در ستایش مهربان ترین مهربانان «محمد»

در ستایش حضرت رسول(ص)

ماه فرو مانَد از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد

وعده دیدار هر کسی به قیامت

لیله اسری شب وصال محمد

آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی

آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گیتی مجال همت او نیست

روز قیامت نگر جمال محمد

وآن همه پیرایه بسته جنت فردوس

بو که قبولش کند بلال محمد

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

شمس و قمر در زمین حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمد

شاید اگر آفتاب و ماه نتابد

پیش دو ابروی چون هلال محمد

چشم مرا تا به خواب دید جمالش

خواب نمی گیرد از خیال محمد

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی

عشق محمد بس است و آل محمد

شیخ اجل سعدی

 

در نعت پیغمبر اکرم(ص)

ای از بر سدره، شاهراهت

وی قبّه عرش تکیه گاهت

ای طاق نهم رواق بالا

بشکسته ز گوشه کلاهت

هم عقل دویده در رکابت

هم شرع خزیده در پناهت

جبریل مقیم آستانت

افلاک، حریم بارگاهت

چرخ ار چه رفیع، خاک پایت

عقل ار چه بزرگ طفل راهت

خوردست خدا ز روی تعظیم

سوگند به روی همچو ماهت

ایزد که رقیب جان خرد کرد

نام تو ردیف نام خود کرد

ای آرزوی قدر لقایت

وی قبله آسمان سرایت

در عالم نطقِ هیچ ناطق

ناگفته سزای تو ثنایت

هر جای که خواجه ای غلامت

هر جای که خسروی گدایت

هم تابش اختران ز رویت

هم جنبش آسمان برایت

جانداروی عاشقان حدیثت

قفل در گمرهان دعایت

بر دیده آسمان قدم نِه

تا سرمه کشد ز خاک پایت

ای کرده به زیر پای کونین

بگذشته ز حدّ قاب قوسین

هر آدمی ای که او ثنا گفت

هرچ آن نه ثنای تو، خطا گفت

خود خاطر شاعری چه سنجد؟!

نعت تو، سزای تو، خدا گفت!

گرچه نه سزای حضرت توست

بپذیر هر آنچه این گدا گفت

هر چند فضول گوی مردی است

آخر نه ثنای مصطفی گفت؟!

در عصر هر آنچه گفت یا کرد

نادانی کرد و ناسزا گفت

زان گفته و کرده گر بپرسند

کز بهر چه کرد یا چرا گفت؟!

تو محو کن از جریده او

هر هرزه که از سرِ هوا گفت

چون نیست بضاعتی ز طاعت

از ما گنه و ز تو شفاعت! ...

جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی

قیام محمد(ص)

ستون عرش خدا قائم از قیام محمد(ص)

ببین که سر به کجا می کشد مقام محمد(ص)

به جز فرشته عرش آشیان وحی الهی

پرنده پر نتواند زدن به بام محمد(ص)

به کارنامه منشورِ آسمانیِ قرآن

که نقش مُهر نبوت بود به نام محمد(ص)

سوار رفرف معراج در نوشت سماوات

سرود صف به صف قدسیان سلام محمد(ص)

گسیخت هر چه زمان و گریخت هر چه مکان بود

که عرش و فرش به هم دوخت زیر گام محمد(ص)

اذان مسجد او زنگ کاروان قرون بین

خدای را چه نفوذیست در کلام محمد(ص)

خمار صبح قیامت ندارد این میِ نوشین

که جلوه ابدیت بود به جام محمد(ص)

به شاهراه هدایت گشود باب شفاعت

صلای خوان کرم بین و بار عام محمد(ص)

علی که کون و مکانش غلام حلقه به گوشند

مگر نه فخرکنان گفت من غلام محمد(ص)

بلی همان شه مردان و قرن اول اسلام

مگر نه شیر خدا گشته در کُنام محمد(ص)

حریم حرمتش این بس که در شفاعت محشر

بمیرد آتش دوزخ به احترام محمد(ص)

گَرَت هوای بهشت است و حوض کوثر و طوبا

بیا به سایه ممدود مستدام محمد(ص)

سریر عزت عقبا حلال امت او باد

که بود راحت دنیای دون حرام محمد(ص)

اذان صبح عراقش صلای قتل علی بین

نوای زینب کبرا نماز شام محمد(ص)

