ََسیره پیامیر در برخورد با ناهنجاریها
برخورد با یهودیان معاند
بیشترین برخورد عملى پیامبر با یهودیان و مشرکانى بود که در مقابله با پیامبر و دین اسلام، اقدامات عملى داشتند. دو پیمان عمومى و خصوصى با سه طایفه بزرگ یهودیان مدینه(بنى قریظه، بنى نضیر، بنى قینقاع) منعقد شد، اما آنان ضمن نقض پیمانهاى خود، دست به اقدامات آشکارى علیه مسلمانان زدند که پیامبر چارهاى جز برخورد عملى نداشت. مهمترین اقدامات تخریبى و ضدّ امنیتى آنان عبارت بود از: حمایت از مشرکان، تفرقهافکنى میان مسلمانان، تحریف، ایجاد تردید در میان مسلمانان، تمسخر و فریب. سزاوار است اکنون مواردى از برخورد پیامبر با این عده، ارائه گردد :
1. کعببن اشرف؛ اصل او از قبیله طى بود، ولى پدرش به خاطر خونى که از قبیله خویش ریخت، به مدینه آمد و به «بنى نضیر» پیوست. مادر کعب، دختر ابوحقیق، چهره شناخته شده بنى نضیر بود و خود کعب نیز در میان یهودیان جایگاهى داشت. او هماره به فتنهانگیزى علیه مسلمانان دست میزد و حتى فتنهگرى او از حد گذشت. به همین دلیل، پیامبر فرمود: «کیست که شر او را کم کند؟» محمد بن مسلمه، داوطلب شد و همراه ابونائله و سه نفر دیگر از اوسیان، شبانه او را به قتل رساندند[1].
2. ابو رافع سلّام بنابیحقیق؛ او از قبیله بنینضیر بود و همراه آنان به «خیبر» کوچ کرد. مهمترین جرم او عبارت بود از: تحریک مشرکان و یهودیان براى برپایى جنگ احزاب و همراهى با حییّبن اخطب، کنانة بن ربیعبن ابیحقیق و برخى دیگر از یهودیان.[2] ابنهشام به نقل از ابناسحاق میگوید: اوس و خزرج ـ که در انجام دستور رسول خدا با هم به رقابت میپرداختند ـ پس از کشتهشدن کعببن اشرف به دست اوسیان، به فکر اقدامى مشابه بودند و از پیامبر دستور قتل ابورافع را گرفتند. پنج تن از خزرجیان به نامهاى عبدالله بن عتیک، عبدالله بن انیس، مسعود بن سنان، ابو قتاده و خزاعى بن اسود به راه افتاده، شبانه به خانه ابورافع رفتند و با ترفندى او را به قتل رساندند.[3] در مورد زمان و مکان و چگونگى قتل او، اختلاف است.
ضرورت مقابله با شخصى مانند ابورافع، زمانى بیشتر روشن میشود که او با وجود اعتراف به پیامبرى رسول اکرم(ص) چنین فتنهگرى میکرد. واقدى گزارش کرده است که سلّامبن ابى حقیق میگفت: ما به محمد حسادت میورزیم؛ چون «نبوت» از میان فرزندان هارون بیرون رفت، و حال آنکه او فرستاده خداست.[4]
در مجموع باید گفت: مهمترین عامل برخورد پیامبر با یهودیان، عبارت بود از: خیانت، پیمانشکنى و مبارزه آنان علیه اسلام و شخص پیامبر و مسلمانان.
بر اساس پیمانى که پیامبر از همان ابتداى ورود به مدینه با یهودیان منعقد ساخته بود، در صورت «پیمانشکنی» آن حضرت مجاز به کشتن مردان، اسارت زنان و فرزندان و به غنیمت بردن اموال آنان بود اما برخورد با این قبایل پیمانشکن، گاه با تخفیف اعمال میشد.
