پرسش و پاسخهایی با موضوع عدل الهی:
معناي عدالت خداوند را كه يكي از اصول دين است به صورت شفاف و با ذكر مثال توضيح دهيد؟
پاسخ:
عدل در لغت به معناي راستي و درستي، برابري و انصاف در داوري آمده است.(1) راغب عدل را به معناي تقسيم كردن به طور مساوي دانسته است.(2) و ابن منظور ميگويد: عدل عبارت است از هر چيزي كه در ذهن مردم درست، مستقيم و راست باشد و در مقابل جور قرار دارد.(3) و در روايتي از امير المؤمنين علي ـ عليه السلام ـ آمده است: عدالت عبارت است از وضع و قرار دادن هر شي در جايگاه مناسب آن.(4) اين تعريفي جامع است و در تمامي موارد كاربرد عدل اين معنا به نحوي در نظر گرفته شده است.
عدل در موارد مختلف به كار ميرود، در مورد كارهاي انسان استعمال ميشود و خداوند هم متصف به عدل ميشود. و آنچه مورد پرسش قرار گرفته عدل خداوند است. لذا ما نيز به همين بُعد ميپردازيم. به طور كلي، خداوند از سه جهت متصف به عدل ميشود و مفهوم عدالت در اين حوزه ها از يكديگر متفاوت است ولي در هر سه حوزه دو پرسش اساسي وجود دارد:
1. عدالت چيست؟
2. با چه معياري ميتوان عادلانه بودن يك آفرينش و قانون را به دست آورد؟
1. عدالت در حوزه آفرينشقبل از پاسخ به اين پرسش به اين مثال توجه نماييد: اگر فرض كنيد نقاش چيره دستي وجود دارد كه در صدد است اثر هنري بديعي را بيافريند، در صورت فراهم بودن امكانات و وسايل لازم، هنرمند تمام تلاش خود را در جهت آفرينش اثر هنري زيبا و عالي به كار ميبندد و در نهايت، اثر هنري هنرمندانهاي ميآفريند. شما در چه صورت اين اثر را متصف به عدل ميكنيد؟ دقت شود.
با توجه به اين مثال، وقتي ما به رابطه جهان و خداوند مينگريم، ميبينيم جهان اثر خداوند است و خداوند خالق اين اثر است و ذات باريتعالي از علم لازم و فراوان جهت ايجاد اثر عالي برخوردار است و قدرت بر ايجاد آن را دارد و از اوصاف او حكمت است، يعني كارها را در نهايت اتقان و محكمي انجام ميدهد، بنابراين از نظر فاعلي هيچ منع و محدوديتي وجود ندارد، در اين كه خداوند جهان آفرينش را در نهايت جمال و زيبايي، اتقان و استحكام بيافريند. در حديث نبوي آمده است و بالعدل قامت السموات و الارض.(5)(توسط عدل آسمانها و زمين استوار باقي مانده است).
با قطع نظر از فاعل، اگر ما به اثر بنگريم جهان طبيعت را كه پستترين عالم از عوالم وجود است، در نهايت زيبايي، اتقان و تناسب ميبينيم، درخت را با توجه به نحوه وجودي او داراي ريشههاي عميق، تنه محكم و شاخسار بلند قرار داده است. ميان ريشه، تنه و شاخه يك نوع تناسب و موزون بودن خاص حاكم است. تغذيه شير قوي پنجه را با توجه به نيرومندي اش، گوشت حيوانات قرار داده است كه براي به دست آوردن آن تلاش زياد لازم است، در مقابل، تغذيه كرم كوچك زمين را با توجه به ضعف او، خاك قرار داده است. اگر ما به دقت بنگريم ميان اجزاي تك تك موجودات طبيعي و ميان اشيا و مولفههاي عالم طبيعت يك نوع تناسب و توازن خاص حاكم است كه اين توازن و تناسب را آفريدگار جهان عطا كرده است. و اين تناسب و موزون بودن زيبايي خاصي را جلوهگر ساخته است به گونهاي كه يك نقاش خوب در صورتي نقاش خوبي است كه زيباييهاي طبيعت را به خوبي تصوير نمايد.
با توجه به مثالي كه در ابتدا اشاره كرديم، ميخواهيم بگوييم، عدل در حوزه جهان آفرينش عبارت است از موزون بودن و هماهنگي كامل ميان اجزا و مؤلفههاي عالم وجود. كه اين تناسب و توازن از جانب خداوند اعطا شده است، و ما از دو طريق اين عدالت را كشف ميكنيم: 1. از راه اينكه خداوند عليم و قادر و حكيم است و كارهاي خود را بر اساس علم، قدرت و حكمت خود در نهايت احكام و اتقان ايجاد مينمايد و هيچ منعي از فيض او نيست.
2. از راه مطالعه آثار و عالم طبيعت كه موزون بودن اجزا و مؤلفههاي عالم طبيعت، براي ما به نحو شهودي معلوم و مشهود است. البته ممكن است در موارد نادري، برخي از موجودات به كمال شايسته خود نرسد، اين امر منافات با عدل ندارد زيرا جهان طبيعت عالم تزاحم است.(6)
2. عدالت در حوزه تشريع و قانون گذاريقبل از توضيح اين امر به اين مثال توجه نماييد: فرض كنيد پدري داراي سه فرزند است يكي از آنان عالم، دانشمند و اهل قلم و كتاب است و ديگري نجار است و سومي كشاورز است. اگر شخصي ثالثي اموالي را به آنان ببخشد كه حاوي قلم، كتاب، آلات نجاري و كشاورزي است و پدر را مسئول تقسيم قرار داد، كه ميان آنان عادلانه قسمت نمايد. سه فرض در مقام قسمت متصور است:
1. هر شيء را سه قسمت كند، قلم سه قسمت، كتاب سه قسمت، و هر قسمت را سهم يكي از آنان قرار دهد.
2. بدون موجب و مزيتي هر كدام از وسايل را به يكي از آنان بدهد.
3. با توجه به تناسب هر كدام، اشيا را ميان آنان تقسيم نمايد. في المثل آلات كشاورزي و نجاري را براي كشاورز و نجار قرار دهد و قلم و كتاب را براي عالم و دانشمند. واضح است گزينه سوم عادلانهترين راه قسمت است.
با توجه به مثال فوق عدالت در حوزه قانونگذاري را ميتوانيم اين چنين تعريف نماييم: عدالت عبارت است از دادن حقي به ذي حق آن. بنابراين، معيار در اين عدالت رعايت حق است. و كسي ميتواند حقوق انسان و ساير موجودات طبيعي را به خوبي رعايت كند و حق را به ذي حق دهد كه بر تمامي جنبههاي وجودي انسان احاطه داشته باشد و از مسير سعادت و انحطاط بندگانش آگاه باشد، و او خداوند است. لذا با توجه به اين خصوصيات قوانين خود را وضع ميكند، هر چند ممكن است در قوانين او تفاوتهايي به نظر برسد اما اين تفاوت، مثل تفاوتي است كه در تقسيم اشياء در مثال فوق وجود داشت، و ناشي از حكمت الهي ميباشد و تبعيض و ظلمي در كار نيست.(7)
علاوه بر اين كه، منشأ ظلم يكي از دو امر است: يا جهل به حق و صاحبان آن است و يا نياز و منتفع شدن ظالم از كار خويشتن ميباشد و هر دو احتمال در مورد خداوند منتفي است. نه او جهل به احكام و حقوق و صاحبان آن دارد و نه نياز و انتفاعي در كار است. بلكه او مهربان و رئوف است و لازمة رأفت او اين است كه قوانينش عادلانه باشد.(8)
به هر حال ما به عدالت خداوند در حوزه آفرينش و قانونگذاري ايمان داريم، نه از آن رو كه با عقل خودمان تك تك موارد آفرينش و قوانين الهي را محك بزنيم، چون عقل ما ضعيفتر از آن است كه به همه جهان آفرينش و خصوصيات آن و رمز و راز قوانين آگاهي داشته باشد، هر چند موارد جزئي را ادراك ميكند، بلكه از آن جهت خداوند را متصف به عدالت ميدانيم كه او حكيم و رؤوف به بندگان خود ميباشد و هر آنچه از آفرينش و قانون جعل ميكند از سر حكمت و رأفت است.
3. عدالت در جزا و پاداشعدالت در حوزه سومي نيز به كار ميرود و آن عدالت در جزا است. قبل از توضيح اين قسم به اين مثال توجه كنيد: اگر نهادي و يا مقام مسئولي اعلام نمايد: هر كسي در مسابقه مقاله نويسي در موضوع خاص و يا شعر و داستان حايز رتبه شود، مثلا يك ميليون تومان به او پادش داده خواهد شد، بعد چنانچه كسي و يا كساني واجد شرايط دريافت پاداش شود و مقام و يا نهاد مسئول، پاداش را نپردازد، آيا اين كار عادلانه است؟ واضح است هيچ كسي اين عمل را عادلانه ارزيابي نمينمايد.
مثال ديگر: اگر انسان كريمي, جمعي را چند روزي ميهمان خود قرار دهد و بخشي از اموال خود را در اختيار آنان قرار دهد و از تعدي و تجاوز نسبت به بخشي ديگر, آنان را برحذر دارد و در صورت تعدي مجازات خاصي را بر آنان ابلاغ نمايد، ترديدي نيست صاحب خانه چنين حقي را دارد و در صورت افراط ميهمانان حق دارد آنان را بر اساس اعلام و قراردادي كه كرده است مجازات نمايد و اگر نكند از روي بزرگواري و تفضل است، البته لازم است ميان كيفر و جرم تناسبي باشد.
خداوند نيز در مقام پاداش و كيفر عادل است لذا در مقابل اعمال نيك، نيكوكاران آنان را پاداش ميدهد و بدكاران به سبب كارهاي زشتشان مستحق كيفر متناسب با جرمشان است و اگر خداوند عفو نمايد منافات با عدل او ندارد، بلكه كار مستحسني است.(9)اين قسم از عدالت در واقع به عدالت در نظام آفرينش بازگشت مينمايد.
