دو کاج

در كنار حریم یك اتوبان
توی تهران دو كاج روئیدند
مردم البته از گرفتاری
كاج‌ها را به كُل نمی‌دیدند
روزی از روزهای پاییزی
حكم تعریض آمد از بالا
راه افتاد شخص پیمانكار
شب كه بودند خلق در لالا!
یكی از كاج‌ها به ایشان گفت:
لطف خود را به بنده شامل كن
چند تا سَرو آنطرف تر هست
ما دو را جون مادرت ول كن!
گفت با طعنه مجری پرو‍ژه
كاج بی ریشه از تو بیزارم
از منابعْ طبیعی استان
بنده شخصا مجوزم دارم
سرو چون این شنید گفت: این كاج
به سبیل باباش خندیده‌ست
بنده فامیل حاجی‌ام، ضمنا
ریشه هایم پر از مونوكسید است!
مجری طرح دید اینطوری
كار تعریض جاده ممكن نیست
گشت عازم مهندس ناظر
تا ببیند كه عیب كار از چیست
شهریاران شبانه با سرعت
راه تكرار بر خطر بستند
سرو و كاج و چنار را یكجا
با لودِر تكه تكه بشكستند

 

عباس احمدی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 

هوای ابری

هوا ابری و من از بغض سرشارم
که می دانم چرا این گونه بیمارم
ز بس بی همزبانی کرده آزارم
که پلکم تا سحر بازست و بیدارم
توان سازشم با غم نمی سازد
و از هم بستری با غصه بیزارم
کجایی باد شرطه! خیز و غارت کن
که پر از دوده شد ایوان و انبارم
شمیمی از سر کویش نمی آید
ز هجرش گوشه دور از چشم اغیارم
و پنهان از همه نالم ز دل یا رب
نشانی،آیه ای،کمتر بیازارم
که جمعه روز موعود و نمی آید
سر بی مهری اش با ماست پندارم
آسیه نعمتی رحیم آبادی
 
 

آشنایی با فراخوان های انجمن علمی - آموزشی معلمان ادبیات فارسی استان قم

برنامه ها در دو موضوع جشنوارۀ مشاعره و المپیاد ادبی دانش آموزی برگزار می گردد که لینک موارد مربوط در ذیل قابل دانلود است.

 

* جشنواره مشاعرۀ دانش آموزی

* المپیاد ادبی دانش آموزی

* بودجه بندی المپیاد دانش آموزی

 

برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه به سایت انجمن علمی - آموزشی معلمان زبان و ادبیّات فارسی استان قم مراجعه نمایید.

متن شعر سیدحمیدرضا برقعی«توفان واژه ها»

 

با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد 
ذهنش ز روضه‌های مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد
شاعر بَساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده‌ست
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده‌ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌ها‌ست
شاعر شکست‌خورده طوفان واژه‌ها‌ست

بی‌اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد، واژه لب‌تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه‌ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانی‌اش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلسه‌ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...