لذا کشتن ابوعفک، عصماء و ابورافع به دلیل اقدامات و تحریکات آنها علیه اسلام و شخص پیامبر بود... .[5]
برخورد با مشرکان و منافقان
مشرکان قریش در مکه و بعضى از منافقان مدینه نیز اقداماتى علیه پیامبر(ص) و مسلمانان داشتند که منجر به برخورد عملى پیامبر با آنان شد. به چند نمونه آن اشاره میشود:
1. معاویة بن مغیره؛ او در جنگ احد، بعضى از اعضاى بدن حضرت حمزه(علیه السلام) را قطع کرده بود، پیامبر دستور قتل او را نیز صادر نمود.[6]
2. دستور قتل هشت تن از قبیله «عرینه»؛ آنان به حضور پیامبر آمده، مسلمان شدند و به سبب بیماریشان، پیامبر آنان را به ناحیه «ذیالجدر» نزدیک کوه «عیروت» نزد شبان و شتران خود فرستاد. اما آنان مرتد شده، یسار (آزاد شده پیغمبر) را کشتند و 15 شتر را به سرقت بردند. پیامبر(ص) کرزبنجابر فهرى با تعدادى از سربازان را به دنبال آنان فرستاد و این آیه در حق آنها نازل شد: )إِنّما جَزاءُ الّذینَ یُحارِبُونَ اللّهَ...أَنْ یُقَتّلُوا أَوْ یُصَلّبُوا أَوْ تُقَطّعَ أَیْدیهِم([7] و لذا پیامبر دستور قتل، قطع دست و پا و به دار آویختن آنان را صادر نمود.[8]
3. مقابله با شامیان و اهالى منطقه موته و ذات اصلاح؛ آنان مبلغان پیامبر (حارث بن عمیر وکعب بن عمیر غفاری) و 15 نفر دیگر را به شهادت رساندند، پیامبر نیز عدهاى از مسلمانان را به فرماندهى جعفر بن ابیطالب به سوى آنان فرستاد.[9]
3. اصل استخدام وسیله مشروع
یکى از شیوههاى برخورد پیامبر با ناهنجاریها، این بود که همیشه براى رسیدن به یک هدف مشروع و صحیح، از وسیله و ابزار مشروع و صحیح استفاده میکرد و حتى لحظهاى هم به اطرافیان خود اجازه نمیداد که در این راه به وسائل و ابزارهاى نامشروع و غیر صحیح متوسل شوند. به عنوان نمونه، داستانى را بیان میکنیم.
روزى عدهاى از قبیله ثقیف، خدمت رسول اکرم(ص) آمدند و گفتند: یا رسولالله! ما میخواهیم مسلمان بشویم ولى سه شرط داریم، این شرطها را بپذیر: 1. اجازه بده یک سال دیگر ما این بتها را پرستش کنیم. 2. این نماز خیلى بر ما سخت و ناگوار است ]ما را از خواندن نماز، معاف کن[. 3. بت بزرگمان را به ما نگو به دست خودتان بشکنید.
پیامبر فرمود: از این سه پیشنهادى که میکنید، پیشنهاد آخرتان که فلان بت را به دست خودتان نشکنید، مانعى ندارد؛ من یک نفر دیگر را میفرستم. اما شروط دیگر، چنین چیزى محال است!
پیامبر اکرم چنین فکر نکرد قبیلهاى که تا چهل سال بت را پرستش کرده و اکنون آمده تا مسلمان بشود، یک سال دیگر نیز بت را پرستش کند و بعد از یک سال مسلمان شود؛ زیرا در این صورت، عمل پیغمبر صحه گذاشتن روى «بتپرستی» بود. نه فقط یک سال، بلکه اگر میگفتند: یا رسولالله! ما با تو قرار میبندیم که یک شبانه روز بت بپرستیم و نماز نخوانیم و بعد از آن مسلمان بشویم ـ که این یک شبانه روز را پیغمبر طبق قرارداد پذیرفته باشد ـ محال بود بپذیرد. از هر وسیلهاى استفاده نمیکرد.[10]
پیامبر در مقابل مردم هیچگاه از جهالت مردم به نفع دین استفاده نمیکرد.اکثر مردم جامعه استفاده از خواب و غفلت و جهالت و نادانى مردم به نفع دین را مجاز شمرده و این کار را انجام میدهند ولى در شیوه برخورد پیامبر با این ناهنجارى اخلاقی، میبینیم که ایشان در جهت آگاهى بخشى به اقشار جامعه، کوشیده است و هیچگاه از این ابزار نامشروع استفاده نمیکرد. سیره آن حضرت را در این داستان میتوان به خوبى فهمید:
رسول اکرم(ص) پسرى از ماریه قبطیه دارد به نام ابراهیم. این پسر که مورد علاقه حضرت است، در هیجده ماهگى از دنیا میرود. رسول اکرم(ص) که کانون عاطفه بود، قهراً متأثر میشود و اشک میریزد و میفرماید: «دل میسوزد و اشک میریزد. اى ابراهیم! ما به خاطر تو محزونیم ولى هرگز چیزى بر خلاف رضاى پروردگار نمیگوییم». تمام مسلمین، ناراحت و متأثرند به خاطر اینکه غبارى از حزن بر دل مبارک پیغمبر اکرم(ص) نشسته است. همان روز تصادفاً خورشید میگیرد(کسوف) . مسلمین شک نکردند که گرفتن خورشید به خاطر اندوه پیغمبر(ص) بود.