پاورقی:
1. المنجد في اللغة، ماده عدل.
2. راغب الاصفهاني، مفردات القرآن.
3. ابن منظور، لسان العرب، ماده عدل.
4. نهج البلاغه، حكمت 437.
5. تفسير صافي، ذيل آيه 7 سوره الرحمن.
6. ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1370، ج 1، ص 78 ـ 84.
7. ر.ك: سعيدي مهر، محمد، كلام اسلامي، قم، موسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.
8. همان، ص 329.
9. ر.ك: سعيدي مهر، كلام اسلامي، قم، مؤسسه فرهنگي طه، چاپ اول، 1377، ج 1، ص 328.
آيا عدم پذيرش اعمال خير از غير مسلمان، خلاف عدل الهي نيست؟
پاسخ:
قبل از اينكه وارد بحث اصلي شويم ذكر اين مطلب ضروري است كه عدل بر دو قسم است:
1. عدل بشري، كه داراي معاني متفاوتي است ولي بخاطر رعايت اختصار به يكي از آنها كه مهمتر است اشاره ميشود وآن عبارت است از احترام به حقوق ديگران و عدم تجاوز و تصرف در حقوق افراد ديگر. 2. عدل الهي: يعني خداوند فضل و كرمش را نسبت به موجودي كه استحقاق دريافت آنرا دارد دريغ نكند. به عبارت ديگر عدل خداوند عين فضل اوست.(1)
پس از اشارة كوتاه به معناي عدل الهي، ميپردازيم به اين مطلب كه آيا اعمال خير از غير مسلمانان پذيرفته ميشود يا خير؟ در صورت پذيرش فرق ميان مسلمانان و غير مسلمان در چيست و در صورت عدم پذيرش و عدم تعلق پاداش به آن اعمال، با عدل الهي چگونه سازگار است؟ به عبارت ديگر، از يك سو چنين به نظر ميرسد كه اعمال صالح فقط از افراد مسلمان و مؤمن پذيرفته ميشود. از سوي ديگر وقتي زندگي برخي از مخترعين و مكتشفيني كه مسلمان نيستند مورد مطالعه قرار ميگيرد مشخّص ميگردد كه آنها خدمات بسيار با ارزشي به بشريت كردهاند و به همين خاطر مستحق دريافت پاداش به نظر ميآيند. اين دو حالت مذكور باعث بوجود آمدن ابهام و سردرگمي در مسأله ميشود. نكتهاي كه در روشن شدن بحث، بايد به آن توجّه كرد اين است كه ما نميخواهيم دقيقاً مشخص كنيم كه چه كسي اهل بهشت است و چه كسي اهل جهنم. چون چنين كاري از هيچ كسي غير از خداوند امكان پذير نيست. فقط خداوند از نيات و باطن افراد خبر دارد و ميتواند بصورت قطعي حكم كند كه عمل چه كسي پاداش دارد و عمل چه كسي پاداش ندارد. البتّه فقط دربارة افرادي ميتوان اظهار نظر قطعي كرد كه اولياء الهي سرنوشت نهائي آنها را مشخص كرده باشند.
اكنون به بررسي و توضيح مشروح سؤال مذكور ميپردازيم. در مورد اين بحث دو ديدگاه و طرز تفكر وجود دارد كه كاملاً مخالف و مقابل يكديگر ميباشند. ما پس از بيان و بررسي اين دو طرز تفكر به ديدگاه سومي ميرسيم كه بيانگر حقيقت در بحث مورد نظر ميباشد.
ديدگاه اول مربوط به كساني است كه معتقدند هيچ فرقي ميان مسلمانان و غيرمسلمانان نيست و هر كس عمل صالح و خيري انجام دهد، نظير احسان به خلق، خدمات بهداشتي و امثال اينها، مستحق پاداش از جانب خداوند ميباشد. اين گروه براي ادعاي خود دو نوع استدلال عقلي و نقلي ميآورند كه ما بصورت خيلي خلاصه به آنها اشاره ميكنيم. دليل عقلي داراي دو مقدمه است. مقدمه اول: خداوند بين موجودات تبعيض قائل نميشود بلكه نسبت خدا با همه موجودات يكسان است. به همين خاطر عدالت خداوند اقتضا ميكند كه هر كس ـ مسلمان يا غيرمسلمان ـ اگر عمل نيكي انجام داد پاداش دهد. مقدمه دوم: حُسْن و قُبح اعمال، واقعي و ذاتي است نه قراردادي. از اين دو مقدمه چنين نتيجه گرفته ميشود كه خداوند بين بندگانش فرق نميگذارد و عمل خير و صالحِ هر كسي را پاداش ميدهد. در بيان دليل نقلي، آياتي را بعنوان نمونه ميآورند كه در آنها اصل عدم فرق و تبعيض ميان انسانها، در پاداش داشتن براي عمل خير و كيفر داشتن براي عمل شر را بيان ميكند. برخلاف دستة اول، گروه ديگري هستند كه معتقدند اكثر قريب به اتفاق مردم اهل جهنم ميباشند و بايد مجازات شوند. اين گروه نيز دو نوع استدلال عقلي و نقلي دارند كه بصورت گذار به آنها اشاره ميشود. دليل عقلي: در صورتي كه خداوند كارهاي نيك غيرمسلمانان را بپذيرد پس مسلمان با غيرمسلمان تفاوتي نميكند. و اگر فرقي بين مسلمان و غيرمسلمان نباشد اصلاً اسلام و ايمان اثر نخواهد داشت و بيفايده ميشود. در حالي كه اينگونه نيست و فقط اعمال مسلمانان پذيرفته ميشود. اين گروه حتي بسياري از مسلمانان را هم به دلايل مختلف مستحق عذاب ميدانند و اعمال خير آنها را مردود اعلام ميكنند. دليل نقلي: به آيات و رواياتي استدلال ميكنند كه در آنها، عمل كافر غيرمقبول شمرده شده است.
پس از اشاره كوتاه به اين دو طرز تفكر، نوبت ميرسد به توضيح ديدگاه سوم كه نه تفريط گروه اول را دارد و افراط دسته دوم را. آنچنانكه قبلاً هم گفته شد، گروه اول ادعا ميكردند كه كارهاي خوب كافران را خداوند ميپذيرد. بخاطر اينكه خوبي و بدي اعمال ذاتي است و عمل خير حتي اگر از كافر صادر شود، خداوند پاداش ميدهد.
اين ادعا و دليلي كه براي آن آوردهاند درست است ولي از يك مطلب بسيار مهم غافل شدهاند و آن اينكه، خوبي و بدي داراي دو بُعد است. بُعد اول، حُسن و قُبح فعلي و بُعد دوم حسن و قبح فاعلي. حُسن و قبح فعلي عبارت است از: اثر سودمند يا زيانبار كاري در جامعه. در استدلال مذكور فقط اين جنبه از حُسن و قبح مورد توجّه واقع شده و نتيجهگيري شده است كه به همين خاطر نتيجه نادرست ميباشد. حُسن و قبح فاعلي عبارت است از: «انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزههاي نفساني و روحي فاعل كه موجب آن عمل شده است.»(2)
پس حسن و قبح فعلي به اثر خارجي عمل مربوط ميشود و حسن و قبح فاعلي به چگونگي انجام عمل از سوي فاعل مربوط ميشود. براي اينكه يك عمل خير باشد تا اينكه مستحق دريافت پاداش گردد، سودمند بودن عمل به تنهايي كافي نيست، گرچه اهميتش انكارناپذير است، بلكه بايد ديد فاعل با چه نيّت و چه منظوري و هدفي اقدام به انجام عمل كرده است. اگر داراي نيت و هدف خير باشد كارش خير است يعني حُسن فاعلي هم دارد.(3) اعمال از جهت ظاهر ممكن است شبيه هم باشند و شايد دو عمل هر دو خير و صالح به نظر آيد و عين هم باشند. يا حتي يكي از آندو خيلي با ارزشتر و بزرگتر به نظر آيد ولي انگيزه و نيت است كه اعمال را از هم جدا ميكند. لذا ممكن است عملي كه خيلي با ارزش به نظر ميرسد در واقع اصلاً ارزشي نداشته باشد و يا برعكس. پس ارزش واقعي اعمال وابستگي جدي به نيّت و انگيزه فاعل دارد.(4) به علت اينكه نيّت روح عمل ميباشد. نيّت و هدف خير، وقتي حاصل ميشود كه اعتقاد و ايمان به اصول دين از قبيل توحيد و نبوت و معاد حاصل گردد. «تا عملي از راه ايمان، عقيده و نيّت, نورانيت و صفا پيدا نكند، به ملكوت الهي نائل نميشود. عمل زماني به اين مرتبه والا ميرسد كه روح داشته باشد، روحِ عمل همان بهرة اخروي و ملكوتي آن است.»(5)
پس كسي كه ايمان و اعتقاد به خداوند نداشته باشد و كافر باشد، عملش اجر و اثري نخواهد داشت، البتّه نكتة بسيار مهمي كه نبايد مورد غفلت واقع شود اين است كه همه كافران با هم مساوي نيستند بلكه گاهي كفر از روي عمد و لجاجت است كه در اين صورت شخص كافر با آگاهي و علم، حقيقت را انكار ميكند و كفر ميورزد. عمل خير چنين كافري پاداش نخواهد داشت و جايگاهش جهنم است.