پیام پیک الهی چگونه بشنود آن قوم

که پنبه کرده به گوش دل از پیام محمد(ص)

به رغم فتنه دجّال کور باطن ما باش

که وحش و طیر شود رام با مرام محمد(ص)

هنوز جلوه نداده است نور خود به تمامی

خدا به جلوه کند نور خود تمام محمد(ص)

قیام قائم آل محمد است و کشیده

به قهر صاعقه شمشیر انتقام محمد(ص)

به ذوالفقار علی دیدی استقامت اسلام

کنون به قامت قائم ببین قوام محمد(ص)

به کام دل نرسد شهریار در دو جهان کس

مگر خدا دو جهان را کند به کام محمد(ص)

محمدحسین شهریار

ستارگان چشم به راهند

بوسه زند تاج گل به پای محمد(ص)

خسرو حسن است خود گدای محمد(ص)

تا که برد بوی خوش صبا به گلستان

می کشد از هر طرف ردای محمد(ص)

جسم شریفش بود لطیف تر از نور

محو شود سایه از صفای محمد(ص)

آب بقا هستی اش ز یمن رسول است

خضر، بقا دارد از بقای محمد(ص)

خواهی اگر بشنوی کلام خدا را

گوش به قرآن کن و ندای محمد(ص)

از شب معراج، ماه و جمله کواکب

چشم به راهند بر لقای محمد(ص)

ملک جهان را پلاک خود زده لولاک

چون دو جهان شد بنا برای محمد(ص)

آنچه خداوند در حدیث کسا گفت

پرده نشین بود در سرای محمد(ص)

پشت و پناه و شفیع عالمیان اوست

چون به خدا هست اتکای محمد(ص)

روشن و پیداست پیش مردم دانا

غیر علی(ع) نیست مثل و تای محمد(ص)

نیست مسلمان هر آن که بغض علی داشت

هست ولای علی(ع) ولای محمد(ص)

شرح کمالات و وصف ذات نبی را

کس نتواند به جز خدای محمد(ص)

گفت حسین از من است و من ز حُسینم

ذبح عظیم است چون فدای محمد(ص)

سبط نبی چون که نور چشم رسول است

قتلگه اوست کربلای محمد(ص)

دست ابوالفضل و پرچمی که برافراشت

دست علی بود بر لوای محمد(ص)

اکبر لیلا شبیه حضرت طاها

آمده در کربلا به جای محمد(ص)

حرمله زان تیر مرگبار سه شعبه

حلق علی را درید و نای محمد(ص)

حضرت سجّاد و آن خیام پر آتش

جان نبی بود و خیمه های محمد(ص)

ناله وا غربتای زینب کبرا

ناله زهراست همصدای محمد(ص)

با همه پستی (حسان)، بلندمقامم

تاج سرم شد چو خاک پای محمد(ص)

حبیب چایچیان (حسان)

رسیدن به چشم های استجابت

یا ایها المزمّل!

رسیدن به چشم های آسمان، مبارکت باد!

یا ایها المزمّل!

چشیدن ذره ذره نور، نوش جانت!

یا ایها المزمّل!

به سفره مهربانی خدا خوش آمدی!

یا ایها المزمّل!

بارش باران و نسیم و آینه بر تو مبارک!

یا ایها المزمّل!

به آغوش گرامی خداوند خوش آمدی!

برخیز و نام پروردگارت را زمزمه کن!

در این سحرگاه رفیع

و در این شهر رستگاری و رحمت.

برخیز و بخوان:

ای آنکه هنگام بلا، پناهگاه منی!

ای آنکه در دشواری ها فریادرس منی!

... ای آغوش معطرت باز!

ای درِ خانه ات گشوده! به دعوت تو آمده ام؛

در این ضیافت عاشقانه ای که روبه راه کرده ای،

در این سحرگاه گرامی که روزیِ همیشگی خوبانت است.

به دعوت تو آمده ام!

الیکَ فَزِعتُ

با تمام تعلقاتم؛ دامن دامن اشک آورده ام

و دل شکسته.

انّک سمیعُ الدّعا!

اشک، همه دارایی من است

و دلِ شکسته، هدیه ای ناچیز.

یا من یقبل الیسیر

به سحرگاه گرامی ات آمده ام

با دعوت تو ... ای منتهای آرزوی من!

