تعلیم و تربیت هدف اصلی حکومت امام علی (علیه السلام)

تعلیم و تربیت هدف اصلی حکومت امام علی (علیه السلام)

امامت جامعه اسلامی و مسأله تعلیم و تربیت


چنان که می‏دانیم، خداوند سبحان مسأله تزکیه نفوس و تعلیم کتاب و حکمت را در رأس اهداف انبیاء قرار داده است (جمعه /2)؛ این از یک سو، و از سوی دیگر، پیامبران الهی برای این که بتوانند اهداف الهی خود را در جامعه انسانی عملی سازند به تشکیل حکومتی نیاز دارند تا در سایه تشکّل مؤمنان و سازمان خاص اجتماعی آن، تحت تدبیر و مدیریتی شایسته، بستر مناسبی را برای رسیدن به این مهم فراهم نمایند.
بدین‏سان به طور طبیعی تشکیل حکومت، یک نیاز تبعی از نیاز واقعی آموزش و پرورش آدمیان است.
از عصر رسول‏اللّه‏ صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله که بگذریم به دوره بعد از ایشان می‏ رسیم و با توجّه به درک هدف اصلی پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله و این که ایشان برای چه چیزی به رسالت برانگیخته شده است، خودبه‏خود به دلیل «خلیفه» و جای‏نشین بودن کسانی که بعد از او می‏ آیند همان هدف و مرام و مقصد را، یعنی «حکومت برای تعلیم و تربیت» را برای جانشینان وی می‏شناسیم؛ زیرا این یک هدف مکتبی است نه شخصی.
هم از این منظر است که پیامبر اسلام صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله همه دانشمندان دینی و دین‏پرور را به عنوان جانشینان خود خوانده است؛ چه آن عده که زمام مدیریت جامعهرا در دست داشته باشند و چه آنانی که عنوان حاکم، مدیر جامعه اسلامی، رهبر و... را نیافته‏اند. پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله می‏فرماید:
«رحم اللّه‏ خلفائی. فقیل یا رسول‏اللّه‏! و من خلفاؤک! قال: الّذین یُحیُون سنّتی و یعلّمونها عباد اللّه‏.»1
خداوند جانشینانم را مورد رحمت قرار دهد! گفته شد: جانشینان شما کیانند؟ فرمود: آنان که سنّت مرا زنده می‏سازند و به بندگان خدا آن را آموزش می‏دهند.

آنچه از این حدیث شریف استفاده می‏کنیم این است که پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله بر دو مسأله، یکی کارکردی و اجرایی، و دیگری راهبردی تأکید نموده است: احیای سنّت، امری عملی و کارکردی است که به ملزومات اجرایی از قبیل قدرت و برنامه کاری و نیرو و امکانات نیاز دارد، امّا تدارک این ملزومات در گرو آماده نمودن مردم برای پذیرش است که به وسیله تعلیم و آموزش جامعه فراهم می‏آید؛ پس طبیعتا عالمان دینی را به عنوان جانشینان پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در دو مسؤولیت همسو می ‏یابیم: یکی آنان که به اقامه سنّت در قالب اجرا و عمل می‏پردازند و دیگری آنان که بر کرسی تعلیم و تربیت به آموزش و پروراندن نیرو نشسته، همت می‏ گمارند. نکته جالب توجّه این است که همان دسته اول نیز به گونه‏ای باید برنامه ریزی کنند که هدفهای بنیادی و علمی دسته دوم را در عمل خویش، برای مردم مجسّم نمایند؛ یعنی کار همراه با تعلیم و تربیت.


امام علی علیه ‏السلام در بیانی رسا و شیوا ضمن برشمردن وظایف امام در جامعه اسلامی، به گونه یک دکترین چنین عنوان می‏دارد:
«همانا بر امام جز این نیست که در راستای مسؤولیتی که از طرف خدا بر او بار شده است پند و اندرزها را به مردم ابلاغ نماید و در نصیحت و خیرخواهی آنان بکوشد و به احیای سنّت پردازد و کیفرها را بر مرتکبین خلاف اجرا کند و حقوق مادی مردم را به آنان برساند.»2
«وظیفه امام است که حدّ و مرزهای اسلام و ایمان را به اهل مملکت خویش بیاموزد.»3


از دیدگاه امام علی علیه‏ السلام که پرورش یافته دست رسول خدا صلی‏ الله علیه‏ و‏آله است، آن که به زعامت، پیشوایی، و رهبری کل جامعه اسلامی یا بخشی از آن برگزیده و تعیین گردیده است هیچ چیز نمی‏تواند برای او به اندازه تعلیم و تربیت جامعه براساس اهداف اسلامی اهمیّت داشته باشد و این میزان اهمیّت ‏دهی امام علیه‏ السلام به این مسأله را در جای جای خطبه ‏ها و نامه‏ ها و سایر سخنان گهربار ایشان می‏توان بروشنی دید؛ چنان که در نامه‏ ای که به قثم‏بن عباس (کارگزار حکومتی خود در مکه) می ‏نویسد، می‏فرمیاد برنامه شبانه ‏روزت را طوری تنظیم کن که صبح و عصر با مردم جلسه داشته باشی و استفتاهای آنان را جواب دهی و معالم دینی را به مردم عامی بیاموزی و با دانشمندان در زمینه مسائل علمی به گفت‏وگو و بحث‏ پردازی:
«.. واجلس لهم العصرین فأفت المستفتی و علّم الجاهل و ذاکر العالم و...»4
بی‏شک پرداختن به این دستور می ‏طلبد که دست کم نیمی از وقتش را به این امر مهم اختصاص دهد؛ زیرا مردم مسائلی که دارند عمدتا مربوط به جهل آنان نسبت به وظایفشان، حقوقشان و چارچوب قانونی عمل و فعالیت اجتماعی است که اگر از این نظر تأمین گردند در سایر مسائل از مشکلاتشان کاسته می‏شود و بار اداره امور جامعه نیز سبکتر می‏گردد.