اما گاهي كفر از روي جهل و ناداني است هيچگونه عمل و عنادي وجود ندارد. در اين صورت عمل خير شخص كافر پذيرفته ميشود و نزد خداوند معذور خواهد بود. علاوه بر اينكه اگر عملي با نيّت خير و به منظور خدمت به بشريت از شخص كافر و مشرك صادر شود در اين صورت هم خداوند عمل شخص را ناديده نميگيرد. چنانكه در بعضي از احاديث آمده است كه مشركاني مثل حاتم طائي چون كارهاي خير و نيكو از روي انسان دوستي انجام دادهاند، دچار عذاب نميشوند و يا در عذابشان كاهش داده ميشود.(6)
در پايان اين نكته را متذكر ميشويم كه اگر عمل خير غيرمسلمان صلاحيت پاداش گرفتن داشته باشد خداوند دريغ نميكند و الاّ عملش اثري نخواهد داشت و اين از ناحيه خداوند نيست بلكه از ناحية خود عمل است. پس هيچ منافاتي با عدل خداوند ندارد. چون عمل به صورت مطلق ارج و پاداش ندارد بلكه عملِ مشروط به شرايطِ خاص داراي پاداش است.
پاورقی:
1. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، قم، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزة علميه، 1361، ص 48 ـ 50.
2. همان، ص 291.
3. همان، از ص 261 ـ 293.
4. ر.ك، به عدل الهي از ديدگاه امام خميني (ره)، استخراج و تنظيم: معاونت پژوهشي مؤسسه تنظيم و نشر امام خميني (ره) موسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، چاپ اول، 1378، ص 94 ـ 196.
5. مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 301.
6. ر.ك، مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 297 ـ 305.
چرا جهاني را كه خدا براي بندگانش خلق كرده بايد پر از بديها و ناسپاسيهاي همان بندگان باشد؟ چرا پليدي بيشتر از پاكي است ، يعني نميشد همه در كنار هم با خوبي زندگي كنند؟
خداوند هر عده ای را در عصر بخصوصی آفریده چرا ما را در عصر ظهور نیافریده است؟
پاسخ:
سوال را اينگونه ميتوان مطرح كرد كه چرا خداوند كه جهان را براي انسان آفريد، همانطور كه خودش ميفرمايد: او خدايي است كه آنچه را كه در زمين است براي شما آفريد.(1) انسان را به گونه اي نيافريد كه فقط دنبال عبادت و كارهاي خوب و پاكي باشد؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت خداوند قبلا چنين موجوداتي آفريده بود كه همان ملائكه باشند. وقتي خداوند جريان خلقت موجودي را به عنوان خليفه مطرح كرد. آنها گفتند: آيا كسي را در آن قرار ميدهي كه فساد و خونريزي ميكند؟! ما تسبيح و حمد ترا به جا ميآوريم و ترا تقديس ميكنيم.(2)
آنها ميدانستند كه موجود زميني، موجودي است مادي و مركب از قواي غضب و شهوت و عالم ماده هم عالم تزاحم و محدوديتها است و چنين موجودي طبعاً از خونريزي و فساد خالي نخواهد بود.(3) لذا گفتند اگر به دنبال عبادت و تسبيح و حمد و پاكي هستي، ما اين كار را انجام ميدهيم. خداوند نگفت كه نه، انسان خونريز و مفسد نيست و نيز نگفت شما در عبادت و پاكي كوتاهي ميكنيد. بلكه گفت: من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد.(4)
اين سخنان شايد ناظر به اين باشد كه خداوند متعال ميخواهد بگويد اي ملائكه شما فقط اين بعد او را ديده ايد كه ميتواند فساد و خونريزي كند، اما ساير ابعاد او را نديده ايد. و با توجه به آيات بعدي ميفهميم انسان ميتواند به دانش و علمي برسد كه ملائكه نمي توانند برسند. انسان قدرت تحمل علوم و اسراري را دارد كه ملائكه ندارند.
پس تا اينجا روشن شد كه خداوند جهان را براي موجودي خلق نكرد كه فقط به عبادت و تقديس او فكر كند يعني موجودي تك بعدي و خالي از شهوت و غضب كه جز به خدا و عبادت او نينديشد، بلكه براي موجودي خلق كرد كه در عين آن كه توان خونريزي و فساد را دارد, استعداد رسيدن به مقامي برتر از مقام فرشتگان را نيز دارد. فرض اين كه عالم فاقد اين خصوصيات و بشر فاقد اين ويژگي ها بايد آفريده مي شد، مساوي است با اين كه نبايد اين عالم خلق مي شد. چون عالم را نمي توان از خصوصيات ذاتي اش جدا كرد.
اما اين كه، چرا پليدي بيشتر از پاكي است، سخني است كه از بدبيني نسبت جهان ناشي مي شود واقعيت امر اين است كه بر اساس اصل مسلم فلسفي و كلامي، كه عالم موجود از نظام احسن برخوردار است, بايد مجموع خوبي ها بر بديها بيشتر باشد. چون اگر شرور در اين عالم از خيرات بيشتر مي بود، خداوند آن را خلق نمي كرد.
گذشته از اين كه شر در عالم هميشه يك امر عدمي است. بنابر اين تمامي موجودات عالم خير هستند. هر چند اين خيرات و شرور هم نسبي اند. يعني آن چيز، يا آن موجودي كه به تصور من شر است و پليد، براي خودش يا موجود ديگر خير است, اما از آن جا كه موجب ضرر و سلب آسايش من مي شود نسبت به من, شر به حساب مي آيد.
در هر حال توجه به مشخصات و ويژگي هاي انسان, ما رادررسيدن به پاسخ مناسب رهنمون مي كند:
انسان چه گونه موجودي است؟1. اولين خصوصياتي كه به ذهن ميآيد آن است كه انسان موجودي است زميني و مادي و مثل ساير موجودات زميني سير تكاملي دارد. زندگي او از نطفه شروع ميشود تا ميرسد به سن پيري و بعد مرگ و ساير عوالم بعد از مرگ. انسان موجودي است كه ميتواند به تكامل برسد.
2. انسان موجودي است ذو ابعاد: بعد جسماني و بعد روحاني. داراي قواي مختلف غضبيّه وهميّه، شهويّه، عقلانيّه كه هر يك داراي فوايدي براي انسان است. فايده قوه شهويه آن است كه در انسان ميل به خوردن و نوشيدن ايجاد ميكند و سبب بقاي بدن ميشود و نيز با ميل به آميزش نسل انسان باقي ميماند. فايده قوة وهميه علم پيدا كردن به امور جزئي است. فايده قوة غضبيه دفاع از خود در برابر ضررها و آسيبهاي وارده به انسان ميباشد.
فايده قوه عقليه هم كه معلوم است. درك و علم به امور كلي و نيز كنترل سه قوه قبلي.(5)
بنابراين انسان به اين قواي 4 گانه نياز دارد، چون براي او فوايد مهم و حياتي دارند. شهوت، غضب و وهم در آنجا مذموم ميباشد كه ازحد اعتدال و چارچوبهاي مشخص شده عرف و شرع خارج شود. شهوتي پسنديده نيست كه به شكل پرخوري يا حرام خواري در بيايد و به شكل تجاوز به ناموس مردم و لذتهاي حرام در آيد. غضب در آنجا مذموم است كه انسان را از حال عادي خارج كرده و حرفهاي بي ربط بزند يا خداي نكرده به زد و خورد با ديگران بينجامد. قوه و هم در آنجا بد است كه به نقشه كشي و حيله و مكر بر عليه مردم كشيده شود.
3. انسان موجودي است مطلق خواه و كمال طلب. ابتدا مسكن و همسر و وسيله ميخواهد، بعد خانه بزرگتر و وسيله مدل بالاتر و همين طور دنبال بالاتر بردن سطح دارايي هايش ميباشد. اول ميخواهد عضو شوراي ده و شهر باشد، بعد نماينده شهر و بعد وزير و... و همين طور است در زمينه دوست داشتن جمال و علم و ساير كمالات.
از طرفي چون در عالم ماده هر چه هست محدود و فاني است، لذا انسانهاي مطلق خواهي كه محبوب كامل خود را در اين عالم جستجو ميكنند، خواستهاي آنها با هم تضاد پيدا ميكند و به نزاع و جنگ در زمينه هاي مختلف رو ميآورند، گاه نزاع بر سر مالكيت زمين و خانه است گاه بر سر قدرت و حكومت و رياست و گاه نيز حسادتها در زمينه علم و دانش به وجود ميآيد.
اما وقتي خوب نگاه ميكنيم مطلق خواهي و كمال جويي و كمال طلبي چيز بدي نيست، بدي آن به خاطر آن است كه انسانها مصداق آن را در اين دنيا ميجويند. حال آن كه مصداق حقيقي كامل علي الاطلاق ذات خداوندي است. علم، قدرت و زيبايي حقيقي را بايد نزد خدا يافت و نعمتهاي بيشمار و جاويد را بايد در آخرت جست.
4. خصوصيت مهم ديگر انسان اختيار و اراده اوست. خدا انسان را هم از درون خودش و هم از بيرون هدايت كرده است. در مورد هدايت دروني ميفرمايد: قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوي (خير و شر) را به او الهام كرده است(6) و در مورد هدايت بيروني كه توسط انبياء و اوصياء آنها انجام ميشود ميفرمايد: پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند (فرستاد) تا بعد از اين پيامبران حجت بر مردم باقي نماند و خداوند توانا و حكيم است.(7) البته ناگفته نماند كه شيطان از بيرون وجود انسان سعي در گمراهي او دارد و براي گمراه كردن انسانها قسم ياد كرده است.(8) ولي تمام تلاش او در دعوت كردن انسانها به پيمودن راه شر و گمراهي و نافرماني خداست نه بيشتر، يعني اينگونه نيست كه بر انسانها سلطه اي داشته باشد و انسان مجبور باشد.(9) در درون نيز نفس اماره انسان، او را به بدي امر ميكند.(10) در مقابل دعوت انبياء و اولياء به راه خير و صلاح شيطان انسان را به گمراهي و عصيان دعوت ميكند و در مقابل عقل كه حجت باطني است نفس اماره قرار دارد.
در برابر هدايت انسانها خداوند چه خواسته است؟ آيا خدا انسان را مجبور به پيمودن طريق هدايت كرده است؟ نه بلكه ميفرمايد ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيراي هدايت) خواه ناسپاس.(11) انسان ميتواند از نعمت هدايت الهي براي تعالي خود استفاده كند و شكرگذار اين نعمت باشد و ميتواند استفاده نكند.