با دعوت تو و کوله باری از توکل

و بی صبرانه منتظرم تا زیر باران فرشتگان هر شبه ات، تا صبح پناه گیرم و زیر آفتاب مهربانی ات، یخ های سنگدلی ام آب شود.

یا من لم یلد و لم یولد ...

مریم سقلاطونی

فروغ جاوید

ز ره رسید سواری ز بیکرانه نور

دهید مژده به عالم که نور کرده ظهور

گیاه نور ز مرداب شب جوانه زده است

کنون به گُرده شب، صبح تازیانه زده است

فلق به جمله آفاق از او نشانه دهد

نشان ز قامت آن سرو جاودانه دهد

خلل به کنگره قصر خسروانه رسید

حدیث رود سماوه ز هر کرانه رسید

قراولان شب شرک خود هلاک شدند

منات و لات و هبل نقش روی خاک شدند

ز شوره زار عبث سر کشید نخل امید

ز کوه کفر عیان گشت پرتو توحید

به جلوه پرده ز رخ بر گرفت آیت نور

به اهتزاز در آمد به عرش رایت نور

صدای نبض زمان را به گوش دل شنوید

پیام جان جهان را به گوش دل شنوید

طلوع صبح سعادت طلوع توحید است

فروغ روی محمد فروغ جاوید است

عباس براتی پور

سردار سبزپوش حرا

اعجاز آفرینش عالم

امین قافله آدم

می آید

سالار وحی و واقعه

کسریشکن

از راه می رسد

دل ها تپنده، حریفان هراسناک

و دسته دسته طایفه خوبان

در مَقدمش به خاک

بر صفحه منزه روحش

قانون رستگاری انسان ها

تحریر می شود

بر بال های نرم فرشته

و قامتش

قد می کشید به جانب خورشیده ای جاذب

ناپیدا

آنک

اعجاز اعتکاف و عبادت

در ساحت خدایی خود سیر می کند

تا روزِ انهدام خدایان کاغذی

تورات

با التیام خراش های خشونت

فوج پرندگان پریشان را

پرواز می دهد

انجیل

در انعطاف می آساید

پژواک لحن آسمانی قرآن

اما

پیگیر تا نهایت توحید می رود

و نام نازنین محمد(ص)

بیداری حقایق مکتوم را

در باور قریب خروشان روزگار

اقرار می کند

فصل حکومت تندیس های طلایی

فصل هزار فصل زمستان جهل

پاییز می شود

سردار سبزپوش حرا

مرد شب شکن

از راه می رسد

ناهید یوسفی

ختم رسولان عشق

جمله عالم خدای نام محمد(ص)

مکتب اسلام شد نظام محمد(ص)

دانش و تقوا و علم و حکمت و عرفان

عزت و آزادگی مرام محمد(ص)

مکتب اسلام همچو شمس فروزان

نورفشان شد ز اهتمام محمد(ص)

ای دل غافل، شنو که در همه اعصار

نغمه توحید شد پیام محمد(ص)

درس فضیلت دهد به پیرو راهش

مژده که شد بعثت و قیام محمد(ص)

ختم رسولان عشق آیت محبوب

آیه قرآن بود کلام محمد(ص)

جمله پیغمبران ذات الهی

ز آدم و نوح نبی غلام محمد(ص)

در شب معراج بین عروج و لقایش

برتر از عرش خدا مقام محمد(ص)

خیر کثیری خدا عطای بدو کرد

زمزم و کوثر ز پاک جام محمد(ص)

حضرت جبریل پیک ذات خداوند

کرده ز سوی خدا سلام محمد(ص)

لطف خدای حکیم کن تو تماشا

محو شده دشمن لئام محمد(ص)

کرب و بلای حسین را نظری کن

گشته نگر موجب دوام محمد(ص)

گرطلبی اسوه ای نکوی به دنیا

گام بزن جای پاک گام محمد(ص)

راه سعادت اگر طلب بنمایی

پیروی شیوه و مرام محمد(ص)

(باقر) مسکین که گشت غرق گناهان

شامل او لطف خاص و عام محمد(ص)

احمد باقریان (باقر)

ولای محمد(ص)

از دل و جان گر کنی ثنای محمد(ص)