سخن بیشتر در این زمینه را بهتر است به مقاله مستقلی واگذاریم که در همین ویژه ‏نامه در مورد حکومت و مدیریت اسلامی جامعه به قلم آورده‏ ایم و در این جا به ذکر یکی از ویژگیهایی که در همین رابطه باید امام جامعه اسلامی دارا باشد بپردازیم:
آنچه درباره این هدف بزرگ و بسیار اساسی حکومت دینی خود به خود جلب توجّه و ایجاد سؤال می‏ نماید، این است که امام جامعه یا هر عنوان دیگری که داشته باشد در این راه به چه چیزی نیامند است؟
چنان که پیش از این نیز در مقاله «حکومت و ولایت از زاویه حکمی عرفانی» یادآور شده‏ ایم، امامت جامعه پیش از آن که دارای مقبولیت اجتماعی گردد و مردم او را انتخاب نمایند یک گزینش طبیعی اصلح و اکمل از میان بندگان خداست که از علم و حکمت بسنده‏ای برخورداری یافته باشد، به گونه ‏ای که افضلیّت او بر همگنان روشن باشد و بتواند از عهده حلّ مشکلات جامعه که به او روی می ‏نماید برآید و بر انجام امور توانا و نسبت به پیشبرد اهداف و از میان برداشتن موانع مدیریتی دارای صلابت و قدرت اندیشه باشد. امامعلی علیه ‏السلام می‏فرماید:
«یحتاج الأمام الی قلب عقول و لسان قؤول و جنان علی اقامة الحقّ صئول.»5
امام جامعه نیازمند قلبی پر ادراک، زبانی رسا و گویا و دلی پرجرأت و یورش ‏برنده است.
در حکومت بالغه ولی‏اللّه‏ نخستین مسأله به عنوان هدف حکومت، ساختن ابنای بشر به گونه انسان متعالی و حق‏نما است. در واقع، حکومت او تلاشی است از انتقال آگاهیها و معرفتها و تابشها و متبلور ساختن سنگهای سخت و سیاه دلها و نرم و لطیف گردانیدن جانهای وحشی خشن و زدودن هر کثیفی از میان گوهر فطرت ناب آدمیان، که این در طبع وجود صاف و بیغش و تابناک آن سدره‏ نشین حکمت و معرفت حقیقی است.
علم سرشار و فهم زخّار و هوش و ذهن طیّار و احاطه معرفتی بیرون از مرز شمار او به وی «قدرت» و «بسط» و «سعه» موردنیاز برای تصدّی «امر» را می‏ بخشاید، چنان که خورشید آن‏گاهان که پنهان است به پراکندن فیضهای پنهانی و یا از طریق انعکاس نور خود به وسیله ماه و سیّارگان به هدایت مردمان می ‏پردازد و آن‏گاهان که برمی ‏آید و رخ می‏ نماید، همه را زیر تابش و پرتو خود بی‏رنگ نموده، نسبت به زمان غیبت خود، به صدچندان افاضه و افاده کار هدایت و رشد دادن را پی می‏گیرد.
امام جامعه اسلامی یعنی همان حاکمی که بر مسند «ولایت‏ امر» الهی تکیه زده است باید از بینش وسیع و بلند، حکمت و درست ‏بینی و درستکاری والا، آگاهی و خبرگی عمیق و گسترده و رأی و نظری صائب و درست و تیز برخوردار باشد، به اندازه ‏ای که در میان حکیمان و فرزانگان معلّم آنان، در میان دانشمندان و دانش ‏روزان استاد کل آنان، در میان دادوران و دادرسان رئیس و مهتر آنان و در میان توده مردم پدر مهربان و دلسوزشان ـ خودبه ‏خود ـ تلقی گردد و بتواند نقش «قلب» و «مغز» را در موارد اختلاف رأی و سرگردانی فکر بخوبی ایفا نماید و در هر مورد «فصل ‏الخطاب» را به نمایش بگذارد که «حُکم» وی ناشی از معدن فیّاض «حکمت» اوست:
ـ حکم در موارد سرگردانی رأی و نظر؛
ـ حکم در موارد ناتوانی علم و تجربه؛
ـ حکم در موارد گم شدن حق در میان دو یا چند ادّعا برای اعطای حق به صاحب واقعی آن و احقاق و بازپس‏گیری آن ازمتجاوز؛
ـ حکم در موارد اختلاف پیرامون نحوه اداره امور جامعه و رسیدگی به حرمتهای آن و...
پس از این جهت باید به بررسی بُعد علم و حکمت و موقعیت ممتاز امام علی علیه‏ السلام پرداخت.
با توجّه به این مقدمه و تعریف ما از امام و حاکم جامعه اسلامی به عنوان جانشینان پیامبر خدا صلی ‏الله‏ علیه و‏آله می‏توان گفت که دو هدف، یکی غایی و نهایی و دیگری آلی و ابزاری برای انبیای الهی متصوّر است:
الف ـ هدف غایی، همان آموزش و پرورش انسانهاست؛ آموزش راز و رمزهایی که بشر را بریا یادآوری کنه دانشها یا همان «لبّ‏ اللّباب»، یا به عبارتی دیگر «گوهر مایه‏ ها»ی علوم و فنون آماده می‏کند، چنان که خیام می‏گوید:
دل گفت مرا علم لدنّی هوس است     تعلیمم کن اگر تو را دسترس است!
گفتم که: الف. گفت دیگر هیچ مگوی     در خانه اگر کس است یک حرف بس است
پرورش، یعنی با اتخاذ شیوه ‏های متناسب و احیانا گوناگون در گفتار و رفتار و کردار خود، طوری کنترل روحی افراد بشر را به دست بگیرد که آنان را در نهایت در رفتار و کردار و پندارشان دگرگون سازد، به اندازه ‏ای که شایستگی جانشینی خدا را در زمین به دست آورند و با سرنوشت نهایی جاودانه بودن خود، همساز گردند. یعنی مجموع آموزش و پرورش در واقع، کمک گرفتن از نیروهای خود افراد، برای بالاندن و ساختن آنان است.
