد کلمه لا اله الا الله حصني و من دخل حصني …؛کلمه لا اله الا الله قلعه من است هرکس وارد آن قلعه بشود در امان است پس شخصيت توحيد؛ شخصيتي که خدا را محور قرار داده است؛ شخصيتي که نظام فکري خودش را بر اساس توحيد ساخته اين شخصيت نفوذناپذیر است محکم و استوار با شيطان مبارزه میکند و شيطان راه نفوذ به آن را ندارد اين شخصيت توحيدي بايد ايجاد شود اين از طريق هدايت علي ابن ابيطالب و معصومين علیهمالسلام بايد ايجاد شود لذا در حدیث داريم که ولايه علي ابن ابيطالب حصني و من دخل …؛ پس کلمه لا اله الا الله حصني اينجا میگوید ولايه علي ابن ابيطالب حصني پس اگر ما دستمان را در دست امام زمان علیهالسلام قراردادیم آنها ما را تا توحيد راهنمايي میکنند و ما را با حقيقت توحيد آشنا میکنند وزندگی ما را توحيدي میکنند پس اگر ما بخواهيم خدا را حاکم بر شخصيت خودمان کنيم بايد سراغ ائمه اطهار علیهمالسلام برويم خدا گفته اگر اینها از شما راضي بودند من هم از شما راضیام ولي اگر از شما راضي نبودند من از شما راضي نيستم لذا رضي الله رضي امام. امام را بايد کاري کنيم از ما راضي باشد بنابراین زندگي من وقتي موحدانه خواهد شد وقتي توحيدي خواهد شد وقتي بر اساس بندگي خواهد شد که رضايت امام معصوم علیهمالسلام پشت آن قرار گيرد آنوقت شيطان در من راهي ندارد؛ اما به اين معنا نيست که با يک آدمي که زندگیاش موحدانه و توحيدي است اصلاً رابطه ندارد بلکه رابطه دارد اما نفوذي در او ندارد.
اصل چهارم به ميزاني که درجه ايمان فرد زياد و زيادتر شود رابطه شيطان با ما غليظ و بيشتر میشود کسي که ارزشهای الهي را در زندگیاش قبول کرد ديگر شيطان بايد او را آيا رها کند؟ نه اینگونه نيست شيطان به نوچههای خودش میگوید کنار برويد من خودم میخواهم با اين بجنگم و شيطان باتجربه است چون از آدم ابوالبشر را تجربه کرده است تا اين انسان فعلي را. ميلياردها انسان را تجربه کرده است. آخر چگونه میشود کاري کرد که از چهارچوب شخصيت الهي خارج نشد، لذا زندگي آدمها را چگونه میتوان منهدم کرد قلب زنوشوهری را چگونه میتوان تخريب کرد و بهجای محبت و عشق و دوستي و مودت در آن سوءظن بدبيني نفرت کاشت. یکدفعه زن و شوهر را نابود نمیکند اين کار را به آرام و بهتدریج انجام میدهد. پس کسي که متدين شد خيلي درخطر است. آقا میتوانيم متدين نشويم اگر متدين نشويم زندگي ما بهطور کامل تقديم به شيطان است پس بايد قدرت ایمان و ميزان استقامت ما در مقابل شيطان ارتقاء دهيم.
اصل پنجم اينکه يک انسان منتظر که دوست دارد که امام زمانش از او راضي باشد به اصل پنجم توجه میکند اصل پنجم میگوید محاسبه و ارزيابي عملکرد ما در اين زندگي بايد بهصورت دائمي و مستمر باشد بعضي از خانمها هستند وقتي خودشان را بخواهند ارزيابي کنند و آسیبشناسی بکنند میگویند دخترعموی من وقتي ازدواج کرد چی داشت حال چه دارد ولي ما هنوز که هنوز است فرش و کمدمان همان است و بعضیها امورات منفیشان را ارزشيابي میکنند که او به کجا رسيد و من به کجا رسيدم اینها خيلي غلط است اینها ما را نابود میکند و در مسيري قرار میدهد که شيطان از ما يک چراگاهی درست میکند ارزيابي يعني اينکه تا پارسال من چگونه زندگي میکردم پارسال نگاه من به زندگي توحيدي چقدر رشد داشته امسال نگاهم به زندگي توحيدي چقدر رشد دارد يا سقوط کردم يا صعود کردم يا رشد کردم يا نه حديث عجيبي است که میگوید ليسنا من معايب …؛از ما نيست اگر کسي که يک روز از زندگیاش بگذرد ولي خودش را محاسبه و ارزشيابي نکند ما بايد حساب کشي از خودمان کنيم سودمان چقدر بوده است ضررمان چقدر بوده است من امروز اینهمه غيبت کردم اینهمه تهمت زدم و اینهمه دروغ گفتم حريم آدمها را لگدمال کرم بايد توبه کنم يا نه من اینهمه کار خوب را کردم پس بايد خدا را شکر کنم که به من فرصت داد از اینها استفاده کنم.