زنده شود جانت از ولای محمد(ص)

هر دو جهان کی شود بهای محمد(ص)

زان که نشد خلق جز برای محمد(ص)

سایه طوبی و قصر حور بجویی

روی بنه بر در سرای محمد(ص)

مهر که روشن از اوست عالم امکان

نیست مگر پرتویی ز رای محمد(ص)

رایت کفر و نفاق گشت نگون سار

تا که برافروخت حق لوای محمد(ص)

لب بگشایید قدسیان به ثنایت

لب بگشایی چو در ثنای محمد(ص)

غیرت حق تیغ انتقام بر آرد

غیر نشنید اگر به جای محمد(ص)

سرور و سالار و مقتدای دو عالم

کیست به جز عترت و نیای محمد(ص)

راه هدای از کجا طلب کنی ای دل

بعد محمد ز اوصیای محمد(ص)

شمع یقین برفروخت خلوت دل را

دل که منوّر شد از لقای محمد(ص)

تحفه برد نزد حور روضه رضوان

نگهت گیسوی مشک زای محمد(ص)

کعبه و آن رتبه و مقام که دارد

هست صفای وی از صفای محمد(ص)

افسر زرین آفتاب چه باشد

خاک کف پای عرش سای محمد(ص)

زنده کند صد مسیح را به حدیثی

گاه سخن لعل جانفزای محمد(ص)

چون شود ای دل لوای حشر هویدا

دست من و دامن ولای محمد(ص)

پای نهی چون (هما) به تارک گردون

گر سرِ طاعت نهی به پای محمد(ص)

همای شیرازی

ثنای محمد(ص)

خواند زبانِ دلم ثنای محمد(ص)

ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)

دیده دل، جام جم به هیچ شمارد

سُرمه کند گر ز خاک پای محمد(ص)

کرده خداوندگار عالم و آدم

خلقت گیتی همه برای محمد(ص)

کس نرساندش گزند لیله هجرت

چون که علی خفته بود جای محمد(ص)

غیر علی پی نبرده است بر این راز

آری و سوگند بر خدای محمد(ص)

غیر رضای خدا نخواست ازیراک

هست رضای خدا رضای محمد(ص)

ظاهر و باطن بر او شود همه پیدا

هر که صفا یابد از صفای محمد(ص)

نغمه داود ز یاد برد نیز

نغمه قرآنِ جانفزای محمد(ص)

سائل درمانده ناامید نگردد

گر که بکوبد درِ سرای محمد(ص)

ای که ندای اذان رسید به گوشت

هان که به گوشَت رسد ندای محمد(ص)

رفته خود از عرش تا به فرش سراسر

زیر فلک سایه لوای محمد(ص)

نوری (سیاره) یافت راه هدایت

تا که شدش عشق رهنمای محمد(ص)

بانو نوری گیلانی (سیّاره)

خوی محمد(ص)

خلق جهان محو نور روی محمد(ص)

شیفته سیرت نکوی محمد(ص)

نیست مَهی در فلک به نور جمالش

نیست گلی در چمن به بوی محمد(ص)

سلسله کائنات و رشته هستی

بسته سراسر به تار موی محمد(ص)

خوی محمد شعار ساز که خویی

نیست پسندیده تر ز خوی محمد(ص)

ره نبرد سوی شاهراه حقیقت

تا بزند ره کسی به سوی محمد(ص)

هیچ دلی خالی از محبت او نیست

پر شده عالم ز گفتگوی محمد(ص)

زنده شود از نسیم صبح وصالش

هر که بمیرد در آرزوی محمد(ص)

صبح قیامت که سر ز خاک بر آرد

دل رود اول به جستجوی محمد(ص)

خوشه نچینی (رَسا) ز خرمن فیضش

تا ننهی سر به خاک کوی محمد(ص)

دکتر قاسم رسا

الجمال ای عاشقان شبنم رسید

با مسیحای سحر مریم رسید

رو به مشرق رو به آتش رو کنید

گِرد دَف چون عارفان هو هو کنید

دف به ما شوق تلاطم می دهد

ما همه پیمانه، او خم می دهد

ای ملایک در رکابت کف زنان!