ب ـ هدف آلی یا به تعبیری «میان راهی»، توأم نمودن قدسیّت و قدرت در فرد و جامعه است. در فرد، که به صورت غلبه در مبارزه با نفس جلوه می‏نماید؛ زیرا قدرتهای درونی را کنترل و سپس قداست می ‏بخشد تا استفاده بهینه در راه هدف آفرینش از آنها بشود و بتوانند به عنوان بالهای بالابرنده، وی را از فرودینه‏ ترین پلّه حشره‏ گونه، به فرازینه‏ ترین درجه‏ های فرشته‏ گونه ارتقا دهند و او خود را بتواند با جریان طبیعی حاکم بر کل دستگاه خلقت هماهند سازد. در جامعه، که به صورت هماهنگ و منسجم و تشکّل‏ یافته ‏ای همه نیروهای مؤمن به رهبری والاترین انسان و بزرگترین آموزگار بشر، یعنی مقام والای پیامبر خدا حکومتی را می‏سازند تا با کمک گرفتن از آموزه ‏های دینی، بتوانند به کل جامعه، حرکت صحیح بدهند و بدین ‏وسیله، جامعه را به سمت هدف یاد شده هدایت نموده، سوق دهند؛ که این امر، پس از پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله به محوریت اولیای خدا که اوصیای او هستند تداوم می‏یابد.
و هم از این‏روست که گفته ‏اند: کسی می‏تواند در جهاد برونی امید به غلبه داشته باشد که ابتداءً در جهاد درونی پیروز شده باشد.
دلایل نفی
قرآن، کتاب آسمانی ما درباره هدف اصلی از بعثت انبیاء علیهم‏السلام به همین امر در چند جا اشاره می‏کند: یکی از زبان حضرت ابراهیم است که در دعایی از خداوند می‏خواهد:
«[ربّنا و ابعث فیهم رسولا من انفسهم [یتلوا علیهم آیاتک و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم...»(بقره /129)
و در دو جای دیگر به گونه خطابی می‏گوید:
«یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة...»(آل‏عمران /164؛ جمعه /2)
پیامبر گرامی اسلام صلی‏ الله‏رعلیه‏ و‏آله نیز در چندین بیان، به این هدف تصریح فرموده است:
«قال صلی ‏الله علیه‏ و‏آله : انما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق.» و «قال صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله : او بنیّ ربی فاحسن تأدیبی.»
و آنچه نقل کرده ‏اند که حضرت در مسجد دو گروه را دیدند که یکی مشغول عبادت و دیگری به تعلیم و تعلّم می‏ پرداختند، ایشان فرمودند: «کلاهما علی خیر، و لکن بالتعلیم ارسلت» و سپس در جمع دومی قرار گرفتند.6 (...من به عنوان تعلیم فرستاده شده‏ام.)
امیرالمؤمنین علی علیه ‏السلام نیز معمولاً هر جا در سخنان و خطبه‏ هایش از بعثت انبیاء الهی یاد می‏کند به این نکته اشاره می‏کند (چنان که گذشت).
ابن جوزی خطبه ‏ای را از امام نقل می‏کند که با این عبارت آغاز می‏شود:
«.. ارسله بالهدی و دین الحق لیزیح (لیزیل) به علتکم، و لیوقظ به غفلتکم، و اعلموا انکم میّتون و مبعوثون من بعد الموت و موقوفون علی اعمالکم و مجزیّون بها...»7
خداوند پیامبر را به هدایت و دین حق فرستاد تا به وسیله او ریشه بیماریتان را از بین ببرد و نیز غفلت و بی‏خبریتان را به کمک او به بیداری تبدیل نماید و...
و در خطبه ‏ای که نوف بکالی آن را روایت کرده است، خود را عهده‏ دار تداوم اهداف انبیاء و اوصیای آنان معرفی نموده و فرموده است:
«ایّها النّاس! انی قد بثثت لکم المواعظ الّتی وعظ بها الأنبیاء اممهم، و ادّیت الیکم ما ادّت الأوصیاء الی من بعدهم،... للّه‏ انتم أتتوقّعون اماما غیری یطأ بکم الطریق و یرشدکم السّبیل؟.»8
ای مردمان! من پندهایی را برای شما پراکندم که انبیاء با آنها امتهای خود را پند می‏دادند و آنچه را اوصیاء به نسلهای بعدی می ‏رساندند من به انجام آن پرداختم... سروکارتان با خدا باد، آیا جز من امام دیگری را چشم می‏کشید که شما را به راه آورده، راه را به شما بنمایاند؟...
بنابراین، آنچه هدف اصلی انبیاء و سپس اوصیاء و جانشینان بحق آنان است، در راستای هدف آفرینش انسان، یعنی آموزش و پرورش اوست تا رساندنش به آن جا که سزاواریش را ـ حقیقتا ـ دارا می‏باشد، و اگر حکومت را در این بینش بخواهیم بنگریم، صرفا جنبه استلزامی را برای آن هدف ارزشی دارد. البتّه این نوع حکومت با حکومتهای مشابه خود فرق اساسی دارد؛ زیرا متناسب با سازمان کلی دین است و با هدفمندی «توأم نمودن قدسیّت و قدرت سیاسی» شکل ‏بندی می‏شود.


مکتب تربیتی اسلام
وقتی از مکتب تربیتی سخن می‏گوییم، تشکیلات  می‏آید و در هر دو، از یک سو معلم و مربی و از دیگر سو، فراگیران دانش و فن به صورت منظم و سامان‏ دار در خاطر انسان حاضر می‏شود. طبعا وقتی از مکتب تربیتی اسلام هم سخن به میان می‏آید چنین انتظاری در انسان زنده می‏شود.