جمع بندي: انسان ميتواند به كمال برسد. ميتواند اميال خود را كنترل كند يا برعكس. ميتواند از خصوصيت كمال طلبي خود در مسير درست استفاده كند و به حق تعالي به عنوان كامل مطلق توجه كند و به صفات عالي انساني برسد يا برعكس در مسير تباهي به نهايت برسد. ميتواند شكر نعمت هدايت را به جا آورده و دعوت سفيران هدايت را پاسخ گويد يا ناسپاسي كرده و به شيطان پاسخ مثبت دهد.
پس انسان موجودي است كه ميتواند در هر يك از دو مسير خير و شر، پاكي و ناپاكي گام بردارد و در سير هر يك ازاين دو مسير تا آنجا رود كه يا از ملائكه برتر شود يا از حيوانات پست تر و اگر ميبينيم كه عدهاي كه به عقيدة شما در اكثريت هم ميباشند در طريق ناپاكي گام بر ميدارند و در زمين پليدي غلبه يافته، به خاطر همين خصوصيات انسان و انتخابي است كه آنها انجام دادهاند. يعني وقتي اكثريت چنين خواستند نتيجه آن غلبه ناپاكي بر پاكي است، ولي اينگونه نيست كه هميشه غلبه با ناپاكيها و ظلمها باشد. بلكه خداوند وعده كرده است كه زمين سرانجام به دست انسانهاي صالح خواهد رسيد.
خداونددر قرآن مي فرمايد: در زبور بعد از ذكر نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.(12) و سرانجام با ظهور آقا امام زمان (عج) زمين پر از قسط و عدل و خوبي خواهد شد.(13)
پس اينكه در زمين ناپاكي بيشتر باشد يا پاكي، صفا و عدل و خوبي بيشتر باشد يا كينه و جور و ظلم بسته به انتخاب اكثريت انسانها است و انسانها در انتخاب هر يك مختارند.
پاورقی:
1. 1. بقره: 29.
2. بقره: 30.
3. ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة ناصر مكارم، بنياد علامه، چاپ پنجم، 1370، ج 1، ص 147.
4. بقره: 30.
5. ر.ك: نراقي، ملا احمد، معراج السعاده، مطبوعاتي حسيني، چاپ دوم، 1367، ص 21 و 22.
6. شمس: 7 و 8.
7. نساء: 76.
8. ص: 82.
9. ر.ك: ابراهيم: 22.
10. يوسف: 53.
11. انسان: 3.
12. انبياء: 105.
13. ر.ك: صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، موسسه السيره المعصومه، چاپ اول، 1419، ص 598.
اگر خداوند حکیم و عادل است چرا در جامعه شرور وجود دارند؟
پاسخ:
طبق آيات و روايات، نظام آفرينش، بهترين نظام مي باشد و خداوند، نيز فياض مطلق است به هر موجودي همان وجود و همان اندازه از كمال و زيبائي را مي دهد كه مي تواند بپذيرد، خداوند متعال مي فرمايد: الذي احسن كل شيء خلقه... او همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و به تعبير ديگر بناي كاخ عظيم خلقت را بر نظام احسن يعني بر چنان نظمي استوار كرد كه از آن كاملتر تصور نمي شد. در ميان همة موجودات پيوند و هماهنگي ايجاد كرد و به هر كدام آنچه با زبان حال مي خواستند عطا فرمود.(1)
پس لازم است در ابتدا نظام عالم را بشناسيم كه آيا يك نظام قراردادي است يا يك نظام ذاتي؟
آيا معناي خلقت و آفرينش اين است كه خداوند مجموعي از اشياء و حوادث مي آفريند در حالي كه هيچ رابطة وا قعي و ذاتي ميان آنها نيست ،بعد آنها را به صف مي كشد و يكي را پشت سر ديگري قرار مي دهد و نظام عالم پيدا مي شود؟ يا آنكه روابط علل و اسباب با معلولات و مسببات شان طوري است كه قرار گرفتن هر معلول و مسببي در دنياي علت و سبب، عين وجود آن معلول است و به اصطلاح: «مرتبه هر وجود در نظام طولي و عرضي جهان مقوّم ذات آن وجود است» همانند مراتب اعداد كه با جابجا كردن تنها مرتبه عوض نمي شود بلكه ماهيت تغيير مي كند مثلا عدد پنج ماهيتش پنج است، و پنج بودن پنج به اين است كه ميان عدد چهار و شش باشد و فرض وقوع عدد پنج در ميان عدد شش و هشت مساوي است با نبود پنج بلكه آن چه هست هفت است كه در جاي خود قرار دارد. مثلا سعدي، در مرتبه و درجة خاصي از شرائط زماني و مكاني قرار گرفته است كه در نتيجه از لحاظ زماني بر ما مقدم است، آيا سعدي آفريده شده و سپس در آن شرايط خاص قرار گرفته است، و يا وجود سعدي مساوي است با آن درجة خاص در وجود و با همة آن شرايط؟ جدا كردن سعدي از زمان و مكان خود يعني جدا كردن سعدي از خود يعني سعدي، سعدي نباشد. پس نظام موجودات، عين و جود آنها است كه از ناحيه ذات حق افاضه مي شود. چون وجود موجودات و مرتبة وجود آنها يكي است ارادة وجود آنها عين ارادة نظام و ارادة نظام، عين ارادة وجود آنها است. و ما امرنا الا واحدة(2)،(3) عليت علت و معلوليت معلول، جعلي و قرار دادي نيست، وقتي (الف) علت (ب) است به خاطر خصوصيتي است كه در ذات الف وجود دارد و آن را علت ب ساخته است و نيز ب كه معلول است خصوصيتي دارد كه بخاطر آن مربوط به الف گشته است. البته اين خصوصيت چيزي جز نحوة وجود آنها نيست، بين علت و معلول يك ارتباط واقعي و حقيقي وجود دارد، اعتباري و قراردادي نيست، عارضي و قابل انتقال نيز نمي باشد. اين ارتباط از ذات علت و ذات معلول، بر مي خيزد. معلول به تمام ذات خود مرتبط با علت است و علت نيز، به تمام ذات خود، منشأ صدور معلول است.
استاد مطهري در عدل الهي در اين باره مي نويسندخداوند زردآلو را زرد آلو نكرده است، بلكه زردآلو را ايجاد كرده است يعني خداوند اشياء را آفريده در حالي كه آنها ذاتاً با هم اختلاف دارند، خداوند زمان را آفريده است زمان خاصيت معيني دارد، گذشته و حال و آينده در آن هست، نبايد پنداشت كه در آغاز، زمان را به صورت يك مجموعه كه همة اجزاء آن با هم است آفريده و سپس آن را كش داده و به صورت فعلي در آورده است، در آية شريفة «ربنا الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي» از كلمه «خلقه» استفاده مي شود، كه هر چيز، خلقت خاصي دارد كه مال خود او است و خدا همان خلقت خاص را به او داده است. حقيقت، اين است كه جهان به همين گونه كه هست، امكان وجود داشته است و در واقع هر جزئي از اجزاء جهان نيز آفرينش معيني درباره آن امكان داشته است و خدا همان آفرينش را به آن داده است. رحمت پروردگار هيچ موجود مستعدي را محروم نمي سازد ولي استعداد و ظرفيّت موجودات هم يكسان نمي باشد. استعدادها مختلف است و اين اختلاف ذاتي جهان است.
استاد مطهري در عدل الهي مي فرمايند: جهان هستي نظامات و قوانين ذاتي و لا يتغير دارد و به موجب آن هر شيء و هر پديدة مكان و موقعيت خاصي دارد و تغيير و تبديل در آن راه ندارد.(4)
پاورقی:
1. تفسير نمونه، سوره الم سجده آيه 7، شدهم از تفسير نمونه نقل شده در ذيل آيه ذكر شده.
2. قمر:50.
3. مطهري، مرتضي، عدل الهي، حسينيه ارشاد، چاپخانه اتحاد، 1349، صص 44، 43، 42، 41. و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ضرورت و مكان، مستفاد از مقاله هشتم و نهم، ج 3، صص 98 و 99.
4. همان، ص67.
پاسخ:
مسأله شر(evil) يكي از كهنترين مسائلي است كه از ديرباز انديشة آدمي را به خود مشغول داشته است. از آن هنگام كه انسان پا به عرصة خاك گذاشت، خويشتن راهم آغوش رنج و رنجوري يافت و همراه با شيريني لذت و كاميابي، تلخي محنت و ناكامي را چشيد و بزودي دانست كه حيات آكنده از نيكي و نيالوده به شر و بدي آرزويي دست نيافتني است. مواجهه آدمي با رويه درد آلود و اندوهبار زندگاني و رويارويي او با مصيبتها و فلاكتهاي آن، پرسشهايي را فرا روي ذهن جستجوگر او قرار ميداد، پرسشهايي كه امروزه ـ پس از گذشت هزاران سال ـ هنوز تازه و جديدند: حقيقت اموري كه در نظر ما در زمرة شرور و يا خيرات قرار ميگيرند، چيست؟ آيا وجود شرور با اعتقاد به اوصافي همچون عدل، قدرت و علم مطلق الهي سازگار است؟ به بيان ديگر، اگر آفريننده جهان هستي، قادر همه توان، عالم همهدان و عادل محض است، چگونه اجازه داده است كژيها و بيعدالتيها ـ كه رقم قابل ملاحظهاي را تشكيل ميدهند ـ در عالم رخنه كند؟!
