زائر حسین

بانک اشعار اهل بیت (ع)

 

هرچند كه خيس و اشكباريم،هنوز

 

آيينه ي پر گرد و غباريم،هنوز

 

مانده است كه زائر حسيني بشويم

 

تا كرب و بلا فاصله داريم،هنوز

 

صادق ایزانلو

 

بهانه ی گودال قتلگاه

دارد دلم بهانه گودال قتلگاه

 

داغ دلم نشانه ی گودال قتلگاه

 

بی بال و پر دوباره به معراج می رود

 

تا عرش بی کرانه ی گودال قتلگاه

 

دلتنگ حال روضه ی گودال گشته باز

 

سر می نهد به شانه ی گودال قتلگاه

 

گشته به پا، به شور و نوا، مجلس عزا

 

در بزم عاشقانه ی گودال قتلگاه

 

زینب به نوحه خوانی و زهراست سینه زن

 

با دختری، میانه ی گودال قتلگاه

 

می خواند او به ناله که: خنجر به دست، شد

 

آن بی حیا روانه ی گودال قتلگاه

 

آتش به جان عالم و آدم فتاده از

 

غم های نازدانه ی گودال قتلگاه

 

آورده در خروش همه کائنات را

 

این "روضه ی زنانه" ی گودال قتلگاه

 

حالا دگر زمین و زمان گریه می کند

 

در محفل شبانه ی گودال قتلگاه

 

شد شعله ور دل و خاکسترش نماند

 

از سوز مادرانه ی گودال قتلگاه

 

ذکر "غریب مادر" زهرا هنوز هست

 

محزون ترین ترانه ی گودال قتلگاه 

 

 

 

رضا فراهانی

 

بحر طویل از سید حمید رضابرقعی

امام زمان (عج) - بحرالطویل

بانک اشعار اهل بیت (ع)

 

عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم

 

که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

 

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

 

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ 

 

و هرکس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است

 

به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است

 

بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید

 

بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟

 

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

 

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد

 

 زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد

 

خداوند گواه است، دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است

 

 ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی

 

برسد کاش صدایم به صدایی...

 

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟

 

به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم

 

زده آتش به دل عالم و آدم

 

 مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای

 

ای عشق مجسم؟!

 

 که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت

 

نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت

 

به فدای نخ آن شال سیاهت

 

به فدای رخت ای ماه!

 

 بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی، آجرک الله!

 

عزیز دو جهان یوسف در چاه

 

دلم سوخته از آه نفس های غریبت

 

دل من بال کبوتر شده

 

 خاکستر پرپر شده

 

 همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی

 

به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی

 

 و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی؟

 

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد

 

نگهم خواب ندارد

 

قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد

 

شب من روزن مهتاب ندارد

 

همه گویند به انگشت اشاره

 

مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد...

 

تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی، شده ام باز هوایی...

 

گریه کن

 

گریه و خون گریه کن آری

 

که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را

 

و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم

 

و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود

 

چون تپش موج مصیبات بلند است

 

به گستردگی ساحل نیل است

 

 و این بحر طویل است و ببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است

 

که این روضه ی مکشوف لهوف است

 

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است

 

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است

 

ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است

 

ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است

 

ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست

 

 زبالای بلندی

 

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»

 

خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند ...»

 

دلت تاب ندارد

 

به خدا با خبرم

 

می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی

 

تو خودت کرب و بلایی

 

قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی

 

تو کجایی...

 

تو کجایی...

 

 

 

سید حمید رضا برقعی

 

غزلی برای دلتنگی ها

سر می شود زمانه ولی بی تو غرق آه

 

جان مرا رسانده به لب بغض گاه گاه

 

سر رفته انتظار کسی که به یاد تو

 

می دوخت چشم حسرت خود را به سوی ماه

 

تو حاضری و ما همه در بند غیبتیم

 

یعنی نجاتمان بده از این شب سیاه

 

آقا علاج رو سِیَهی چیست غیر اشک؟

 

حالا به سوی روضه ات آورده ام پناه

 

ای ملجأ همیشه ی ابن سَبیل ها

 

جا مانده ام شبیه یتیمی میان راه

 

یک دم بیا به خیمه ی ما، جان مادرت!

 

آتش بزن دل همه را با شرار آه

 

باید شوی تسلی آن قلب مضطرب

 

آقا بیا که روضه رسیده به قتلگاه

 

یک جسم نیمه و جان و دوصد نیزه و سنان

 

یک لشکر حرامی و سردار بی سپاه

 

ناگه رسید زینب کبری فراز تل

 

فریاد زد ز سوزجگر وا محمداه

 

«این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

 

این صید دست و پا زده در خون حسین توست»

 

یوسف رحیمی

 

نگاه آسمان

وقتی که نگاه آسمان مستت بود

 

هم چشم زمین اسیر و پابستت بود

 

از خیزش گرم موج ها می شد دید

 

لب های فرات تشنه ی دستت بود

 

سید علی اصغر موسوی