در كنار حریم یك اتوبان
توی تهران دو كاج روئیدند
مردم البته از گرفتاری
كاجها را به كُل نمیدیدند
روزی از روزهای پاییزی
حكم تعریض آمد از بالا
راه افتاد شخص پیمانكار
شب كه بودند خلق در لالا
یكی از كاجها به ایشان گفت:
لطف خود را به بنده شامل كن
چند تا سَرو آنطرف تر هست
ما دو را جون مادرت ول كن!
گفت با طعنه مجری پروژه
كاج بی ریشه از تو بیزارم
از منابعْ طبیعی استان
بنده شخصا مجوزم دارم
سرو چون این شنید گفت: این كاج
به سبیل باباش خندیدهست
بنده فامیل حاجیام، ضمنا
ریشه هایم پر از مونوكسید است!
مجری طرح دید اینطوری
كار تعریض جاده ممكن نیست
گشت عازم مهندس ناظر
تا ببیند كه عیب كار از چیست
شهریاران شبانه با سرعت
راه تكرار بر خطر بستند
سرو و كاج و چنار را یكجا
با لودِر تكه تكه بشكستند
عباس احمدی
و حالا شعر «سه کاج» از سید امیرسادات موسوی
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده سه کاج روییدند
سالیان دراز رهگذران
آن سه را چون سه دوست می دیدند
یکی از روزهای پاییزی
زیر رگبار تازیانه باد
یکی از کاجها به خود لرزید
خم شد و روی سومی افتاد
گفت ای آشنا سلام علیک
زحمت بنده را تقبل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با لبخند
جای تو ای رفیق بر سرماست
توی آغوشم استراحت کن
پیش من میهمان حبیب خداست
کاج دوم که ماجرا را دید
از حسادت کشید فریادی
گفت ای کاج زشت و بی ریشه
پس چرا روی من نیافتادی؟!
گفت شرمنده شرح اخلاقت
کاملا در کتاب درسی هست
به تو گر تکیه داده بودم من
رفته بودیم جفتمان از دست!