چرا شرور داريم؟1. پاسخ اجمالي (لمّي): به صورت اجمال مي توان گفت كه وجود صفاتي چون قدرت، عدالت، حكمت و علم خداوند، خود شاهد بر آن است كه شر واقعي در جهان وجود ندارد. بنابر اين اگر در جهان اموري مشاهده مي شود كه به ظاهر شر به حساب مي آيند بايد توجيه شوند. چون منشأ چنين شر و ظلمي، جهل يا عجز و يا نياز است و هيچ كدام از اينها در خداوند متعال راه ندارد. در دعاهاي مأثور از معصومين رسيده است: «و قد علمت انه ليس في حكمك ظلم... و انما يحتاج الي الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهي عن ذلك علواً كبيراً»(1) اما اين پاسخ نمي تواند ذهن نقاد را قانع كند. به همين دليل لازم است به ادله ديگري تمسك نمود.
2. پاسخ تفصيلي: اهم پاسخهاي تفصيلي به مسأله شرور به قرار ذيل است:
1:2- شر امر موهوم و پنداري: آن چه كه ما آن را شر مي ناميم، ناشي از عدم درك ما از واقعيت آن امر است. اگر ما به حقيقت آن امر به خوبي آگاه باشيم خواهيم ديد كه در واقع خير است.
اين نظريه را مي توان در ميان مكاتب و آيين هاي فلسفي هند باستان يافت.(2)
2:2- شر امر عدمي: اين ديدگاه كه در ميان فلاسفه مسلمان رواج دارد، شر را مساوي با عدم مي داند. مقصود ايشان اين است كه هر چه در جهان خارج مي بينيم وجود است و همين وجودات است كه مخلوق و معلول ذات حق اند. عدميات مخلوق نيستند، بلكه «عدم الخلق» هستند. ما وقتي به موارد شر نگاه مي كنيم، در همه آن ها مي بينيم كه مفهوم شر ازآن بُعد و جايگاهي انتزاع مي شود كه يك نوع «فقدان»، «نيستي» و عدم در كار است. دقيقاً مثل سايه كه از فقدان نور انتزاع مي شود.
با توجه به مطلب بالا كه شرور عدمي هستند و از دايره وجود خارجند چرا كه همه شرور يا از قبيل عدميات هستند مثل فقر (عدم ثروت) و ناداني (عدم علم) و عجز( عدم قدرت) و... يا خود امور وجودي هستند كه منشأ بدي و ناملايمات ميشوند مثل زهر مار كه خود امر وجودي است و براي خود مار خير است و وسيله دفاعي اوست اما براي انسان مار گزيده بد و شر است.از اين رو شرور هيچ گاه خالقي ندارند.
نتيجه اي كه از اين مسئله مي توان گرفت آن است كه نمي توان گفت خداوند عادل، قادر و عالم چرا شر را خلق نمود، چون خداوند شر را اصلاً خلق نكرده است. زيرا شر امر عدمي است و عدم مخلوق نيست.
منتهي اين پرسش ممكن است مطرح گردد كه اگر شر امر عدمي است، چرا خداوند آن عدم را تبديل به وجود نكرد تا چنان شري بوجود نيايد؟ پاسخ اين پرسش در مباحث آينده روشن مي شود.(3)
3:2: شر از لوازم وجود خير: خاستگاه اوليه اين نظريه به انديشههاي ارسطو باز ميگردد و بر اساس تفسيري كه در فلسفة اسلامي از اين نظريه شده است، موجودات امكاني از پنج حالت بيرون نيستند: الف) آنچه كه خير محض و ناب است. ب) آنچه كه خيرش بيشتر از شرش است. ج) آنچه كه خير و شرش مساوي است. د) آنچه كه شرش بيشتر از خيرش است. هـ) آنچه كه شر محض است.
ابتدا اين مطلب به اثبات ميرسد كه از ميان احتمالات پنجگانه، تنها احتمال اول و دوم به واقعيت پيوسته است و سپس روشن ميگردد كه وجود اين دو قسم در جهان، امري ضروري است. قسم اول كه روشن است اما در مورد قسم دوم گفته ميشود كه اگر خداوند از اين قسم از موجودات را به دليل شر اندك نيافريند خير فراواني كه ملازم با اين شر است محقق نميگردد، حال آنكه ترك خير كثير، خود شر بزرگي است كه در مقايسه با شر اندك، به مراتب عظيمتر است، بنابراين، خودداري خداوند از آفرينش اين قسم، از آن رو كه مقتضي تحقق شر بزرگتري است، روا نخواهد بود.(4)
4:2: ماده منشأ شر: خداوند متعال, جهان آفرينش را بر اساس سنن، قوانين و شيوههاي معيني اداره ميكند كه در آنها هيچ گونه تغيير و تبدلي رخ نخواهد داد. از سوي ديگر، خداوند عوالم (تجرد، مثال و ماده) آفريده است كه بر اساس سنخيت اين عوالم و مرتبه وجوديشان در نظام هستي، هر يك داراي قوانين و سنن مخصوص به خودند. يعني در عالم ماده احكام و آثاري است كه در عالم مثال و تجرد نيست و نيز در عالم مثال و تجرد سنني است كه در جهان ماده نميباشد. پس اگر عالم ماده باشد ولي اثري از احكام و سنن حاكم بر آن نباشد، عالم ماده ديگر عالم ماده، نخواهد بود. در اين عالم ـ برخلاف عالم تجرد كه تنها خير محض است ـ تضاد، تزاحم، محدوديت، زوال و بطلان، غم و شادي و رنج و اميد و بالاخره خير و شر وجود دارد.(5)
5:2: شر معلول اختيار آدمي: كمال آدمي در گرو اختيار او است. و همين اختيار منشأ پيدايش خير و شر ميباشد. انا هدينا، السبيل اما شاكراً و اما كفوراً(6)و البته روشن است كه جهان با موجودات مختار به مراتب كاملتر و برتر از جهاني است كه موجودات آن مجبور باشند و همين كمال خود خير است.(7)از اين رو برخي شرور اخلاقي و اجتماعي از سوي انسان هاي ظالم و ستمكار بر برخي ديگر, مربوط به اختياري است كه خدا به همه انسان ها داده است و نخواسته به اجبار همه خوب و با تقوي باشند.
6:2: نسبي بودن شر و قضاوت محدود ما: وقتي كه بارش برف و باران زندگي و رفت و آمد را سخت ميكند و هنگامي كه ساختمان فرسودهاي براي نوسازي ويران ميكنند و براي رهگذران غير از گرد و غبار، منفعتي به بار نميآورد بسياري از مردمان اين امور را شر و بلا ميدانند. وقتي اثر آن برف و باران حياتبخش را در نظر بگيريم، يا به جاي آن بناي فرسوده، بناي عظيمي كه احتمالاً يك بيمارستان عام المنفعه است را مشاهد كنيم، تصديق خواهيم كرد كه اين حوادث كه در يك بررسي كوتاه شر مطلق به نظر مي رسيدند، خير است.
فوايد شرور1. مصايب سازنده روح آدمي: مصايب به همراه خوشبختيها است، زيرا بسياري از خوبيها از بديها زاييده ميشوند و زشتيها و رنجها مقدمه و پديدآورنده زيباييها است: فان مع العسر يسرا.(8)
2. ادراك خير از راه شر: اگر در جهان شرور وجود نميداشت به دليل عدم مقايسه و مقارنه، خير، حسن و زيبايي عالم هستي درك نميشد. مثل مورچههاي سيا و يا زرد از يك نوع . آيا ميتوان گفت يكي از آنها زيباتر از بقيه است؟(9)
3. بيدارگري: طبق روايت «اگر بيماري، فقر و مرض نبود، چيزي سر آدمي را خم نمي كرد ولي با اين حال او خيلي بيپروا است»(10)آري يكي از مهمترين دستاوردهاي بلايا آن است كه آدمي را از خواب غفلتي كه بر اثر فرو غلتيدن در نعمتهاي دنيوي بدان دچار شده بيدار كرده مسئوليتهاي خطير او را در برابر خداي خويش يادآور ميشوند و استكبارش را به فروتني و خضوع مبدل ميسازند.
قرآن كريم با اشاره به اين مطلب بيان ميدارد كه همواره اقوام پيامبران با انواع سختيها رو به رو بودند، تا مگر از سركشي دست كشيده در مقابل حق تسليم شوند.(11)«و در هيچ شهري پيامبري نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختي و رنج دچار كرديم تا مگر به زاري در آيند.»(12)
نكته: در پايان يك نكته شايان ذكر است. از ديدگاه اسلام، خداوند در مقابل رنجها، دردها و مصائبي ـ كه بعضي از انسانها ناخواسته دچار آنند. مانند كري و كوري و فلج مادرزادي كه از آن به شرور طبيعي ياد كرديم ـ در عالم ديگر (قيامت) جزاي برتري اعطا ميفرمايد.
امام صادق ـ عليه السّلام ـ (در توجيه نقصهاي بدني مانند نابينايي و ناشنوايي) تأكيد ميفرمايند كه خداوند در آخرت به چنين اشخاصي در صورت بردباري و صبر، چنان پاداشي اعطا ميكند كه اگر ميان بازگشت به دنيا و تحمل دوباره همين مصايب و باقي ماندن در آخرت مخير باشند، بازگشت به بلايا را انتخاب ميكنند تا اجرشان افزوده گردد.(13)
البته بايد توجه داشت كه منظور از اين اجر، اين است كه اين مصيبت با عوض شايسته جبران خواهد شد كه طبعاً اين عوض مانند ثواب همراه با تعظيم و اجلال نخواهد بود.(14)
نتيجه:
ـ برخي شرور عدمي اند و نياز به خالق مستقل ندارند و برخي ديگر نسبي اند و نسبت به برخي موارد شرند مانند زهر مار كه براي انسان ها بد و شر است اما نسبت به خودش كه وسيله دفاعي است خير است.
ـ شروري كه با اوصاف و اسماي حسناي حق تعالي مثل قدرت و علم مطلق منافات داشته باشد در نظام احسن الهي رخنه نميكنند.
ـ آنچه از شرور در نظام احسن راه پيدا كنند، لازمة جدايي ناپذير آن است.
پاورقی:
1. طوسي، مصباح المتهجدين، چاپ اول، ص188.