البتّه شکل و صورت و نوع برنامه هرگز در مکتب‏ داری گونه واحی نداشته و نمی‏تواند داشته باشد؛ زیرا آن یک روش است و به تابع تغییرها متغیر می‏شود.
آنچه در این بخش و زیر این عنوان مورد عنایت ما است روح مسأله و جانمایه موضوع تربیت است. از این‏رو، می ‏بینیم در صدر اسلام، کار آموزش و پرورش به گونه وعظ در قالب منبر و خطابه ـ در مسجد ـ و جلسات ذکر (تلاوت و تفسیر قرآن و مذاکره علم و حدیث و مانند آن) در منازل، سفرها، محلات، قبایل، در کوچه و بازار و همه جا انجام شده است؛ یعنی برای بیان علم از هر فرصتی استفاده می‏شده استجز این که شکل مدرسه ‏ای رسمی نداشته است.
از مهمترین مسائلی که پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله بدان اهتمام داشته، اعزام مؤمنان دانشمند و اسلام‏ شناس به میان جماعتهای مختلف بوده است، چنان که ابوذر را به قبیله بنی ‏غفار، مصعب‏ بن عمیر را به سوی مردم یثرب9 (قبل از هجرت)، امام علی‏ بن ابی طالب علیه ‏السلام را به سمت یمن10 و دیگرانی را نیز به ایران و جاهای دیگر بدین منظور اعزام فرمودند؛ و در همه این موارد، منشور پیامبر صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله آموزش و تعلیم اسلام و احکام آن و تربیت آنان براساس اهداف الهی اسلام و اجرای احکام و حدود اسلامی بوده است.11
تفقه و آگاهی و شناخت همه جانبه از اسلام یکی از قیدهایی است که در متن این منشورها همه جا می‏ درخشد و این غیر از آموزش محض و ساده است؛ بویژه آن که واژه تعلیم (آموزش) نیز در آنها ذکر شده باشد.
در اصل و به دلیل عقل تحصیلی (که از بررسی مجموعی دین اسلام به دست می‏آید) و چنان که استاد شهید مرتضی مطهری می‏گوید:
«یک مکتب که دارای هدفهای مشخصی است و مقررات همه ‏جانبه ‏ای دارد و به اصطلاح سیستم حقوقی، سیستم اقتصادی و سیاسی دارد، نمی‏تواند یک سیستم خاص آموزشی نداشته باشد؛ زیرا مکتبی که می خواهد در بین مردم یک طرح خاص اخلاقی یا اقتصادی و یا سیاسی را پیاده کند قطعا اینها را برای انسانها می‏خواهد، اعم از این که فرد انسان هدف باشد و یا جامعه انسانی.
... اگر مکتبی مثل اسلام باشد که در آن هم اصالت فرد محفوظ است و هم اصالت اجتماع، قطعا می‏باید برنامه ‏ای برای ساختن افراد در دست داشته باشد، هم از آن نظر که هدفِ بودن خود فرد تأمین گردد، و هم از آن جهت که باید فرد مقدمه‏ای و ابزاری برای اجتماع باشد.»12
انسان ‏سازی و پرورش او برای کسب شایستگی مقام خلافت الهی، هدف نخستین دین اسلام است.
وجود چنین جانمایه قوی و مؤکدی بود که از نیم قرن دوم سده نخستین اسلام، بازار تعلیم و تربیت را گرم ساخته، ابتدا معارف قرآنی و سپس آنچه وابسته به آنهاست (مقدمات شامل روایت شعر، صرف و نحو، لغت عرب، اعجاز زبانی قرآن، تجوید قرائت) و پس از آن، مباحث کلامی و اعتقادی و فلسفی در مجالس درس رسمی و غیررسمی بیان می‏شود و صاحبان کرسی معروفی وجود پیدا کرد که در هر رشته زبانزد عموم گردیدند.
در کتاب علم در اسلام آمده است:
«پرورش علوم اسلامی وابسته به یک نظام آموزش و پرورش گسترده‏ ای بود که تعلیم و تربیت رسمی و غیررسمی هر دو را فرامی‏ گرفت و ترویج و انتقال صورتهای گوناگون علم را میسّر می‏ساخت... در این نظام بیش از همه به علوم دینی اهمیّت داده می‏شد، ولی تقریبا همه اشکال دیگر علم، از ربوبیات گرفته تا داروشناسی مورد تأکید قرار می‏گرفت. اسلام از آن جهت علم را مقدس می ‏شمارد که هر علم سرانجام با جنبه ‏ای از تجلّی الهی مربوط می‏شود.»13
در این مقال، آنچه مورد توجّه ما است، مکتب علوی است که از خود آن حضرت آغاز شده و به وسیله امام محمّد باقر علیه ‏السلام و امام جعفر صادق علیه السلام رونق و تجدید حیات یافته است.
جز آن که علی علیه‏ السلام رهبر تشکیلات «شرطة الخمیس» است؛14 یگانه و بزرگترین استوانه علمی و فقهی بعد از حضرت رسول صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله که بلاواسطه و مستقیم علم خود را از ایشان دریافت داشته است.