این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یکزبان شدند که: دیدی! خورشید به خاطر حزنى که بر پیغمبر اکرم(ص) عارض شد، گرفت! این امر سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیغمبر اضافه شود، و مردم هم در این گونه مسائل بیش از این فکر نمیکنند.
ولى پیغمبر چه میکند؟ پیغمبر نمیخواهد از نقاط ضعف و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده کند، بلکه از علم و معرفت و بیدارى مردم استفاده میکند؛ زیرا قرآن به او دستور داده: )ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالّتی هِیَ أَحْسَنُ (.[11]
بالاخره مردم نتیجه خوب از این گرفتهاند، پیامبر اکرم(ص) که به آنها نگفته بود، میتوانست در اینجا «سکوت» بکند ولى ایشان سکوت هم نکرد. آمد بالاى منبر صحبت کرد و خاطر مردم را راحت نمود، فرمود: «اینکه خورشید گرفت، به خاطر بچه من نبود».
شهید مطهرى بعد از بیان این ماجرا، میگوید:
مردى که حتى از سکوتش سوء استفاده نمیکند، این گونه باید باشد، چرا؟ اولاً: براى اینکه اسلام احتیاج به چنین چیزهایى ندارد. بگذار کسانى بروند از خوابهاى دروغ، از جعلها و از این جور سکوتها استفاده کنند که دینشان منطق ندارد، برهان و دلیل ندارد و آثار و حقانیت دینشان روشن و نمایان نیست. اسلام، نیازى به این جور چیزها ندارد. ثانیاً: همان کسى هم که از این وسایل استفاده میکند، در نهایت امر اشتباه میکند. مثل معروف است که «همگان را همیشه نمیتوان در جهالت نگاه داشت»؛ یعنى بعضى از مردم را میشود در جهالت نگاه داشت»؛ همچنین همه مردم را هم در یک زمان میشود در جهالت و بیخبرى نگه داشت، ولى همگان را براى همیشه نمیتوان در جهالت نگه داشت. اگر این اصل هم در کار نبود، پیغمبرى که میخواهد دینش تا ابد باقى بماند، آیا نمیداند که صد سال دیگر، دویست سال دیگر، مردم میآیند جور دیگرى قضاوت میکنند؟! و بالاتر از همه اینکه خدا به او اجازه نمیدهد.[12]
روش برخورد با همسایه
پیامبر همیشه به احترام و رفع حاجات همسایگان سفارش مینمود. همچنین به اصحاب خود روش برخورد با همسایگان نااهل را میآموخت و آنها را به تحمل سفارش مینمود و از مقابله به مثل برحذر میداشت.
شخصى خدمت رسول اکرم(ص) آمد و از همسایهاش شکایت کرد که: او آسایش مرا سلب کرده و مرا اذیت مینماید.
رسول اکرمˆ فرمود: تحمل کن و براى اذیت همسایهات سر و صدا راه نینداز، شاید روش خود را تغییر دهد.
بعد از مدتی، آن شخص دوباره آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرمˆ فرمود: تحمل کن. آن مرد براى سومین بار آمد و گفت: اى رسول خدا! این همسایه من، دست از روش خویش برنمیدارد و همچنان موجبات ناراحتى من و خانوادهام را فراهم میسازد. این دفعه، رسول خدا به او فرمود:
«روز جمعه که رسید، اسباب و اثاث خود را بیرون بیاور و سر راه مردم که رفت و آمد میکنند، بگذار. هر کس از تو پرسید: چرا اثاثت را اینجا ریختهای؟ بگو از دست همسایه بد، و شکایت او را به مردم بگو».
شاکى همین کار را کرد و همسایه بد که خیال میکرد پیغمبر همیشه به او میگوید تحمل کن، همین که از موضوع اطلاع یافت، به التماس افتاد و خواهش کرد آن مرد اثاث خود را برگرداند و متعهد شد که دیگر، موجبات آزار همسایه خود را فراهم نسازد[13].