2. پلانتينجا، الوين، فلسفه و دين (خدا، اختيار و شر)، ترجمه محمد سعيدي مهر، قم، انتشارات طه، 1376، 1376، ص 179.
3. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، 1373، چاپ پنجم، ج1، ص 149.
4. الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص202.
5. ر.ك: كاشفي، محمدرضا، پرسشها و پاسخها، دفتر اول، خداشناسي و فرجام شناسي، قم، دفتر نشر معارف، 1381، ص58 ـ 55.
6. دهر:3.
7. ر.ك: الوين پلانتينجا، فلسفه دين، ص205.
8. ر.ك: مطهري، مرتضي، عدل الهي، تهران، صدار، 1376، ص175ـ173.
9. ر.ك: خسروپناه، عبدالحسين، كلام جديد، ص81.
10. لولا ثلث في ابن آدم ما طأطأ رأسه شيء المرض، الفقر و الموت و كلهم فيه و انه معهم لوثاب. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج5، ص316، روايت 12، باب 5.
11. سعيدي مهر، محمد و ديواني، امير، معارف اسلامي، قم، انتشارات معارف، 1379، ج1، ص83.
12. اعراف:94.
13. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص71.
14. حلي، كشف المراد، قم، نشر اسلامي جامعه مدرسين، چاپ پنجم، 1415، ص332.
چرا خداوند به گناهكاران مهلت بيشتري مي دهد تا بر گناهانشان بيفزايند؟ مگر او نمي خواهد بنده اش به كمال برسد؟ پس چون بنده اش را دوست دارد نبايد به عذاب بيشتر او راضي باشد؟
پاسخ:
پاسخ در چند محور ارائه مي شود:
1. در ابتداء لازم است اشاره شود كه تعبير «مهلت بيشتري مي دهد تا گناهانشان افزوده شود» در سؤال چندان گويا نيست و بخوبي معلوم نيست كه مراد ايشان از اين «مهلت» چيست؟ اگر مراد ايشان اين است كه چرا خداوند كساني را كه گناه مي كنند، با خواست و ارادة خود از عمل كرد ناپسند آنان جلوگيري نمي كند، پاسخ اين است كه خداوند گرچه خواست و ارداه تشريعي نموده و از بندگانش خواسته است كه گناه نكنند و از احكام الهي جهت تأمين سعادت ابدي خويش پيروي نمايند و از آنچه در شرع مقدس حرام شمرده شده جداً پرهيز كنند، اما اگر با اراده تكويني بخواهد جلوي عمل و گناه مردم را بگيرد، موجب جبر مي شود. يعني انسان ها مجبور مي شوند كه گناه نكنند. اين كار با محذور مواجه است، زيرا، اراده تكويني خداوند مبني بر جلوگيري از گناه بندگانش، با اين مسئله كه انسان موجودي مختار، آزاد و با اراده است و همه اعمال خود را بايد از روي اختيار انجام دهد تا پاداش بگيرد و مانند آن، منافات دارد. زيرا عملي كه از روي اختيار انجام نگردد، به عمل كننده انتساب ندارد و در واقع، عمل او محسوب نمي شود. به همين دليل استحقاق پاداش هم در قبال چنين عملي ندارد. اين گونه عمل ها براي انسان پيامد و نتيجة معنوي ندارد و موجب تكامل او هم نمي شود.(1)
2. نكته ديگر اين كه، درست است كه خداوند بندگانش را دوست دارد و به همين دليل تمامي امكانات هدايت، از ارسال رسل، انزال كتب، نعمت هاي فراوان و ... را در اختيارش قرار داده است. اما دو نكته در اين محبت الهي بايد در نظر گرفته شود. نخست اين كه، بنده مي تواند با اعمالش مورد غضب الهي هم واقع شود، چنان كه نسبت به برخي از طوايف اين تعبير در قرآن آمده است، و دقيقا همين گروه هستند كه خداوند كاري براي جلوگيري از هدايتشان انجام نمي دهد تا گناه بر گناه بيفزايند و سر انجام هم به عذاب دردناك گرفتار شوند. (2) دوم اين كه محبت خداوند در حدي است كه با حكمتش در تضاد قرار نگيرد. اگر رفتار اختياري انسان مقتضاي حكمت اوست، نمي تواند تا آن حد در حق بنده اي محبت داشته باشد كه اختيار را از او سلب كند.
3. شايد مراد پرسشگر مسئله استدراج باشد، كه در قرآن و روايات دربارة آن بحث شده، والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لايعلمون (3)يعني آنهايي كه آيات ما را تكذيب كردند تدريجاً از آن راه كه نمي دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. در روايات متعددي نيز دربارة اين مسئله نكته هايي مطرح شده است كه عصارة آنها اين است كه خداوند برخي از گناهكاران را با دادن نعمت ها غافل مي كند تا بيشتر زمينة عذاب و شدت آن را در خود فراهم آورند (4). در هر حال از نحوة بيان اين مسئله در آموزه هاي وحياني (آيات و روايات) بدست مي آيد كه اين مهلت دادن براي كساني است كه خداوند حجت را بر همه آن ها تمام كرده است و آنها علي رغم هدايت هاي گوناگون الهي، سر به طغيان زده و گرفتار گناه، بلكه غرق در آن هستند و هيچ گونه نداي هدايتي را حاضر نيستند بشنوند. مثلاً در آية ياد شده جمله: «و الذين كذبوا بايتنا» آمده يعني خداوند آيات گوناگون براي آنها نازل كرد ولي آنها پيوسته در جهت مخالفت و تكذيب آيات الهي عمل مي كردند. لذا خداوند فرمود چنين افرادي را بگونه اي خاص گرفتار عذاب مي كند. و از آن جا كه اين قبيل افراد اساساً زمينة كمال جويي و تكامل پذيري و سعادت طلبي در آنها به طور كلي از بين رفته و آنها استعداد كمال يابي را بر اثر طغيان و گناه از دست داده اند، لذا آنان دچار عذاب مي شوند كه خود بدست خود آن را فراهم نموده و در واقع عذاب آنها تجسم گناهشان است(5).
4. اما اگر مراد اين است كه چرا خداوند گناه كاران را كه دست از گناه نمي كشند، دچار هلاكت نمي كند تا بيشتر گناه نكنند و عذاب آنها شديدتر نشود، بايد گفت چنين فرضي مقتضاي حكمت الهي است، و گرنه اكثر افراد بشر كه به نحوي گرفتار گناه هستند بايد هلاك شوند، در حالي كه اين برخلاف فلسفة خلقت است، چون خداوند انسان را خلق كرده و زمينة تكامل را نيز در اختيار آنها قرار داده تا خود در مسير كمال حركت كنند، نه اين كه به مجرد اين كه گناهي كرد آنها را هلاك نمايد، خداوند در همين زمينه مي فرمايد: اگر، مردم را به گناهانشان مجازات مي كرديم، بر روي زمين كسي باقي نمي ماند(6). گذشته از اين، ممكن است برخي گناه كاران بالاخره در مراحل بعدي عمر خود توبه كنند و از طريق توبه شرايط جلب رحمت الهي را فراهم سازند، چه اين كه افراد زيادي از اين دسته اند، لذا هلاكت گناه كار بخاطر گناه هيچ توجيه عقلاني ندارد و خلاف حكمت الهي است.
پاورقی:
1. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1379، ج 19، ص 464
2. آل عمران: 178
3. اعراف: 182.
4. باب استدراج، كتاب الكفر و الايمان کليني 189، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تهران، نشر فرهنگ اهل بيت، بي تا، ج 4، ص 188
5. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر پيشين، ج 7، ص 33، طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، نشر جامعة مدرسين، 1364 ش، ج 8، ص 453.
6. فاطر: 45
بعضي از مخترعين مثل مخترع برق خدمات بزرگي براي بشريت انجام داده اند آيا زحمات ايشان به صرف اين كه مسلمان نبوده اند از جانب خداوند در قيامت ناديده گرفته مي شود؟
پاسخ:
هر انساني، يا منكر خدا و معاد است يا معتقد به پروردگار عالم و روز جزا است. گروه اول خود به دو دسته تقسيم ميشوند: منكرين خدا و روز قيامت، يا انكارشان از روي لجاجت و عناد است و يا انكارشان از روي جهل و ناداني است. دستة دوم كه معتقدين به خدا و معاد هستند، خود به دو گروه تقسيم ميشوند، يا مسلمانند يا غير مسلمان.
پس تمام انسانها مجموعاً به چهار گروه تقسيم مي شوند: 1. كسي كه منكر خدا و معاد است و انكارش از روي عناد و لجاجت است يعني حق را مي شناسند و منكر مي شوند. 2. كسي كه منكر خدا و روز قيامت است و انكارش از روي جهل و ناداني است. 3. كسي كه اعتقاد به خدا و روز جزا دارد ولي غير مسلمان است (مسيحي، يهودي و...). 4. كسي كه اعتقاد به خدا و روز قيامت دارد و مسلمان است.
حال بايد ديد مخترع يا مكتشف و يا هر انسان نيكوكاري كه زحمتي كشيده و خدمتي به خلق كرده در كدام يك از دستههاي فوق قرار دارد.
اولاً بايد گفت هر كسي كه كافر و معاند باشد و از روي لجاجت منكر خدا باشد، هر عملي كه انجام ميدهد پذيرفته نخواهد شد، و مستحق عقوبت است. پس هيچ عملي از دسته اول پذيرفته نيست، به خاطر انكار خدا و دشمني كه با خدا دارد. امّا نسبت به سه دسته ديگر بايد گفت. عملشان در صورتي پذيرفته ميشود كه به قصد دنيا و شهرت و خودپرستي نباشد.
توضيح مطلب:
مخترعين و مكتشفيني كه زحمات بسيار كشيدهاند و گاهي تمام عمر خود را در راه كشف حقايق و ساختن وسايلي براي رفاه انسانهاي ديگر صرف كردهاند، دو دسته ميشوند:
1. گاهي مخترع و مكتشف تمام مقصد و هدف خود را رسيدن به مقام و شهرت در ميان جوامع بشري و مجامع علمي قرار ميدهد و يا ميخواهد از اين طريق اموالي كسب كند تا زندگي مرفهي تشكيل دهد و بدين وسيله به اهداف مادي و دنيوي خود برسد.