می روم تا مَقدم تو دف زنان

این که می آید خداوندِ من است

تاج لب بر فرق لبخند من است

ای گروه مؤمنان آمد ز راه

موکب حق، مَقدم پاک اله

گیسوانش لیلة القدر شما

ابروانش مطلع البدر شما

ای زمین زین افتخار آگاه باش

خاک نعلین رسول اللّه باش

عاشقان، در وصل خود شادی کنید

وز شهیدان رهش یادی کنید

چون در آمد بر شما با غمزه ها

از جگر یادی کنید از حمزه ها

آن شهیدانی که در بدر آمدند

عشق را از ذیل تا صدر آمدند

در اُحُد جا ماندگان را یاد باد

آن به صحرا ماندگان را یاد باد

صوفیان صفه دار الصفا!

ای مریضان طریقت! الشفا

هان نظر بر شوکت و جاهش کنید

نفس را قربانی راهش کنید

یار مکتب ناشناس ماست این

غمزه آموز مدرّس هاست این

ای دل آیینه ها مسرورِ تو

مجلس ما را مدرّس نور تو

بیدلی خواهم که طنّازی کند

بر رُخَت آیینه افرازی کند

احمدا! نور خدا آورده ای

رو به خاکستان ما آورده ای

احمدا! احرام ما در کارِ توست

حج ما آیینه دیدار توست

احمدا! اول تویی آخر تویی

شهربند بیکران را در تویی

تو مدینه علمی و حیدر دَرَست

پس کلید دانش تو حیدرست

گرچه بر نور تو در وا می شود

اول از حیدر تقاضا می شود

احمدا، ذات تو و حیدر یکیست

شهر با دروازه و با در یکیست

بحر حق جز بحر حیدر توف نیست

سرّ مکنون بر خَسان مکشوف نیست

مصطفی گر گل کند عطرش علی است

مصحف احمد به هر سطرش علی است

احمدا، باغ برین مشتاق توست

گل، تبسم کرده اخلاق توست

احمدا، حق در تو حیرت کرده است

یا ترا حق عکس غیرت کرده است

عارفان طوف وجودت می کنند

زاهدان از دم سجودت می کنند

ذهنیان عرش در عین آمده

ساکنان قاب قوسین آمده

می رسد اجسام علوی روح روح

روح عیسا، روح موسا، روح نوح

می نبرد بت های هر اقلیم را

شط وحدت، موج ابراهیم را

نور حق ابلیس را رم می دهد

باغ حوا عطر آدم می دهد

احمد عزیزی

مدح پیامبر اکرم(ص)

رتبه پیغمبری را از خدا دارد محمد

در شرافت برتری از انبیا دارد محمد

نُه فلک را کرده حق ایجاد از بهر حبیبش

از وجود خویشتن او را به پا دارد محمد

ماه و خورشید از جمال او گرفته روشنایی

چون که از روز ازل نور و ضیا دارد محمد

آدم و نوح و خلیل و یونس و موسی عمران

چاکری مانند عیسی در سما دارد محمد

از کلام و از بیان و از سخندانی و دانش

خادمی همچون بلال باوفا دارد محمد

ذات او هر دم گواهی می دهد شق القمر را

قدرت سبابه معجزنما دارد محمد

از وجود مصطفی شد عرش حق لبریز زینت

دختری در رتبه چون خیرالنساء دارد محمد

در مقام شأن او این بس که از بهر شفاعت

اختیار بخشش روز جزا دارد محمد

عقار اسد

رسول گل

جمال پریسا نداری، که داری

نگاهی فریبا نداری، که داری

ربودی دل مردمان را به مهرت

به چشمان دل، جا نداری، که داری

خدا از تو بر خویشتن آفرین گفت

به دل عشق او را نداری، که داری

بنازم، بنازم به خُلق عظیمت

سرایی به دل ها نداری، که داری

تو آینه باصفای خدایی

سراپا تماشا نداری، که داری

به آن سینه مهربانت همیشه

خدا را تمنا نداری، که داری

رسول گلی در گلستان دل ها

رخی پاک و زیبا نداری، که داری

به هنگام میلادت از بهترین گل

لطافت سراپا نداری، که داری

نفس های تو زنده سازد جهان را

دم گرم و گیرا نداری، که داری

کلامت چو قرآن همه دلنشین است

بیانات شیوا نداری، که داری

گل باور ما، ز تو شد شکوفا

تو باغی شکوفا نداری، که داری

جیرودی

در مدح خواجه کائنات

پرتو مهر است از لقای محمد(ص)