ابن عباس(ره) می‏گوید:
«علم پیامبر صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله از علم خدا، و علم علی علیه‏ السلام از علم پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله است، و علم من از علم علی علیه‏ السلام است: و علم من و همه اصحاب پیامبر در برابر علم علی بیش از قطعه‏ ای در برابر هفت دریا نیست.»15
امام علی علیه ‏السلام ، عهده ‏دار مکتب علمی‏ای بود که شاگردان زبده مکتب وحی و رسالت همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، زبیر، حجر، ابن‏عباس، ابن مسعود، ابن عمر، عبداللّه‏ بن جعفر، عبداللّه‏ بن زبیر، ابوموسی اشعری، ابوسعید الخدری، ابورافع و پسرش عبیداللّه‏، میثم تمار و پسرش اسماعیل، جابربن عبداللّه‏ و بسیاری دیگر از صحابه و تابعین معارف الهی را از او اخذ و روایت کرده‏اند،16 بویژه فرزندان برومند ایشان: امام حسن علیه ‏السلام ، امام حسین علیه ‏السلام و محمّد حنفیه، محمّد عمرو... که همه علوم و آثاری که به وسیله ائمه معصومین علیهم ‏السلام نیز به ما رسیده از طریق امن خاندان عصمت و طهار او، از امام حسین علیه ‏السلام می‏باشد.
ویژگیهای روش آموزشی امام علی علیه ‏السلام
ویژگی خاصی که در این سبک آموزشی منحصربه‏ فرد وجود دارد، ربط دادن جزءها به کل، و کل به اجزاء، و سپس همه را در تفکر منطقی نظام‏ مند با هم دیدن و ارزیابی نمودن است که به روشن شدن افقی نو از یک منظومه عقلانی معرفتی و جهان‏ بینی سازمان یافته مشخصی کمک می نماید و فراگیر را در راه اکتشاف به وسیله خود او، در تاریکستان جهان و زمان یاری می‏رساند.
دیگر این که با استفاده از این روش و با استفاده از قالبهای زبانی رسا، شیوا و پرپهلو به طراحی مسائل به گونه «دراماتیک» (به نمایش گذاشتن مباحث عقلی دشوار) پرداخته است؛ به نحو؟ی که مفاهیم ذهنی عقلی را در قالب طرحهای تکاملی کارکردی، زیبا، ظریف و مفیدی بگنجاند تا عموم مردم، با اختلاف سطح علمی و عقلی‏ای که دارند، بتوانند از آنها به عنوان ابزاری در تعقل و ادراک، بهره کافی ببرند؛ این همان چیزی است که هنوز هم نظامهای آموزش و پرورش به آن نیاز دارند.
سومین ویژگی این روش، «شیوه تشخیص بالینی» مسائل و مشکلات است، چنان که خود آن حضرت تشبیه نموده ‏اند، به‏سان «طبیبٌ دوّار بعلمه»17 یک معلم، همانندگری گردیده است.
در این شیوه که قرآن به عنوان بنیانگذار اصلی آن در برخورد با بیماریهای معنوی بشر مطرح است ابتدا عوامل بروز بیماری بررسی می‏شود و آن گاه به تشخیص مسائلی از قبیل این که: اکنون چه عامل یا عواملی دست به دست هم داده موجب بروز این بیماری ـ بشخصه ـ در فرد گردیده است و سپس به چاره‏جویی و بررسی راه درمان پرداخته می‏شود؛ مسلّما مسائل انسانی هم‏چنین حکمی دارند و نگاه ماهرانه به عوارض سوء، بدین شیوه مستلزم احاطه علمی بر کلیه مسائل تأثیرگذار طبیعی و روحی است که ریشه در بسیاری از چیزها دارند و طبعا کار ساده ای نیست (حمل انتاجی مسائل).
قرآن منشأ همه ناهنجاریهای زندگی را شرک دانسته و هموست که عامل اصلی تفرقه و تشتت و کشمکش و درگیریها و هزاران عامل بدبختی دیگر همچون فقر و فحشا و فساد است و از این‏رو، شرک از جمله عوارض سوئی است که از نظر قرآن، آمرزش‏ ناپذیر شمرده شده است:
«انّ اللّه‏ لایغفران یشرک به ویغفر مادون ذلک لن یشاء...»(نساء /48)
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام هم شرک را در میانه ظلمها از این دسته معرفی نموده است:
«فامّا الظّلم الّذی لایغفر فالشّرک باللّه‏...»18
آن گاه در ریشه‏یابی نابسامانی مسلمانان ـ در آغاز خلافتش ـ همین عامل را به عنوان مهلک‏ترین بلیّه و آسیب اجتماعی ذکر می‏کند:
«الا و انّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث اللّه‏ نبیکم صلّی‏اللّه‏ علیه و آله...»19
مسلّما دشوارترین بلیّه‏ ای که مردم در عصر جاهلیّت عرب، به آن دچار بودند همان شرک است. ایشان در جایی دیگر مردم را نسبت به روی برگرداندن از حق و رویکرد به فرهنگ جاهلی سرزنش می‏نماید و این حرکت قهقرایی (ارتجاعی) را سبب دور افتادن از مسیر درست زندگی آنان می‏داند:
«وثلمتم حصن اللّه‏ المضروبَ علیکم باحکام الجاهلیة... ما تتعلقون من الاسلام الاّ باسمه ولا تعرفون من الایمان الاّ رسمه...»20
شما با احکام جاهلیت، دژ محکمی را که خدا بر شما زده بود رخنه انداختید... شما از اسلام به چه وابسته‏اید جز نامش؛ و از ایمان چه می‏شناسید جز خط و رسمی از آن؟!
یقینا در نخستین قدم برای چاره‏ جویی باید عامل ضد هر چیز را برای خنثی کردن اثر شوم آن گسل داشت و توحید و ایمان واقعی چیزی است که حضرت مولی علیه ‏السلام ـ تقریبا ـ در همه خطبه‏ ها و سخنان خود مردم را بدان ارجاع و حواله داده است.
دیگر از ویژگیهای این روش آموزشی، رویکرد تاریخی به منظور عبرت ‏آموزی ـ مثبت و منفی ـ و درس گرفتن از پیامدهای رفتاری و کرداری آنان است، چه آن که با مقایسه کامل حوادث و وقایع تاریخی با آنچه مشابه کنونی دارد عمل تناسب مستقیمی در منطقه محاسبه‏ای خود خواهیم داشت که گریز و گریزی از آن نیست.