خوشخلقى و رأفت در سیره پیامبر
حالت و گفتار هر کس در اولین لحظه برخوردش با مخاطبان، آینهاى است که درون وى را نشان میدهد. سلام گفتن و دست دادن و مصافحه کردن، نشان ادب، تواضع و حسن خلق است. از خلق و خوى پیامبر اسلام(ص) این بود که با هر کس برخورد میکرد، آغاز به سلام مینمود.
پیامبر با دشمنان خود نیز با رفتار خوش برخورد میکرد چه رسد به دوستان و مؤمنان و با همین رفتار خوش، تعداد زیادى را به دور خود جمع کرد تا جایى که خداوند میفرماید: « اگر تو با اخلاق تند و غضبناک با مردم رفتار میکردی، مردم از دور و بر تو پراکنده میشدند».[14]
پیامبر هیچگاه به خاطر جسارتهاى شخصى که به وى میشد، قصاص نمیکرد بلکه با برخورد نیک و کریمانه، افراد را به اشتباه خودشان متوجه مینمود.
انسبن مالک میگوید: در خدمت حضرت رسولˆ بودم. آن حضرت عبایى را که حاشیه و کنار آن غلیظ و زبر بود، پوشیده بود. ناگاه عربى بیابانی، نزدیک آمد و عباى آن حضرت را گرفت و به شدت کشید؛ به نحوى که حاشیه عبا در گردن آن حضرت اثر کرد.
مرد عرب گفت: اى محمد! این دو شتر را از مالى که نزد توست پر کن؛ زیرا که آن مال خداست، نه مال تو و نه مال پدرت!
حضرت در جواب او سکوت نمود، آنگاه فرمود: مال، مال خداست و من، بنده خدا هستم. سپس فرمود: آیا تو را قصاص کنم؟ مرد گفت: نه!
حضرت فرمود: چرا؟
مرد گفت: زیرا شیوه و خلق تو آن است که بدى را به بدى مکافات نمیکنی!
حضرت خندید و امر فرمودکه بر یک شترش جو، بار کردند و بر شتر دیگرش خرما![15]
پیامبر اکرمˆ اشتباه هیچ کس را به رویش نمیآورد و با اخلاق نیکویش همه را مجذوب و شیفته خود میساخت.
عفو و گذشت از لغزش دیگران
این که انسان از خطاهاى دیگران درگذرد، عذرخواهى افراد را بپذیرد، کسى را بر لغزشهایش سرزنش و ملامت نکند، خواسته کسى را رد نکند، به سخنچینى و ذکر معایب دیگران گوش ندهد، دست و دل باز و اهل جود وکرم باشد و ...، همه نشانههایى از روح باعظمت و اخلاق کریمانه و بزرگوارانه است و همه آنچه یاد شد، در رسول خداˆ جلوهگر بود و درباره آنها احادیث متعددى نقل شده است.
به نقل حضرت امیر: «رسول خداˆ از همه مردم، بخشندهتر و در معاشرت، بزرگوارتر بود». و در حدیث دیگر است که: عذرخواهى کسى را که معذرت میطلبید، قبول میکرد. هرگز بدى را با بدى پاسخ نمیگفت، بلکه از بدیهاى مردم درمیگذشت و آنان را میبخشید.
انسبن مالک نقل میکند: من هشت (نه) سال خدمتگذارى پیامبر خداˆ را انجام دادهام و هرگز نشد که یک بار به من بفرماید که چرا چنین کردى و بر من عیبجویى و یا ملامت و سرزنش کند!
دوست داشت که دلى سرشار از صفا و محبت نسبت به یاران داشته باشد و از این که در حضور او بدیها و لغزشهاى دیگران را مطرح ساخته، و او را دلچرکین و ناراحت نسبت به اصحابش کنند، منع میکرد و میفرمود: هیچ کدام از شما درباره یکى از اصحابم چیزى به من نگویید و به گوشم نرسانید؛ زیرا من دوست دارم هر گاه از نزد شما بیرون میآیم، سینه و دلم نسبت به اصحابم، سلیم و بیغل و غش باشد.
روشن است که شنیدن معایب دیگران، خاطر انسان را مکدر کرده، صفاى دل را میبرد.
برخورد با متکبران
پیامبر اکرمˆ بیشتر با فقرا همنشین بود تا اغنیا؛ به طورى که در ابتداى بعثت وقتى دشمنان آن حضرت میخواستند پیامبر را مسخره بکنند، میگفتند: محمد، کسى است که با فقرا رفت و آمد دارد و نشست و برخاست میکند!