ماه سپهر است رونمای محمد(ص)

کوثر و طوبا براستی دو گواهند

از لب و از قامت رسای محمد(ص)

چشمه تسنیم و سلسبیل چو جویند

هر یک پیش یمّ سخای محمد(ص)

عالم ایجاد را چو نی به مَثل دان

نیست در این نی به جز نوای محمد(ص)

عالم اشیا ز جودِ او شده موجود

کاخ وجود است چون بنای محمد(ص)

دیده حق بین گرت بود نظری کن

برزخ زیبای حق نمای محمد(ص)

من کیم آخر که دم زنم ز مدیحش

کرده به قرآن خدا ثنای محمد(ص)

قفل مهمات خلق را شده مفتاح

نام فرح بخش دلگشای محمد(ص)

گرچه علی خود امیر ملک بقا بود

کشته بدار فنا، فنای محمد(ص)

غیر پسر عم او، که هست ید اللّه

کس نبرد پی به مدعای محمد(ص)

در حق حیدر، که قاصر است زبان ها

کرده سر و جانِ خود فدای محمد(ص)

هر که به بیگانگی شناخت علی را

از دل و جان نیست آشنای محمد(ص)

گر علی اش نیست جانشین بلافصل

در شب غار از چه خفته جای محمد(ص)

ساحت خلد برین بر دانا

شمه ای خلق جانفزای محمد(ص)

در شب معراج قدر و جاه علی را

ساخت عیان ایزد از برای محمد(ص)

کیست که از نار قهر حق شود ایمن

گر نه شفاعت کند عطای محمد(ص)

حور اجابت دمی نشد که نباشد

منتظر مقدم دعای محمد(ص)

خواست ملک سرمه بهر روشنی چشم

برد کفی پُر ز خاک پای محمد(ص)

جن و ملک را چه حد که عقل بشر نیز

مات بود پیش عقل ورای محمد(ص)

خود خبر بعثت و شریعت خود را

داده به خیل رسل خدای محمد(ص)

(صابر) دارد یقین که در همه عالم

نیست صدایی به جز صدای محمد(ص)

صابر همدانی

جلوه ابدیت

در تهنیت خاتم الانبیا(ص)

جهان روح بخش از نسیم محمد(ص)

جان مشک بیز از شمیم محمد(ص)

بساط اکابر قصور قیاصر

فرو ریخت یکسر ز بیم محمد(ص)

تجلی کنان نور حق بامدادان

بر آمد ز مهد و حریم محمد(ص)

شبستان بنت وهب شد گلستان

سحر چون وزیدش نسیم محمد(ص)

درین عید دادند عفو عمومی

حوالت به لطف عمیم محمد(ص)

بهر قبله و معبدی گشت نازان

همان ابروان و سیم محمد(ص)

جهان از ظلمت دگر گریه بس کن

که زد خنده لعل بسیم محمد(ص)

ازل تا ابد هر چه حرف است و معنی

نهفته است در حا و میم محمد(ص)

شش ارگان و آفاق را استقامت

شد از قامت مستقیم محمد(ص)

عظیم است قرآن که درج است در وی

لآلی خلق عظیم محمد(ص)

به معراج او گاه تنهایی آمد

خداوند رحمان ندیم محمد(ص)

کجا بر سریر نبوت زدی پای

کلیم ار نرفتی کلیم محمد(ص)

نظر بر نعیم جهان نیست ما را

که با ماست دست کریم محمد(ص)

نخواهد مال و بنون امتانش

که دارند قلب سلیم محمد(ص)

همه همّت انبیای مقدم

بُدی دستگاه قدیم محمد(ص)

که بودند در آستان نبوت

به صدق و ارادت مقیم محمد(ص)

می رحمت از جام (شمس) نوشد

که دریاست قلب رحیم محمد(ص)

شمس اصطهباناتی

بعد از تو، ای محمود احمد، ای محمد(ص)

بار دگر، یاد تو زد آتش به جانم

جا دارد از اندوه، در سوگ وفاتت

گر جای اشک، از دیدگانم، خون چکانم

ای سوره عشق

ای آیه مهر

ای چشمه نور

ای اختر تابنده، ای یاد معطر

ای برترین و آخرین پیغام آور

ای پا نهاده بر بلنداهای افلاک

ای همنشین بینوا، بر بستر خاک

رفتی ولی ما را به دست غم سپردی

ای چشمه مهر و وفا! ای خوب ای پاک!