امام علی علیه ‏السلام در مواقع مختلف مردم را به عبرت‏ گیری از گذشتگان دعوت می‏کند، چنان که در وصیت به فرزندانش خود را نیز عبرت برای آیندگان دانسته و بسیاری از روشها و شیوه ‏ها و حکمتها و پندها و بازشناسی راه رشد و رستگاری از ضد آن را مرهون بازنگری به احوال گذشتگان دانسته، می‏گوید:
«من گرچه به اندازه آنان که پیش از من بودند عمری نگذرانده ‏ام، لیکن در کارهاشان نگریسته ‏ام و در اخبارشان اندیشیده و در آثار آنها گردش کرده‏ ام تا آن جا که همچون یکی از آنها شمرده شده ‏امد و از این‏رو، گویی که من از آغاز تا فرجام همه آنان عمری به سر برده‏ام و صافی و تیره، سود و زیان کارهایشان را شناخته ‏ام و برای تو اینک از هر چیزی پاک شده آن را انتخاب نموده ‏ام و پسندیده‏ ترین شیوه‏ های آنان را با تو همراه ساخته، آنچه را که نامعین بوده از تو واگرفته ‏ام...»21
این، شیوه پسندیده و قاطعی است که ایشان از قرآن گرفته است. قرآن در موارد فراوانی عوامل انسانی، اجتماعی، تاریخی، طبیعی و نفسانی را در صلاح و فساد، و رشد و انحراف مردم دخیل دانسته، آنان را به درس‏ آموزی و التفات به انواع حرکتهای تأثیرگذار بر انسان توجّه می‏دهد تا فراگیران بتوانند نوع یا انواع همنام و همکنش آن را که هم اکنون در وضعیّت خودشان تأثیر گذاشته شناسایی نماینتد.
قرآن در طرح جامع معرفتی آسیب ‏شناختی فرد و جامعه، فرهنگ و سنّت، اخلاق و احکام روان، اقتصاد و سیاست، اعتقادات و ایدئولوژیها و جهان‏ بینی ‏ها و... سه عامل اصلی را مؤثر می‏داند:
1. (ما کسب ایدیکم)22 (آنچه انسان به دست خود تحصیل می‏کند)؛
2. «ما کسبت ایدی النّاس»23 (آنچه دیگران بر سر انسان می‏آورند)؛
3. «مشیت الهی: و ما تشاؤون الاّ ان یشاءاللّه‏»24 (قضای الهی).
امام علی علیه‏السلام در بررسی مسائل انسانی از بینشی واقع‏گرایانه و طبیعی به جست‏وجوی آنها می‏پردازد و آن گاه بروز رخدادها و پدیدارها را مورد نقد معرفتی قرار می‏دهد و به عوامل مختلف، از جمله به عوامل طبیعی و سنّتهای حتمی تأثیرگذار بر کنشهای انسانی که برخاسته از اختلافهای سرشتی است اشاره می‏کند که طبعا باشناختی کلی از انسان ـ بدون توجّه به این عوامل جزئی ـ نمی‏توان عوارض مزبور را درست بررسی کرد.
امام علیه‏السلام در همان خطبه 234 (قاصعه) به این موضوع چنین عطف توجّه می‏دهد:
«انّما فرّق بینهم مبادئ طینهم، و ذلک انّهم کانوا فلقة من سبخ الأرض و عذبها،و حزن تربة و سهلها، فهم علی حسب قرب ارضهم یتقاربون، و علی قدر اختلافها یتفاوتون...»
در این بیان، اختلاف در نوع خاک (شوری، شیرینی، سختی و سستی و...) و زیست در موقعیتهای جغرافیایی (دشت یا که و...) انسانها با یکدیگر به عنوان عامل مؤثر در اختلافهای گوناگون انسانی قلمداد شده است که حتی میزان نزدیکی و دوری این اختلافها نیز، در بروز اختلافهای رفتاری، پنداری، و کرداری (اختلاف در شؤون مادی و معنوی فرهنگها) نمود پیدا می‏کند.
ویژگی دیگر روش تربیتی امام علی علیه‏السلام توجّه دادن به پیگیری عقلانی25 مسائل است.
این ویژگی نیز از قرآن برداشت شده است؛ زیرا قرآن از عمل براساس تقلید تعبّدی بدون استواری بر استدلال عقلانی منع نموده است و منع تقلید در پایه‏های دینی (اصول عقاید) از ضروریاتی است که همه علمای اسلام بر آن اتفاق دارنتد.
امام علی علیه ‏السلام وقتی از اساسیترین اصل دینی سخن می‏گوید (توحید و اثبات خدا)؛ چنگ زدن به استدلالهای منطقی و علمی خدشه‏ناپذیر بدان روی می‏آورد و با بیان قوانین طبیعی و برهانهای ظاهری محسوس و اسناد قابل مشهود که هم از دید حکمی و فلسفی قابل اعتمادند و هم از دید علمی قبایل اثبات و هم از دید سطحی در دسترس ذهن عادی می‏توانند بسادگی دریافت شوند، می‏کوشد تا اصل توحید و سایر اصول دینی را تشریح نماید.