پیامبر در قول و عمل، این مسأله را به مسلمانان متذکر میشد و از کارهاى متکبرانه بعضى افراد که از نشستن با فقرا ابا داشتند، برحذر میداشت و نهى میکرد.
یکى از مسلمانان ثروتمند، با لباس تمیز و گرانقیمت به محضر رسول خداˆ آمد و در کنار حضرتش نشست، سپس فقیرى با لباس کهنه وارد شد و کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت. مرد ثروتمند، لباس خود را جمع کرد و خویش را به کنارى کشید تا از فقیر فاصله بگیرد. پیامبر(ص) از این رفتار متکبرانه، سخت ناراحت شد و به او فرمود:
آیا ترسیدى چیزى از فقرش به تو سرایت کند؟
ـ خیر اى رسول خدا!
ـ آیا ترسیدى از ثروت تو چیزی به او برسد؟
ـ خیر.
ـ ترسیدى لباس تو را کثیف نماید؟
ـ خیر اى پیامبر خدا!
ـ پس چرا از او فاصله گرفتى و خودت را کنار کشیدی؟
ـ من همدمی(شیطان و نفس اماره) دارم که فریبم میدهد و نمیگذارد واقعیتها را ببینم. او هر کار زشتى را زیبا جلوه میدهد و هر زیبایى را زشت. این عمل زشت که از من سر زد، یکى از فریبهاى اوست. من اعتراف میکنم که اشتباه کردم. اکنون حاضرم براى جبران این رفتار ناپسندم، نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم.
پیامبرˆ به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را میپذیری؟
فقیر گفت: نه یا رسول الله!
ثروتمند پرسید: چرا؟!
فقیر گفت: زیرا میترسم من نیز مانند تو، متکبر و خودپسند شوم و رفتارم نادرست و دور از عقل و منطق گردد.[16]
مبارزه با سنتهاى خرافی
پیامبر(ص) با هر گونه سنت خرافى مبارزه و مردم را از آن نهى میکرد و سنت اسلامى را جایگزین سنتهاى غلط جاهلى میکرد و میفرمود: «هر کس از سنت من دورى گزیند، از من نیست».
به رسول خداˆ خبر دادند که سه تن از جوانان شهر، منزوى شدهاند؛ زیرا یک آیه عذاب آمده و اینها ترسیدهاند. آن سه، شهر را رها کرده و به بیابان رفته و در آنجا مشغول عبادت هستند و هر کدام «نذری» کردهاند.
یکی، نذر کرده که زن نگیرد و با زن نیز تماس نداشته باشد. دیگری، نذر کرده که غذاى لذیذ نخورد و سومی، نذر کرده که در اجتماع زندگى نکند.
پیامبر(ص) در غیروقت همیشگى به مسجد آمد و در رفتن به مسجد به اندازهاى عجله کرد که عبا از دوش مبارکش افتاد؛ یک طرف عبا روى دوش حضرت بود و طرف دیگر روى زمین کشیده میشد. حضرت به بلال فرمود: اذان بگو! بلال اذان گفت و مردم، کار و کسب را تعطیل کردند و به مسجد آمدند تا ببینند چه شده است.
پیامبر(ص) روى همان پله اول منبر ایستاد و فرمود:
«من که پیغمبر شما هستم، ازدواج نمودهام، غذاى لذیذ میخورم و در دل جامعه و با مردم زندگى میکنم. هر کس از سنت من دورى گزیند، از من نیست».[17]
پیامبر(ص) با روشهاى گوناگون مردم را از کار زشت نهى و به امور نیک تشویق میکرد.
ابن عباس میگوید: هر گاه پیامبر(ص) کسى را میدید و وى توجه حضرت را به خود جلب میکرد، میپرسید: آیا او شغل و حرفهاى دارد؟ اگر میگفتند: نه، میفرمود: از چشم من افتاد.
وقتى از ایشان سؤال میکردند: چرا؟ حضرت میفرمود:
«به خاطر اینکه اگر انسانِ خدا شناس، شغلى نداشته باشد، دین خدا را وسیله دنیاى خود قرار میدهد و از دین خود میخورد».[18]
مراعات حال دیگران
رسول خدا(ص) مظهر رأفت الهى و نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم بود. این رأفت و رحمت، در موارد بسیارى از رفتار و سیرهاش متجلى بود، حتى در نماز و خطبه و سخنرانی.