2. گاهي هدف نهايي مخترع و مكتشف رفاه زندگي خود نيست. نميخواهد از اين طريق شهرتي براي خود كسب كند، بلكه تمام تلاش و كوشش او براي كشف حقيقت و به وجود آوردن رفاه و آسايش براي بندگان خدا و اجتماعات انساني است. او هم ميخواهد خدمتي به جامعة بشري كند يا بالاتر. او به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد، عملش را براي رضاي خدا و خدمت به مردم انجام ميدهد (غير مسلمان و مسلمان).
حال بايد گفت هر مخترعي كه جزو دستة اول باشد (يعني هدفش فقط دنيا باشد) چه كافري باشد كه انكارش از روي جهل است و چه معتقد به خدا باشد (چه غير مسلمان و چه مسلمان)، در آخرت هيچ پاداش و جزايي نخواهند داشت. چون فرض بر آن است كه اين دسته از مخترعين در اين خدمت، خدا و جامعة بشري را در نظر نداشته اند و تنها انگيزة آنان همان شهرت و درآمدهاي مادي بوده است كه به آنها هم رسيدهاند.
امّا نسبت به دسته دوم بايد گفت، هر سه گروه بياجر و پاداش نميماند و در پيشگاه خداوند در آخرت اجر و پاداشي خواهند داشت. امّا كيفيت پاداش آنها با هم فرق ميكند.
آن كه منكر خداست (از روي جهل) پاداشي كه به او تعلق ميگيرد، حداقل اين است كه در عذاب آنها تخفيف داده ميشود و يا عذاب از آنها به طور كلي برداشته ميشود، ولي ممكن نيست وارد بهشت شوند، به خاطر انكاري كه نسبت به خدا و معاد داشتهاند. چنان كه نسبت به حاتم طائي حديث داريم كه به دليل نوع دوستي. به عذاب نمي افتد و يا از عذابش كاسته مي شود.
امّا آن كه معتقد به خدا و روز جزا است ولي مسلمان نيست، به او هم پاداشي تعلق ميگيرد، ولي فرقي كه با گروه قبلي دارد اين است كه به واسطه اعتقادي كه به خدا دارد امكان ورود به بهشت هم برايش ميسر است. (پس مخترعيني كه مسيحي هستند و عملشان را به قصد دنيا انجام نميدهند نه تنها پاداش عندالله دارند بلكه با شرايطي امكان ورود به بهشت را هم دارند.
و امّا آن كه معتقد به خدا و روز قيامت هست و مسلمان هم هست، به او هم پاداش تعلق ميگيرد، ولي به واسطه اعتقادي كه به دين الهي دارد و مقيد به احكام اسلام است، عملش به صورت كامل پذيرفته ميشود و بيهيچ نقص و كسري مقبول عندالله خواهد بود. فرقي كه بين مسلمان با غيرمسلمان هست در اين است كه نيكوكار مسلمان همچون مريضي است كه تحت مراقبت و دستور يك طبيب حاذق برنامه دارد و غذا و دوايش همه به دستور طبيب است ولي نيكوكار غيرمسلمان هم چون مريضي است كه برنامه ندارد و خودسرانه كار ميكند، هر غذا يا دارويي كه به دستش ميرسد ميخورد چنين مريضي ممكن است، احياناً يك داروي مفيد بخورد، نتيجه خوب بگيرد، ولي همين طور هم ممكن است دوايي را كه زيانبار و مهلك است مورد استفاده قرار دهد.
آيا سرگذشت هر فرد نزد خداوند تعيين شده است؟ آيا قابل تغيير است؟ و اگر خداوند به همه چيز دانا و به عاقبت هر فرد آگاه است، چرا او را خلق مي نمايد؟
پاسخ:
يكي از اوصاف خداوند سبحان، علم است و به اين معنا كه به تمام امور دنيا آگاه و دانا است، و از هر چيزي آگاه است. علم خداوند مراتب مختلفي دارد كه برخي از آن ها صفات ذات خداوند است و برخي صفت فعلي.
لازم به ذكر است كه علم و دانايي خداوند، از نقايص و كاستيهايي كه علم ما انسان ها دارد، منزه و پيراسته است. علم ما انسان ها حادث و پس از جهل است و آن هم به صورت ناقص و محدود كه به وسيله ابزار و آلات نظير چشم و گوش و ... حاصل مي شود، اما علم الهي، مطلق، نا محدود و ازلي است كه به ابزاري نيازمند نيست.
علم الهي در بيان معصومين:حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع) درباره علم خداوند متعال مي فرمايد: خداوند پيش از آنكه اشياء را بيافريند، از آنها همانطور با خبر و آگاه بود كه بعد از آفرينش آنها(1)بنابراين روايت، خداوند از قبل مي دانسته هر كس چه راهي را انتخاب مي كند و اين را هم مي دانسته كه هر كس آنچه را انتخاب مي كند، با آزادي اراده و اختيار انتخاب مي كند، همانطور كه اصل انجام فعل با علم خدا بوده، شرط آزادي اراده هم بوده است. اگر ما با آزادي، كار خود را انجام دهيم، علم خداوند مطابق واقع خواهد بود و اگر مجبور باشيم خلاف واقع(2).
به عبارت ديگر، علم ازلي الهي از نظام سببي و مسببي جهان جدا نيست، آنچه علم الهي ايجاب كرده همين جهان است با همين نظامات. انسان هم، در نظام هستي، داراي نوعي اختيار و آزادي است و علم ازلي به معني اين است كه او مي داند چه كسي به موجب اختيار خود اطاعت و چه كسي معصيت مي كند. و اگر غير از اين باشد، بر خلاف علم خدا خواهد بود(3).
اما آيا اين سرنوشت قابل تغيير است؟ در روايت آمده است كه امام علي (ع) در سايه ديوار كجي نشسته بود و چون آن را مشرف بر خرابي ديد، از آنجا حركت كرد و در جاي ديگري نشست، شخصي به حضرت عرض كرد: «تفرّ من قضا الله» آيا از حكم الهي فرار مي كني؟ حضرت فرمود: «اَفِرُّ مِن قضاء الله الي قَدَرِالله» يعني از قضاء الهي به قدر الهي فرار مي كنم(4).
توضيح روايت اين است كه خود را از خطر دور نگهداشتن، پرهيز از امر خداست به امر خدا، و فرار از قدر الهي است به قضاء الهي(5) و تغيير سرنوشت به حكم سرنوشت است، خلاصه اينكه جواب سئوال مثبت است.
پس قلم بنوشت كه هر كار را
لايق آن هست تأثير و جزا
كژ روي جفّ القلم كژ آيدت
راستي آري سعادت زايدت(6)
از نظر جهان بيني الهي، علل و عوامل معنوي، هم دوش عوامل مادي در كار است. حيات و موت و رزق و روزي و سلامتي و سعادت و امثال اين امور با دعا و صدقه و نيكي به پدر و مادر و صاحبان حق تغيير مي يابند، اين امور معنوي در سرنوشت حادثه ها مؤثرند و گاه جلو قضا و قدر را مي گيرند(7).
اما در رابطه با اين پرسش كه اگر خداوند به عاقبت هر فرد آگاه است چرا او را خلق مي نمايد؟ مي توان گفت:
اگر روح سؤال را بشكافيم منظور اين است كه: وقتي خداوند رفتار و عمل آدمي را مي دانسته، معنايش اين است كه سرنوشت او از قبل چنين رقم خورده و او نمي تواند از آن تخطي كند، پس چرا خداوند چنين انساني را كه عاقبتش از قبل رقم خورده، خلق كرده است تا او را گرفتار جهنم و يا بهشت بكند؟
پاسخ اين است كه قضا و قدر علمي خداوند به افعال انسان، به صورت مطلق تعلق نمي گيرد. بلكه با تمام خصوصيات آن تعلق مي گيرد كه از آن جمله آنها اختياري بودن است، بدين معنا كه انسان با اختيار خود چنين عملي را انجام مي دهد، و افعال اختياري انسان با وصف اختياري براي خداوند معلوم است(8) و اين به معناي عبث بودن آفرينش انسان نيست، چون انسان براي گزينش راه هدايت و يا ضلالت مختار است، كه اگر راه هدايت را بر گزيد، پاداش داده مي شود و اگر راه گمراهي را انتخاب كرد، و به حق و حقوق آدمي تجاوز كرد عقاب داده مي شود. و علم خداوند به افعال آدمي با وصف اختياري اعمال او، موجب عبث بودن خلقت انسان نمي شود، چون هدف هدايت، رشد و كمال انسان است و خداوند راه كمال را به او معرفي نموده است، و حال او با اختيار خود تحطي كرده، بايد خود تاوانش را بپردازد، كه هر كس مسؤول اعمال اختياري خود مي باشد. انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (انسان:3) من عمل صالحا فلنفسه و ما اساء فعليها، و ما ربك بظلام للعبيد (فصلت 46).
علم خداوند به اشياء و افراد و عاقبت آنها موجب پيدايش و بلكه عين پيدايش آنها است. و اگر خداوند آگاه به عاقبت هر فرد نبود، آفرينش آنها بي هدف بود.
خداوند متعال جهان مادي را براي تكامل موجودات جسماني و رسيدن آنها به خير و كمال واقعي خودشان آفريده است، و رسيدن به كمال، مراحل مختلفي دارد كه هر موجودي با توجه به شرايط و استعداد خود، آن مراحل را طي مي نمايد. هدف نهايي خداوند متعال در آفرينش انسان (مطابق آيات قرآن) رسيدن به قرب الهي و بهره مند شدن از پايدارترين فيض و رحمت و رضوان الهي است، و هدف متوسط تحقق عبادت و اطاعت از خداي متعال است كه وسيله رسيدن به آن هدف نهائي مي باشد. و هدف نزديكتر، فراهم شدن زمينه هاي مادي و اجتماعي و تحقق شناختهاي لازم، براي انتخاب آزادانه راه راست زندگي و گسترش خدا پرستي در جامعه است (9).