خطبه 228 که سد رضی درباره آن می‏گوید: آن قدر از اصول علمی در این خطبه هست که در دیگر خطبه‏ های امام علیه‏السلام نیست؛ از اصل علیّت و معلولیت، کون، زمان، شعور و ادراک، تضاد و تقارن، نسبت، جاذبه و دافعه، پیشینه ‏گی و همیشگی و بالندگی، حرکت و سکون، مقولات، و... در روشن شدن جمال و جلال و ذات خدا کمک گرفته است26 و این به معنای آن است که هر چند چیزی جزء ضروریّات دین است، امّا اعتقاد به آن باید برمبنای یافتن عقلی خود انسان باشد نه به گونه مسموعی و صرف تعبّد به معصوم بودن گوینده، لذا امام علیه‏ السلام در جایی دیگر یاران را نسبت به جانبداری بدون دلیل از چیزی توبیخ می‏نماید:
«و لقد نظرت فما وجدت احدا من العالمین یتعصّب لشی‏ء من الأشیاء الاّ عن علة تحتمل تمویه الجهلاء، اوحجّة تلیط بعقول السفهاء غیرکم، فانّکم تتعصّبون لأمر لایعرف له سبب و لاعلّة...»27
امام علیه‏السلام در این بیان به نکته جالبی توجّه دارد، نمی‏گوید استدلال همه آنان که به چیزی از روی دلیل پایبندند درست است؛ زیرا کار آنان را امام علیه‏ السلام می‏نگرد و تحسین می‏کند؛ یعنی بجز شما دیگران هر اقدامی را که می‏خواهند بکنند به گونه‏ای است که اگر از آنها پرسیده شود چرا و به چه علت، فورا آنها می‏توانند مستند کار خود را بیان کنند، صرف تقلید نیست، دلیل عقل‏پسندی پشتوانه آن است؛ هر چند که در گذر زمان به وسیله جاهلان چهره آن استتار شده یا سندیت آن تنزل یافته باشد.
امام علی علیه ‏السلام در این روش تربیتی تعلیمی به تأسیس مدرسه‏ای همت گماشت که همه پهنه زمین را در برمی‏گیرد و همه آدمیان را به عنوان فراگیر می‏پذیرد؛ مدرسه‏ای که در آن همه دهنده وگیرنده‏اند، لیکن معلمی بزرگ بر سلامت و صحّت مشی آن نظارت و ارشاد و دستگیری می‏نماید و آن را کنترل می‏کند.


فشار و اختناق حکّام و انفجار نور مکتب علوی
مکتب تعلیم و تربیت علوی ـ چنان که گفته شد ـ در عهد حکومت امویان بشدت تحت فشار و کنترل بود، به گونه‏ای که نه تنها کسی جرأت نقل حدیث از امام علی علیه‏السلام را نداشت که هرگونه انتساب به آن حضرت علیه‏السلام نیز مورد تعقیب قرار می‏گرفت و ناظر به همین وضعیّت بوده است که درباره انفجار نور مکتب علوی و گسترش فوق‏العاده فضایل و مناقب و علوم و حکمتهای امام علیه‏ السلام گفته‏اند:
«دوستانش از فرط تقیّه و دشمنانش از شدت کین و حسد فضائلش را کتمان کردند، در عین حال آنچه در این میان، پراکنده شد تمام پهنه زمین را پر کرده است.»28
کثرت و فراوانی این آثار و مناقب در روزگار احمدبن حنبل به اندازه‏ای بوده است که وی می‏گوید:
«آن اندازه فضایلی که برای علی‏بن ابی طالب علیه ‏السلام آمده برای هیچ یک از اصحاب رسول‏ اللّه‏ صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله نیامده است.»29
سرانجام براساس سنّت الهی که قرآن نوید می‏دهد:
«یریدون ان یطفئوا نور اللّه‏ بافواههمویابی اللّه‏ الاّ ان یتمّ نوره» (توبه /32)
«یریدون لیطفئوا نور اللّه‏ بافواههم و اللّه‏ متمّ نوره...»(صف/8)
پافشاری معاندان در جلوگیری از تابش این نور عظیم که از منبعی جوشان و پایان‏ناپذیر برمی‏خواست بیهوده گشت و تا پایان عمر امام سجّاد علیه‏ السلام بیشتر نپایید و چنان که علمای فریقین نوشته‏اند، امام محمّد باقر علیه ‏السلام به تأسیس کرسی رسمی علوم در مدینه اقدام نمود و رسما مکتب تعلیم و تربیت علوی را نضج و رونق بخشید.
دکتر عبداللّه‏ فیاض در کتاب تاریخ الإمامیة در این ‏باره می‏نویسد:
جاحظ نظری درباره امام صادق علیه‏السلام و پدرش امام باقر علیه‏السلام دارد، او می‏گوید: محمّدبن علی‏بن الحسین، رئیس فقهای حجاز است که از او و فرزندش جعفر همه مردم فقه را فراگرفتند، و هموست که به عنوان «باقر» شکافنده علوم لقب گرفته است. (الرسائل باعتناء السندوبی. القاهرة 1933، ص 108) امّا نویسندگان معاصر همچون: ف. دونالدسون برپایه نظر خاصی که دارند امام صادق را صاحب مدرسه‏ای شبه سقراطی دانسته‏اند. (دونالدسون، دوایت، عقیدة الشیعة، ترجمه ع. م، قاهرة، 1946، ص 132) و امیرعلی عقیده دارد که مدرسه‏ای که به وسیله امام صادق بنیاد شد با وفاتش درب آن بسته نشد، بلکه به سرپرستی فرزندش موسی الکاظم همچنان به شکوفایی و درخشش خود ادامه داد. (امیرعلی، مختصر تاریخ العرب، ترجمه عفیف البعلبکی، بیروت، 1961، ص 209).30»
هم از فیض این مکتب بود که ابوحنیفه و مالک‏بن انس31 به گونه مستقیم و تلمذ حضوری و شافعی (محمّدبن ادریس) و احمدبن حنبل به گونه غیرمستقیم و با واسطه از امام صادق علیه ‏السلام کسب علم نمودند، (هر چند که در طریق فهم، به مسلک خاص خود رفتند.)