در روزهای تیره و شبرنگ «بطحا»

در ظلمت کور کویر جاهلیت

مشعل به کف، دردآشنا، ره می گشودی

در اوج خشم و کینه دیرین «یثرب»

در سینه ها بذر محبت می فشاندی

پاک و مبرا بودی از هر لغزش و عیب

ای شاهد غیب!

سیمای تو آینه ایزدنما بود

چشم خدابین تو هم چشم خدا بود

ای وارث خط شفق گون رسالت

دردا، دریغا!

ای امّی گویا از آن روزی که رفتی

ما همچنان در انتظاری تلخ، ماندیم

بعد از تو ای محمود احمد، ای محمد(ص)

دیگر بلال، «اللّه اکبر» بر نیاورد

جبریل از سوی خدا دیگر نیامد

خوش روزگاری داشتیم اندر کنارت

اما دریغ، آن روزها دیری نپایید

رفتی ولی از یاد ما هرگز نرفتی

بعد از تو اشک دیده مان هرگز نخکشید

بعد از تو خاطرهایمان هرگز نیاسود

بعد از تو دل های محبّان شد غم آلود

زان دم که غمنامه سوگ تو خواندیم

از دیدگان بر مزرع دل، خون فشاندیم

بعد از تو، ای یار ضعیفان، قصه ما

غم بود و حرمان بود و درد تازیانه

یا کنج زندان، یا اسارت، یا شهادت

آزارها و حمله های وحشیانه

بعد از تو اولاد علی آواره گشتند

بر خون سجود آورده و در خون نشستند

بعد از تو ما ماندیم و غوغای سقیفه

بعد از تو، امت عهد و پیمان را شکستند

بعد از تو ما ماندیم، با زهرای مظلوم

آن چهره ای، کِش بارها بوسیده بودی

آزرده و سیلی خور دست ستم شد

در کوفه، محراب علی گردید گلگون

صحرای سرخ کربلا رنگین شد از خون

لب های قرآن خوان و حقگوی «حسین»ات

آماج ضربت های چوب خیزران گشت

یار وفادارت، «ابوذر»

چون عاشقان، در غربت تبعید، جان داد

«عمار یاسر» کشته گردید

فریادهای «مالک اشتر» فرو خفت

بیدار هامان بر فراز دار رفتند

ای بنده خوب خداوند

بعد از تو، ما ماندیم و میراث شهیدان

بعد از تو، ما بودیم و خیل سوگواران

رفتی تو، ای تندیس اخلاق و فضایل

ای عقل کامل

رفتی ولی ما را به دست غم سپردی

یادت گرامی باد، ای یاد معطر

ای نامت احمد

نامت بلند و جاودان باد، ای «محمد»

جواد محدثی

بخوان با نام اللّه

محمد مثل هر شب

سوی غار حرا رفت

به کوهستان، برای

مناجات و دعا رفت

شکوفا شد دوباره

درون غار، خورشید

در اعماق سیاهی

محمد می درخشید

نیایش های هر شب

دوباره بر لبش بود

زمین و آسمان، پر

ز یا رب یا ربش بود

که ناگه یک فرشته

محمد را صدا کرد

دل آن نازنین را

پر از عطر خدا کرد

فرشته با محبت

به او گفت: ای محمد

بخوان با نام اللّه

بخوان با نام ایزد

محمد گفت: ای دوست

چگونه می توانم

بدون درس و مکتب

چنین چیزی بخوانم

فرشته گفت اکنون

به یاری خداوند

به خوبی می توانی

بخوانی ای خردمند

بخوان با نام او که

ترا جان داد و پَرورد

بنام او که امشب

ترا مأمور خود کرد

تو هستی آخرین گل

ز بُستان نبوت

معطر کن جهان را

ز عطر و بوی رحمت

محمدحسین صادقی

ایمان محمد

دنیا شده پر نور ز ایمان محمد

بشکفته بشد، غنچه ز میزان محمد

شوری ز دل چشمه که در کوه و کمر

ریزان شده از عشق به یزادنِ محمد

صدیقه سامانی