به فرموده امام علی(علیه السلام): «]در نماز جماعت و جمعه[ در عین حالى که نمازش را تمام و کامل میخواند، نمازش از همه سبکتر و خطبهاش از همه کوتاهتر بود و حرفهاى بیهوده و بیثمر در سخنانش نبود».
گاهى که در نماز جماعت، صداى گریه کودکان به گوش میرسید، نماز را سریعتر میخواند و به پایان میبرد تا مادر آن کودک به فرزندش برسد.
رسول خداˆ با آن که اغلب، نمازهاى مغرب و عشا را با فاصله میخواند، ولى گاهى در سفرها یا در شبهاى بارانى یا گاهى که کارى فورى داشت، مغرب را دیر میخواند و بین دو نماز (ظهر و عصر، مغرب و عشا) جمع میکرد و میفرمود: «هر که رحم نکند، به او رحم نمیشود».
در یک کلام
در بررسى سیره عملى پیامبر و برخورد آن حضرت با افرادى که مرتکب ناهنجاریها در جامعه میشدند، باید گفت: با توجه به وظیفه اصلى پیامبران ـ مبنى بر هدایت جامعه به سوى سعادت و کمال و ابلاغ پیام الهى ـ اصل اساسى حاکم بر رفتار آنها به خصوص پیامبر اسلام(ص)، اصل رحمت، محبت و شفقت بود؛ یعنى هدف اصلى آن حضرت، جذب مردم به سوى خدا و دین اسلام بود. وقتى هدف چنین باشد، رفتار نیز در راستاى آن خواهد بود. آنچه بیشتر در رفتار نبوى بروز داشت و جلوه مینمود، مدارا با مخالفان بود؛ یعنى تا آنجا که ممکن بود، پیامبر مدارا مینمود و از خطاها چشمپوشى مى کرد. اما وقتى مخالفان، اساس دعوت پیامبر و اصول تغییرناپذیر دین را هدف قرار میدادند و به اقدامات عملی(فتنهگری، آشوب و محاربه) دست مى زدند، دیگر «مدارا و مسامحه» جایى نداشت و پیامبر چارهاى جز برخورد همراه با خشونت نداشت و این نوع برخورد، همواره در راستاى حفظ دین و هدایت مردم و برقرارى امنیت جامعه صورت میگرفت.
آن حضرت در مبارزه با ناهنجاریهاى اخلاقى و معنوی، هیچگاه به وسایل و روشهاى غیرمشروع دست نمیزد، و براى تبلیغ اسلام از کارهاى خلاف و ضد دین استفاده نمیکرد؛ زیرا معتقد بود که «هدف، وسیله را توجیه نمیکند» و هر چه قدر هدف عالى باشد، وسایل رسیدن به آن هدف نیز باید صحیح و مشروع باشد.
پینوشتها
_______________________________________
[1] . فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج1، ص 28، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ4، 1374ش.
[2] . پیامبر و یهود حجاز، مصطفى صادقی، ص260، قم، بوستان کتاب، 1382ش.
[3] . زندگانى محمد(ص) پیامبر اسلام، ابن هشام، ترجمه سید هاشم رسولی، ج2، ص274و275، تهران، کتابچی.
[4] . المغازی، واقدی، ج1، ص184، قم، مکتبالاعلامالاسلامی، 1414ق.
[5] . پیامبر و یهود حجاز، ص263.
[6] . ناسخالتواریخ، محمد تقى لسانالملک سپهر، ص944، تهران، اساطیر، 1380ش.
[7] . مائده/33.
[8] . ناسخ التواریخ، ص1085.
[9] . فروغ ابدیت، ج2، ص287.
[10] . سیرى در سیره نبوی، مرتضى مطهری، ص118.
[11] . نحل/ 125.
[12] . سیرى در سیره نبوی، ص121 و122 (با اندکى تغییر).
[13] . داستان راستان، مرتضى مطهری، ، ج1، ص105 و 106.
[14] . آل عمران/ 159.
[15] . منازلالاخره، شیخ عباس قمی، ص100، جهان آرا، چ2، 1378ش.
[16] . داستانهاى بحارالانوار، محمود ناصری، ج1، ص22 و23، دارالثقلین، 1378ش.
[17] . عوامل کنترل غرایز در زندگی، حسین مظاهری، ص61،ذکر، چ5، 1369ش.
[18] . داستانهاى بحارالانوار، ج1، ص24.