از میان علمای بزرگ اهل سنّت، شافعی در احترام به اهل بیت و امام علی علیه السلام التزام فراوانی داشت تا جایی که به وی منسوب است:
«و مات الشافعی و لیس یدری     علی ربّه ام ربّه اللّه‏»
«روزی شخصی از وی سؤالی کرده، و او هم جوابش را داد. آن شخص اظهار داشت، این جواب تو برخلاف گفته علی‏بن ابی‏طالب(رض) است. شافعی به وی گفت: اگر ثابت کونی که علی‏بن ابی طالب چنین گفته، من گونه خود را بر خاک گذارم و اعتراف به خطای خود نموده، به گفته او برمی‏گردم.»32
این امر نشان از اعتماد و اطمینان فوق‏العاده علمای منصف به درستی و حقّانیّت گفته امام علیه‏ السلام دارد و نیز اقتدا به مشی بزرگان اصحاب و تابعین؛ چنان که منقول است از ابن عباس که گفت:
«وقتی چیزی ثابت شد که از علی است ما از آن به چیز دیگر عدول نمی‏ کنیم.»33
و چرا چنین نباشد، در حالی که خاص و عام از پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله روایت کرده ‏اند:
«انا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن اراد العم فلیأت بابه.»34
«نه این گفتِ من، گفتِ پیغمبر است     که من شهر علمم، علیّم در است»


پی‏نوشتها
1 . زین‏الدّین‏بن علی عاملی (شهید ثانی)، منیة المرید، تحقیق رضا مختاری، (چاپ اول: دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1368)، ص 101.
2 . نهج‏البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 104، ص 311.
3 . آمدی، غررالحکم و دررکلم، ترجمه محمّد علی انصاری، ج 2، ص 488.
4 . نهج‏البلاغه، نامه 67، ص 1063.
5 . غررالحکم و دررکلم، ج2، ص 873.
6 . بحارالانوار،ج16، ص 120، باب 9؛ همان، ج71، ص 382، باب 92.
7 . همان، ج1، ص 206.
8 . محمّد یوسف کاندهلوی، حیاة الصحابة، (بیروت، 1412 ق)، ج 4، ص 296. اخرج الدینوری و ابن ساکر عن عبداللّه‏بن صالح العجلی عن ابیه، قال خطب علی‏بن ابی طالب یوما... ، به نقل از: صفة الصفوه، ج1، ص 124.
9 . نهج‏البلاغة، خطبه 181، ص 595.
10 . ابن هشام، السیرة النبویة، جزء /2 (2، 1) ط مصر 1355 ق، ه ط مجدد قم /1363، ص 76:... بعث رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله معهم مصعب‏بن عمیربن هاشم‏بن عبدمناف و امره ان یقرئهم القرآن، و یعلمهم الإسلام، و یفقههم فی الدّین.
11 . حیاة الصحابة، ج4، ص 46:... فقال النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله : انطلق یا علی الی اهل الیمن، ففقّهم فیالدّین و علّمهم السنّن، و احکم فیهم بکتاب اللّه‏. از این حدیث مسأله حکومت نیز استفاده می‏شود.
12 . همان.
13 . مرتضی مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، (انتشارات الزهراء، تهران، 1362)، ص 1.
14 . علم در اسلام، به اهتمام احمد آرام، (انتشارات سروش، تهران، 1366)، ص 26.
15 . جماعتی از مؤمنان که به دعوت امام علیه‏السلام در آغاز خلافتشان تحت این عنوان گرد آمدند و هدفشان یاری حق برای پاداش بهشت بود. شیخ طوسی در اختیار معرفة الرجال، اسامی آنان را ذکر کرده است. (ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمّد رضا تجدد، (انتشارات امیرکبیر، تهران، 1366 ش)، ص 326.)
16 . علاّمه امینی، الغدیر، (بیروت، 1397 ق)، ج2، ص 45؛ همانند این حدیث را شیخ طوسی در امالی (ص 8) نقل کرده است.
17 . برای اطلاع بیشتر بنگرید به: شیخ عباس قمی، منتهی‏الآمال، ج 1 (اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام ؛ ابن اثیر، اسدالغابة، (بیروت)، ج4، ص 99.
18 . نهج‏البلاغه، خطبه 107، ص 321: امام و مشعلداران هدایت به طبیبی که دانش خود را بر دوش گرفته برای یافتن و مداوای بیماران به گردش می‏پردازد تشبیه شده است.
19 . نهج‏البلاغه، خطبه 175، ص 575.
20 . همان، خطبه 16، ص 66.
21 . نهج‏البلاغه، خطبه 234 (قاصعه)، ص 808-807.
22 . نهج‏البلاغه، نامه 31 (وصیت به امام حسن علیه‏السلام )، ص 4-913؛ خطبه 234 (قاصعه)، ص 801.
23 . «و ما اصابکمن من مصیبة فبما کسبت ایدیکم» شوری /30.
24 . «ظهر الفساد فی البرّ والبحر بما کسبت ایدی النّاس» روم /4.
25 . انسان /30؛ تکویر /29.
26 . Reasoning: استدلال عقلانی و پی جویی علّی مسائل.
27 . نهج‏البلاغه، ص 741؛ خطبه 56، ص 146؛ خطبه 737؛ خطبه 152، ص 467 و...
28 . نهج‏البلاغه، خطبه 234، ص 799: هیچ کس از مردم جهان را ندیدم که به چیزی پایبندی و تعصّب داشته باشند مگر این که از روی علّت و دلیلی باشد که عقل عمومی آن را می‏پذیرد. امّا شما جانبداری از چیزی می‏کنید که هیچ سبب و علتی ندارد... (ترجمه مضمونی).
29 . خوارزمی، المناقب، (همان) کلمة الناشر.
30 . همان، ص 34؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، (بیروت، 1412 ق)، ج4، ص 565.
31 . تاریخ الإمامیة و اسلافهم من الشیعة، (چاپ سوم: بیروت)، 1406 ه ، ص 152.
32 . بنگرید به: الموطّأ. مالک‏بن انس در مقدمه کتاب خود به این تلمذ تصریح نموده است.
33 . الفهرست، ص 387.
34 . اسدالغابة، ص 100؛ الاصابة، ص 568.
35 . همان، ص100؛ ابن عبدالبرّ، الاستیعاب، ص 1102.