پيمودن راه رشد و كمال، توسط انسان و رسيدن به مقام قرب خدا و يا سقوط در جانب خلاف آن، بدون آفرينش جهان و انسان ممكن نيست. تنها علم خداوند بدون اينكه تحقق پيدا كند و واقع شود علم نخواهد بود. علم در صورتي است كه معلومي باشد. اگر انسان نباشد و اطاعت و عصياني نباشد، علم خداوند به عاقبت هر فرد بي معنا است (10).
پاورقي:
.1. وافي، باب صفات الذات، به نقل از مكارم شيرازي، ناصر، كتاب خدا را چگونه بشناسيم
2. مكارم شيرازي، ناصر، خدا را چگونه بشناسيم، كانون انتشارات محمدي، چاپ سوم، ص154
3. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، نشر شركت انتشار، ص132
4. صدوق، توحيد، چاپ سنگي، ص337، به نقل از: طباطبائي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه، ج5، ص169
5. مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، ص62
6. همان، ص56 ـ 53 و 79
7. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، از انتشارات سازمان تبليغات،ج 2،ص416
8. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، دوره سه جلدي، تهران، نشر بين الملل، چاپ هفدهم، 1384، ص 147 - 178. و سعيدي مهر، پيشين، ص340 و 342
9. هود:7. ملك:2. كهف:7 و ذاريات:56
10. مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، ج2، ص403
اگر مرگ و زندگي در دست خداوند است، نظريه هاي پزشكي كه مي گويند انسان اگر واجد اين خصوصيات باشد، طول عمرش اين مقدار است و يا فلان انسان تا اين مدت مي تواند زندگي كند، چه مي شود؟
پاسخ:
ابتدا لازم است معنا و مفهوم قضا و قدر را توضيح دهيم. قضا در لغت به معناي: محكم كردن، تمام كردن، خاتمه دادن ميباشد،(1) قضاوت هم خاتمه دادن به خصومت. قدر يعني: حكم، اندازه چيزي، سرنوشت(2) .
قضا و قدر در كاربرد شرعي آنقضا يعني حتميت اشياء و حوادث،(3) آنجا كه يك شئ حتماً موجود ميشود و يك حادثه حتماً اتفاق ميافتد. و هنگامي كه فرمان چيزي را صادر كند تنها ميگويد: موجود باش، و آن، فوري موجود ميشود. وَ إِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(4).
قدريعني خصوصيات و صفات يك شئ، يعني اين كه شئ در چه زمان و مكان معيني و با چه كيفيات و خصوصيات رخ ميدهد(5).
قضا و قدر را ميتوان بر نظام علي و معلولي جهان منطبق كرد. قضا منطبق ميشود بر وجوبي كه يك شئ (معلول) از ناحيه علت تامهاش بدست ميآورد (6). وقتي خداوند ميخواهد يك شئ موجود شود، آن شئ حتماً موجود خواهد شد. لذا علت تامه آن را فراهم ميكند تا آن شئ به عنوان معلول به مرحلة وجوب برسد. قدر منطبق ميشود بر تكتك شرائط و عللي كه بايد در كنار هم جمع شوند تا علت تامه شئ شكل گيرد(7). يك بچه كه ميخواهد به دنيا بيايد اگر قضا الهي بر آن تعلق گرفته آن بچه حتماً به دنيا ميآيد اما اين بچه چون يك موجودي است كه در عالم ماده پا به عرصه وجود ميگذارد بايد شرائط زيادي دست به دست هم دهند. پدر خاص، مادر خاص، زمان معين، مكان معين و... به اين شرائط قدر الهي و به اين كه خداوند خواسته بچه از پدر و مادر معيني در زمان و مكان مخصوصي با شكل و شمايل خاصي متولد شود تقدير الهي گويند.
پس قضا و قدر الهي چيزي بيرون از نظام علي و معلولي عالم نيست، كه اين نظام خودش نيز به تدبير الهي ايجاد شده است، خداوند قضا و قدر خود را از طريق علل و معاليلي كه آفريده، جاري ميكند.
توضيح قضا و قدر در اينبارهانسان طبق روايات، دو اجل دارد: اجل حتمي و اجل مشروط. در اين آيه ... ثمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ به اين دو اجل اشاره شده، اجل مسمّي همان اجل معين و حتمي است. اجل (غير مسمّي) اجل مشروط است(8). اجل حتمي اجلي است كه تخلف از آن ممكن نيست ولي اجل مشروط و مبهم بسته به شرط يا شروطي ميباشد. اگر آن شرائط محقق نشود اجل نيز محقق نخواهد شد، البته ممكن است اجل مسمّي و مشروط در يك زمان با هم اتفاق افتند، ممكن است زمان فرا رسيدن آنها متفاوت باشد كه در اين صورت آنچه اتفاق ميافتد و تحقق مييابد اجل مسمّي است(9).
اجل مشروط، مشروط به شرائطي است كه توسط انسان فراهم ميشود. با تحقق يا تخلف از آن شرائط اجل تغيير ميكند. مثلاً عمركسي 50 سال مقدر شده است به شرطي كه بعضي گناهان خاص را انجام ندهد. اما اگر از اين شرط تخلف كرد، عمر او كوتاهتر ميشود يا عمر كسي 40 سال مقدر شده به شرطي كه كارهاي خير از او سر نزند ولي اگر او اهل احسان شد يا كارهاي خير معيني را انجام داد عمر او بيشتر ميشود. يا در مورد سؤال عمر كسي 100 سال معين شده به شرطي كه در حفظ جان خود كوتاهي نكند مقررات رانندگي را رعايت كند، اگر مريض شد تحت درمان قرار گيرد. روي همين اساس است كه در حديثي از امام صادق ـ عليه السلام ـ آمده است: «كساني كه به خاطر گناهان خود ميميرند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيشتر است(10) » كساني كه به خاطر كارهاي نيك خود زندگي ميكنند تعدادشان از آنها كه به عمر طبيعي زندگي ميكنند بيشتر است.
بنابراين، قضا و قدر الهي در مورد مرگ و تلاشي كه انسان در حفظ جان خود ميكند منافاتي با هم ندارند، تنها در صورتي تلاش انسان در حفظ جان خود با قضا و قدر الهي منافات داشت كه تلاش و عملكرد او هيچ تأثيري در زمان مرگ و كيفيت آن نداشته باشد و كاري باشد بر خلاف سلسله علل و معاليلي كه خداوند مقرر داشته است، ولي همان طور كه گفتيم، خود خداوند تلاش او را در حفظ جان و نحوه عملكرد او را در مدت زندگياش در مسأله مرگ او دخيل كرده است و آن را جز، عوامل مؤثر در اين مسئله قرار داده است.
با توجه به مطالبي كه گفته شد، در پاسخ به سوال مطرح شده مي توان گفت كه:
ـ نظريات اطبا و پزشكان در مورد زمان مرگ و تعداد و اندازه طول عمر انسان ها بر اساس بررسي علل و عوامل طبيعي و زيست شناسي است كه فقط در حد امكان و احتمال مي توانند درست باشند. تأثير اين علل و عوامل در كوتاهي و يا طولاني بودن عمر انسان با اين مطلب كه همه چيز در دست خداوند است، منافات ندارد. چون توحيد افعالي خداوند كه بر اساس آن مي گوئيم همه چيز در دست خداوند است، تنها استقلال تأثير عوامل طبيعي را نفي مي كند، به گونه اي كه عوامل مستقلي در كنار خداوند باشند. اما اگر در طول تأثير خداوند باشند، چنانكه حق همين است، منافاتي ندارد.
شاهد مطلب اين است كه خداوند مي تواند كاري كند كه تأثير علل طبيعي را از آن ها سلب نمايد. چنان كه آتش را بر ابراهيم ـ عليه السلام ـ سرد نمود و در مورد ما مي تواند تمامي پيش بيني هاي اطبا را باطل نمايد و نتيجه عكس گردد. علاوه بر اين كه، نظريات اطبا هم چيزي بيش از اين نيستند كه به دليل فلان عامل، چنان نتيجه اي بدست مي آيد، اما اين خداوند است كه آن عامل را علت آن پديده قرار داده است. پس باز هم، همه چيز در دست خداوند است.
ـ اين كه همه چيز در دست خداوند است، با تلاش براي نجات مان نيز منافاتي ندارد، چون خداوند دوست ندارد كه اراده اش را از غيرمجاري طبيعي اعمال نمايد. خداوند اين علل و مجاري را قرار داده است تا از آن طريق در دنيا زندگي كنيم. اگر اين قوانين طبيعي را رعايت نكنيم زندگي برايمان غير ممكن مي شود. علاوه بر اين كه، خود خداوند به ما دستور داده كه از جانمان محافظت كنيم: «با دست خود، خود را هلاك نكنيد(11)» و «هر كس عمدا دست به خودكشي بزند ـ از سر ستم ـ بزودي او را در آتش خواهيم افكند و خداوند بر اين كار توانا است(12)»
پاورقي:
1. ابن اثير، النهاية، قم، مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم،1364 ، ج 4، ص 78
2. سياح، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران، انتشارات اسلام، ج 2، ص 1280
3. ر.ك: مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص 31
4. بقره: 117
5. ر.ك: مطهري، همان، ص 31
6. ر.ك: طباطبايي، همان، ص 293
7. ر.ك: همان
8. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ترجمه: سيد جواد مصطفوي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ، ج 1، ص 202
9. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه: محمد باقر موسوي، بنياد علمي و فكري علامه طباطبائي، چاپ چهارم، 1370، ج 7، ص 13
10. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، دار احياء تراث عربي، چاپ دوم، 1403ق، ج 5، ص 140
11. بقره: 195
12. نساء: 29و30